جری مولر
برگردان: میثم بادامچی
مقدمه مترجم:
شمارهی زمستان ۲۰۲۰ نشریه فارین افیرز، که این نوشتار هم از آن برگرفته شده، به «آینده سرمایهداری» اختصاص یافته بود. درهمان ویژهنامه آبیجیت بنرجی و استر دوفلو، دو برنده نوبل اقتصاد سال ۲۰۱۹ در مقالهی «چگونه میتوان فقر را از بین برد؟»، از موضعی تخصصگرایانه و میانهرو، بدون آنکه وارد بحثهای مربوط به نئولیبرالیسم و سوسیالیسم شوند، کوشیده بودند نوعی مدل فقرستیز از اقتصاد ارائه دهند و از تغییر پارادایم در اقتصاد توسعه سخن بگویند.
میاتا فاهنبوله در مقاله «فروپاشی نئولیبرالیسم؛ بازار آزاد دیگر کافی نیست» همان ویژهنامه (که ترجمه آنهم در آسو منتشر شده)، از منظری همدل با ئوسوسیالیسم و چپ رادیکال به نقد اقتصاد نئولیبرال و سرمایهداری پرداخته بود و از نوعی اقتصاد جهانی سبز دفاع کرده بود. حالا ترجمه نوشتار جری ز مولر را در اختیار خوانندگان قرار میدهیم که از موضعی عمیقا همدل با سرمایهداری و بازار آزاد کوشیده به منتقدان چپ رادیکال پاسخ دهد. یکی از مشکلات نقد مولرآنست که وقتی از آزادی فردی سخن میگوید، گویا بیش از همه آزادی ابرثروتمندان مد نظرش است و به محدودیت آزادی فردی طبقه کارگر در نظام سرمایهداری بیتفاوت است. قضاوت نهایی میان این دیدگاههای متنوع البته با خوانندگان است.
-----
بسیاری میگویند ما در لحظهی تاریخی عبور به نئوسوسیالیسم زندگی میکنیم. از سیاستمدارانی چون جرمی کوربین در انگلستان و الکسندریا اوکاسیو-کورتز و برنی سندرز در آمریکا گرفته؛ تا دانشگاهیان سلبریتی که علیه گناهان سرمایهداری داد سخن سر میدهند؛ تا مدگرایان شیک وپیک جمعیت «ژاکوبین» [که مجلهای به همین نام دارند]، عدهای ظهور کردهاند که برای دمیدن روحی نو در سنتی ایدئولوژیک که برای مدتی طولانی خفته بود، آنهم در قالب جنبشی در منتهی الیه جناح چپ سیاسی، تلاش میکنند.
وسواس این جنبش تحقق برابری بیشتر است و بر لزوم برابرسازی اجباری و زوری تاکید دارد. در دید نئوسوسیالیستها چیزهایی که به نابرابری دامن میزنند، مانند درآمد یا سود یا ثروت زیاد، آسیبهای عمومی تلقی میشوند که باید با مالیاتگیری و وضع مقررات و سایر سیاستهای دولتی کنترلشان کرد. در جهانبینی ایشان تکلیف اولویتهای دیگری همچون درآمد پایدار برای افراد جامعه، رشد اقتصادی، نوآوری تکنولوژیک و آزادیهای فردی مشخص نیست؛ ویا بهتر است بگوییم این امور در محاسبات نوسوسیالیستها جایی ندارند.
سرمایهداری دارای نقاط قوت و ضعف است و نقدهای وارده بر آن بر کسی پوشیده نیست. از زمانی که نظامهای اقتصادی مبتنی بر بازارآزاد در قرن هجدهم اروپا شروع به کار و گسترش [در جهان] کردند، این نقدها هم به طور گسترده و متناوب مطرح شدند. این نقدها هرگز بیتاثیر نبوده و در واقع نیروی محرکهي جنبشهای طولانی اصلاح اقتصادی در طول دو قرن اخیر بوده است و سبب شده اقتصاد مبتنی بر بازار آزاد یا لایسز فر( laissez faire) به شیوهی قرن نوزدهمی، به اقتصادهای مختلط و دولت رفاهی دموکراسیهای صنعتی پیشرفته قرن بیستم و بیستویکم تبدیل شود.
خیلی از کسانی که امروز در دنیا چپ خوانده میشوند به دنبال تحقق همچین هدفی هستند: نوعی دموکراسی سوسیال/«سوسیال دموکراسی» که در آن از نیروی سیاست برای کنترل زیادهرویهای بخش خصوصی استفاده میشود و قدرت بخش خصوصی در راستای منافع عمومی مهار میشود. من این کوشش را از نظر سیاسی مهم اما از نظر تئوریک غیرجذاب مییابم. در واقع براهین موافق و مخالف ساختار سوسیال دموکراسی دهههاست که مطرح شده و هنوز هم خواندنی هستند و علاقمندان میتوانند به منابع مربوطه رجوع کنند.
ولی حساب جنبش نئوسوسیالیستی (که موضوع این نوشتار است) جدا از مباحث مربوط به سوسیال دموکراسی است. ریشههای این جنبش نه در سوسیال دموکراسی، بلکه در سوسیالیسم دموکراتیزه شده [و غیراستبدادی نظام شوروی یا چین مائو] است؛ و بر خلاف سوسیال دموکراسی بیش از آنکه قصد اصلاح سرمایهداری را داشته باشد، نیت برانداختناش را دارد. اگر نوسوسیالیسم قرار باشد در عمل کشورهای غربی و آمریکا اجرا شود، نتیجه فاجعه است. بگذارید توضیح بدهم .
ژان ژاک روسو عاشق «مالیات بر ثروت» بود
نگرانی فلاسفه و سیاسیون در مورد پیامدهای نابرابر بازارِآزاد سابقه طولانی دارد. در میانه قرن هجدهم میلادی متفکرانی مانند ولتر (۱۶۹۴- ۱۷۷۸) و دیوید هیوم (۱۷۱۱ –۱۷۷۶) ، گسترش تجارت را موهبتی برای بشریت میدیدند. در استدلال آنها بازار در نقطه مقابل فقر، نظام سلسله مراتبی و جنگهای مذهبی [که اموری متعلق به گذشته تلقی می شدند]، رونق و ثروت، پویایی فلسفی و صلح اجتماعی را به ارمغان میآورد.
ژان ژاک روسو (۱۷۱۲ –۱۷۷۸) اما دیدگاهی متفاوت با ولتر و هیوم داشت. او میگفت انسانها نسبت به موقعیت اجتماعی خود حساساند، و از آنجایی که رقابت برای کسب موقعیت و منزلت یک بازی حاصل-صفر(zero-sum) یا بردباخت است، نتیجه بدبختی تعداد زیادی از انسانها است. به بیان دیگر، سودی که از بازار نتیجه میشود عمدتا نابرابر توزیع میشود و تفاوت و نابرابری میان انسانها را افزایش میدهد و بر ناراضیهای عمومی میافزاید. در توصیف روسو در یک جامعه تجارتمحور و تاجرمابانه، «قلیلی صاحب و برخوردار از امکانات تجملاتی فراوان میشوند، در حالی که اکثریتِ محروم و گرسنه فاقد نیازهای اولیه زندگی هستند.»
آدام اسمیت (۱۷۲۳ –۱۷۹۰) [که به سرمایهداری خوشبین بود] در پاسخ به روسو میگفت که بازار [آزاد و] رقابتمحور، بشرط فراهم بودن شرایط لازم، میتواند به «توانگری جهانشمول» (universal opulence) بینجامد. منظور اسمیت از توانگری جهانشمول داشتن حداقل استانداردی از زندگی آبرومند برای همه انسانها بود، شرایطی که مشکل مادی مورد اشاره روسو، یعنی وضعیت انبوهی از گرسنگان که نیازهای اولیهشان بر طرف نشده، را برطرف میکرد. راهکار اسمیت البته چالش روانی مورد اشاره روسو، یعنی اضطراب نشات گرفته از مقایسه منزلت اجتماعی خویش و دیگران، را برطرف نمیکرد.
نئوسوسیالیستهای امروزین به باور من از تبار روسو هستند. آنها مانند روسو به فقر کم اهمیت میدهند و در عوض از برابری بتی عیار میسازند؛ به جای تولید ثروت بر توزیع ثروت تمرکز میکنند، و پایین آوردن طبقات بالا و ثروتمند، به اندازه بالا کشاندن طبقات پایین و فقیر جامعه [و حتی بیشتر از آن] برایشان اهمیت دارد.
[مالیات بر ثروت]
مهمترین پیشنهاد جنبش نوسوسیالیستی در حوزهی سیاستگذاری وضع «مالیات بر ثروت» (wealth tax) است. مالیات بر ثروت (که منظور از آن وضع مالیاتی سالانه بر دارایی خانوارهای بسیار ثرونمند است) مفهومی است که آنرا اقتصاددان حلقهی «مکتب اقتصاد پاریس»، یعنی کسانی چون تامس پیکتی، امانوئل ساز و گابریل زوکمن، پروراندهاند.
مالیات بر ثروت در [دور مقدماتی و درونحزبی] انتخابات ریاستجمهوری آمریکا در ۲۰۲۰، شعار کارزار انتخاباتی برنی سندرز و الیزابت وارن (به ترتیب سناتورهای ورمونت و ماساچوست [از جناح مترقی حزب دموکرات])، برای کسب نامزدی حزب دموکرات بود. خانم وارن در ابتدای کارزارش از اعمال مالیات بر ثروت به ترتیب دودرصدی در مورد خانوارهایی که حداقل۵۰ میلیون دلار ثروت دارند، و سه درصدی در مورد«میلیاردرها» سخن میگفت. او در ادامه کارزارش، درمانده از اینکه چگونه هزینهی بیمه درمانی [رایگان] همگانی راکه وعده داده بود قرار است بپردازد، مالیات بر ثروت میلیاردرها را به شش درصد افزایش داد.
طرح مالیات بر ثروت برنی سندرز با یک درصد در مورد کسانی که حداقل ۱۶میلیون دلار ثروت دارند شروع میشود[1] و نقطه نهایی آن وضع مالیات هشت درصدی بر دارایی میلیاردرهایی است که ۱۰ میلیارد دلار و بیشتر سرمایه و ثروت دارند.
در بسیاری تحلیلها رادیکالیسمی که پشت شیوه یپشنهادی سندرز و وارن و اقتصاددانان مکتب پاریس خوابیده دست کم گرفته میشود. بسیاری «مالیات بر ثروت» را با «مالیات بر درآمد بالاتر» قاطی میکنند و اولی را صرفاً بسط دومی یا مفهومی مشابه آن میدانند. باید بگوییم مالیات بر ثروت اساساً ابزارها و مفاهیمی متفاوت با «مالیات بر درآمد» (income tax)، با پیامدهایی گستردهتر علیه پویایی اقتصادی و آزادی فردی است.
پیامد اصلی مالیات بر ثروت منصرف کردن افراد ثروتمند از تملک داراییهای قابل اثبات خواهد بود. اگر قانون مورد نظر وارن و سندرز وضع شود، هر فرد و خانواری که ثروتش در حوالی آن آستانههاست مجبورخواهد بود سالانه میزان داراییهای خود را حساب کند. اینکار نه تنها هزینهبراست، شغل دائم جدیدی برای وکلا و حسابداران مالیاتی ایجاد خواهد کرد که یکی از مسئولیتهای اصلی آنها یافتن راههای دور زدن قانون مالیات بر ثروت، مثلا از طریق انتقال داراییها به خارج از کشور خواهد بود .
پیامد دیگر مالیات بر ثروت کاهش چشمگیر سرمایهگذاری بخش خصوصی است. در وضعیت کنونی هرچه میزان ثروت افراد در نردبان اقتصاد بالاتر میرود، پولدارها بخش بیشتری از پول و منابع خود را بجای مصرف صرفِ سرمایهگذاری میکنند. این سرمایهگذاریها به نوبه خود احتمالا در پروژههای نوآورانه و مخاطرهآمیز خرج میشود، به این امید که در آینده سود مالی بیشتری به سرمایهگذار بازگردد. مالیات برثروت این ساختار مشوق و جسارتبخش را وارونه میکند و در عوض بهانه میشود بسیاری ثروتمندان از سرمایهگذاری در فعالیتهای مولد و خلاق اقتصادی خودداری کنند و در عوض براینکه چگونه میتوانند داراییهای خود را مخفی نگه دارند تا مالیات کمتری بدهند، متمرکز شوند.
خانم وارن تصور میکند که محاسبه مالیات بر دارایی به آسانی محاسبه مالیات بر ملک و املاک افراد است، اما زهی خیال باطل! شرکتی را در نظر بگیرید که در بازار «ارزش دارد اما هنوز درآمد ندارد». این وضعیت در مورد بسیاری شرکتهای استارتآپ صادق است، گرچه منحصر به آنها نیست و مثلا همچنین مصداق شرکتهای جاافتاده در وضعیت «احیای عملکرد اقتصادی پس از یک دوره رکود» (turnaround) است. اگر مالیات بر ثروت اعمال شود، سرمایهگذاران ثروتمند در چنین شرکتهایی [آندسته که در محدوده شمول مالیات وارنی یا سندرزی قرار میگیرند] باید [یکی از ایندو کار را بکنند:] یا سهام خود را برای پرداخت پول مالیات بر ثروت بفروشند؛ ویا شرکت را مجبور به پرداخت نقدی به ایشان، به جای حفظ مبلغ به صورت سرمایهگذاری برای آینده، کنند. درهردو حال، مالیات بر ثروت باعث کاهش سرمایهگذاری و ترسو شدن سرمایهگذاران، کاهش نوآوری و تشویق اندیشهی کوتاهمدت خواهد شد.
نهایت آنکه، مالیات بر ثروت، ثروتمندانی را که داراییشان نزدیک به آستانه مزبور است را مجبورمیکند هر سال حسابرسی کاملی از همه داراییهایشان به دولت بدهند: از تعداد خانههایی که دارند، تا اسباب و وسایل داخل خانه، تا وسایل نقلیه، تا آنچه از طریق میراث به ایشان رسیده، پول موجود در حسابهای بانکی، سرمایهگذاریها، بدهیها و غیره. نتیجه این امر گسترش شدید دسترسی حکومت به امور زندگی شهروندان و کاهش حریم خصوصی ایشان به همان میزان است، و انباشت و ذخیرهسازی انبوهی از اطلاعات بسیار حساس افراد از سوی دولت، بدون توان کافی جلوگیری از سوء استفاده احتمالی از این اطلاعات علیه ایشان.
[شرکتهای بسیار بزرگ]
در کنار افراد موفق و ثروتمند، شرکتهای موفق و ابرثروتمند هم هدف خشم نئوسوسیالیستها هستند. به تعبیر دیگر اگر کسبوکاری فقط تاحدودی بزرگ و مشهور باشد، به صورت بالقوه هدف انتقادات تحقیرآمیز نئوسوسیالیستهاست و اگر زیادی بزرگ شود، میشود نوک این دست حملات ایشان. با این منطق است که سندرز، وارن و اوکاسیو-کورتز (نماینده کنونی نیویورک از حزب دموکرات) جداگانه قول دادهاند که سه شرکت غولِ آمازون، فیسبوک و گوگل را به شرکتهای کوچکتر تجزیه کنند.
منتقدان نئوسوسیالیست سرمایهداری در این موارد چه بسا برسنت ضدانحصار(antimonopoly) در فرهنگ سیاسی و قوانین ایالات متحده تکیه کنند. سنت ضدانحصار، که سنتی شایسته احترام و تاریخدار در آمریکا است، میگوید هر چه از آرمان «بازار رقابت کامل» (perfect competition) آدام اسمیتی دورتر شویم، به همان میزان نظام اقتصادی ما برای عموم مردم مضرتر خواهد بود. (منظور از رقابت کامل رقابت میان تعداد زیادی از شرکتهای کوچکتر [بجای انحصار در دست یک یا چند شرکت بزرگ] است.)
این دیدگاه کمالگرایانهی آدام اسمیت فارغ از نقد نیست. ژوزف شومپیتر، اقتصاددان اتریشی (۱۹۵۰-۱۸۸۳م) معتقد بود که آدام اسمیت (۱۷۹۰-۱۷۲۳م) در ارائه رقابت کامل هم به چگونگی کارکرد واقعی سرمایهداری بیتوجه بوده و هم نقش کارآفرینان و سرمایهگذاران بزرگ در پیشبرد کاپیتالیسم را دست کم گرفته است. فواید متعدد سرمایهداری که امروز بشر از آن بهره میبرد یک شبه اتفاق محقق نشدند. پایهگذار آنها عمدتا تعداد اندکی از کارآفرینان [و بزرگسرمایهداران] بودند که محصولات، خدمات و روشهای تجاری جدید را به جهان معرفی کردند. این کارآفرینان به دنبال سودهای کلان بودند و البته در اینراه به انحصار (ولو موقت) روی آوردند و با این نیرو بود که توانستند صنایع و فناوریهای مبدعانه جدیدی را که در انحصار شرکتهای ایشان بود تاسیس کردند.
شومپیتردیده بود که شرکتهای بزرگ/غول موتور نوآوری هستند، چراکه بخشی از سود [کلان] خود را صرف تحقیق و توسعه میکنند و دیگر صاحبان مال را هم تشویق میکنند همینکار را به امید کسب سود بیشتر در آینده انجام دهند. مثلا اگر شومپیترامروز درمیان ما بود، از وجود «سیلیکوندره» (Silicon Valley) [در حومهی سانتا کلارا، کالیفرنیا] خوشحال میشد، چون با منطق او غولهای فناوری [حوزهی آیتی] مانند اپل، فیسبوک، گوگل و مایکروسافت الگوی آرمانی فواید بسیاری هستند که در نظام سرمایهداری کارآفرینان بزرگ برای مصرفکنندگان ایجاد میکنند.
به طریق مشابه، غولشرکتهایی مانند آمازون و والمارت موقعیت بالادست خود در بازار را بواسطهی قدرت رقابت شدیدشان در قیمت مناسب و ارائهی خدمات حفظ میکنند و به تقریبا صفر نگه داشتن «تورم» در اقتصاد آمریکا کمک شایانی میکنند. طرفه آنکه دقیقاً همین شرکتهای پویا، موفق و مشتریمحور هدف نئوسوسیالیستها قرار گرفتهاند تا مالیاتهای سنگینتر بدهند، مقررات شدیدتری بر ایشان وضع شود و [بر اساس منطق ضدیت با انحصار] به شرکتهای کوچکتر تجزیه شوند.
آخرالزمان نشده است
پس سرطانی که نئوسوسیالیستها میگویند عالمگیر شده و برای درمانش چنان شیوههای مرگباری را توصیه میکنند چیست؟ استدلال نوسوسیالیستها آنست که درآمد متوسط خانوارهای آمریکایی [از زمان اجرای سیاستهای نئولیبرالی] چندین دهه است که راکد مانده و درآمدها درمورد دهکهای پایینتر جامعه حتی کاهش هم یافته است. به بیان دیگر استاندارد زندگی اکثر مردم [آمریکا و بخشهای دیگری از جهان که این سیاستها را پیگیری و اجرا کردهاند] طی دو نسل گذشته ثابت مانده ویا بدتر شده است. من توضیح خواهم داد که این ادعا درست نیست.
اولین نکته که میخواهم برآن انگشت نهم آنست که آمارهای مربوط به گروههای درآمدی دقیقا منطبق بر وضعیت زندگی انسانها نیست، از جمله به این سبب که افراد درون هر گروه درآمدی مدام عوض میشوند. آن میلیاردرهایی که نئوسوسیالیستها میخواهند از بالا به پایین بکشند آقازادههای نسل چهارمی بیکارو بیعاری که فقط از ثروت والدین میخورند نیستند، بلکه [عمدتا] کارآفرینانی خودساخته هستند. به علاوه در میان گروههای کمدرآمدتر جامعه همیشه هستند بسیاری جوانان و تازهمهاجران که میخواهند به مدارج بالاتر از نظر ثروت برسند و از گروه درآمدی خویش خارج شوند.
دوم آنکه تردیدی نیست [در نتیجه چند دهه اجرای سیاستهای اصطلاحا نئولیبرالی] ثروتمندان خیلی ثروتمندتر شدهاند و نابرابری افزایش یافته است— یعنی فاصله ابرثروتمندان با افراد طبقه متوسط بسیار بیشتر شده و افزایش درآمد درمورد پایینترین گروهها ناچیز بوده است. اما گفتن این بدان معنا نیست که وضعیت غیرثروتمندان بهتر نشده است. بررسی اخیری بدست بروس ساسردوت، اقتصاددان[آمریکایی در دانشگاه دارتموث] «رشد معناداری در مصرف خانوادههای[/خانوارهای] با درآمد کمتر از متوسط » آمریکایی را نشان میدهد، «حتی در دورههای طولانیمدت افزایش نابرابری در درآمد و نابرابری در مصرف و زمانی که سهم [دستمزد] نیروی کار از درآمد ملی کاهش یافته است.»
برای درک این نکته باید مراقب بازیهایی بود که با آمار و ارقام میشود. مثلا خانوارهای امروزی کوچکتراز خانوارهای نسلهای قبل هستند و امروز انسانهای بیشتری تنها هستند ویا فقط بایکی از والدینشان زندگی میکنند. پس حتی اگر درآمد خانوار [در مقایسه با نسلهای قبلی] راکد مانده باشد، محتمل است درآمد سرانه فردی افزایش یافته باشد.
نکتهی دیگر تغییر در بافتار سنی جوامع است. همزمان با افزایش متوسط عمر افراد جامعه [به سبب توسعهی امکانات پزشکی و...]، هزینهی سالمندان بازنشسته در حال افزایش است و از آنجایی که این سالمندان طبیعتا درآمد کمتری دارند، متوسط درآمد خانوارها در آمارهای کنونی هم کاهش یافته. با اینحال «درآمد» (income) را نباید تنها شامل دستمزد و حقوق ماهانهی افراد دانست، بلکه مزایا و امتیازات (benefits) را نیز باید جزو درآمد حساب کرد. کارفرمایان دردهههای اخیر بیشتر و بیشتر برای امتیازات پرهزینهای چون بهداشت و درمان و مراقبتهای بهداشتی بودجه اختصاص میدهند و اینرا هم باید جزو درآمد افراد حساب کرد.
به این موضوع «برنامههای توزیعی دولتها» (government transfer programs) را نیز اضافه کنید، که از درآمدها در گروه بالا [مثلا با مالیات] بر میدارد و برای گروههای پایینی و کمدرآمد هزینه میکند و [مثلا حداقل] حقوق را افزایش میدهد. اینجا بازهم تصویر تغییر میکند و خبری از ضدناکجاآباد و خانهخرابی [که مارکسیستها در مورد نهایت سرمایهداری توصیف می کنند] نیست. [آخرالزمان نشده است.]
برخلاف پیروان [نئوسوسیالیست] روسو، میراثداران [نئولیبرال] آدام اسمیت بیش از آنکه دغدغهشان کاهش نابرابری باشد، در فکر بالا بردن استاندارد زندگی کلیت جمعیت جامعه هستند. هدف نهایی ایشان [چنانکه اشاره کردیم] دستیابی به «توانگری جهانشمولی» است که آدام اسمیت پیشبینی میکرد بازارهای آزاد [در وضعیت رقابت کامل] میتواند به ارمغان آورد.
سرمایهداری آنقدر در یافتن راههایی که به بهبود استاندارد زندگی آدمیان میانجامد بارور و پویا بوده که حساب و کتاب خدماتش از دست ما میرود [و وضعیت کنونی را بدیهی میگیریم]. «ویرانگری خلاقانه»ي سرمایهداری شومپیترماب زندگیها را به شیوههایی تغییر داده که اندازه گیری دقیق آنها مشکل است. به تعبیر راسل روبرترز، اقتصاددان آمریکایی، در چند دههی اخیر حتی اشیایی که اسماً یکسان هستند، مثلا تلویزیون، چنان تکامل یافتهاند که با در نظر گرفتن بازه زمانی غیرقابل مقایسه میشوند. یک تلویزیون عادی مورد استفاده در آمریکای ۱۹۷۳ فقط تعداد انگشتشماری کانال را روی صفحه نمایشی با پهنای حدود ۶۰ سانتیمتر نشان میداد. امروز صفحهنمایش تلویزیونها بزرگتر و با کیفیتتر شده است، صدها کانال را بجای چندتا میشود تماشا کرد، و تلویزیون بسیار به اینترنت گره خورده و تلویزیونهای امروزین بیش از آنکه تلویزیون [در معنای سنتی] باشند یک جعبهی اینترنتی هستند.
[مثال دیگر رایانه و تلفنهای هوشمند است.] داشتن رایانهی شخصی قدیمها جزو داستانهای علمی-تخیلی بود، ولی الان به پدیدهای همهگیر بدل شده است. به جایی رسیدهایم که حتی داشتن کامپیوتر شخصی در قیاس با تلفنهای هوشمند یک فناوری قدیمی به نظر میرسد؛ اسمارتفونها فراگیرتر و موثرتر دنیای به هم پیوسته و یکی شدهی دیجیتال و اینترنت را در اختیار هرکسی و درهر مکانی قرار میدهند. امروزه ارتباطات آنی/لحظهای و ارزان است؛ خرید آسانتر و [بالقوه] همراه با اطلاعات و آگاهی بیشتر شده؛ هر کس هروقت بخواهد چیزی راکه دوست دارد تماشا میکند یا گوش میدهد، و کسی دیگر برای یافتن آدرس گم نمیشود.
در صحنهای از فیلم کمدی زندگی برایان به روایت مانتی پایتان(۱۹۷۹)، یک انقلابی [ضد امپراتوری روم] ساکن اورشلیم/بیتالمقدس باستان از هوادارنش میپرسد: «رومیها واقعا تا بهحال برای ما چه کار کردهاند؟» مخاطبان شروع میکنند به فریاد زدن، و پاسخهای مختلف را یکییکی برمیشمرند. سخنران در نهایت دوباره میپرسد: «بسیار خوب، بگویید غیراز سیستم تخلیه فاضلاب، دارو و درمان، آموزش و پرورش، شراب [ِخوب]، داشتن نظم عمومی، آبیاری، راهسازی، سیستم آب شیرین و تمیزی عمومی، رومیها واقعا برای ما چه کردهاند؟» یک نفر از آن میانه دوباره داد زد: «با خودشان صلح آوردند.»[2]
حالا به طریقهای مشابه نئوسوسیالیستها میلیاردرها را حقیر میانگارند و به شرکتهای بزرگ فناوری حمله میکنند و میپرسند: «آمازون، اپل، فیسبوک، گوگل، مایکروسافت و بقیهشان تا بهحال برای مردم چه کار کردهاند؟» [در جواب میگوییم خیلی کارها کردهاند.] این ابرشرکتها این همه امکانات شگفتانگیز دیجیتالی جدید راکه انسانها رفتهرفته داشتنشان را بدیهی میپندارند، ممکن کردهاند.
آیا باید برای بیل گیتس، جف بزوس و سایر موسسان این شرکتها سهمی در موهبتهایی که قسما در نتیجه موفقیت اقتصادی ایشان حاصل شده است، قائل شویم؟ پاسخ یک بلی قاطع است. موفقیت ایشان که به گفتهی نوسوسیالیستها نتیجه رشد تهدیدآمیز و فزاینده شرکتهای ایشان [علیه شرکتهای کوچکتر]بوده، سبب شده ما و بقیهی انسانها زندگی بهتری داشته باشیم. این شرکتها [در باطن امر] متعلق به ما به عنوان سهامداران پراکنده شده در دنیای دستاوردها و محصولات ایشان هستند.
خاموش کردن موتور نوآوری سرمایهداری؟
با اینکه سرمایهداری باعث تحرک و پویایی اقتصادی-اجتماعی، تولید ثروت و آزادی فردی بیشتر میشود، اما معایبی نیز دارد از جمله اینکه سنت و ثبات اجتماعی را تضعیف میکند. کاپیتالیسم دردرازمدت سود همهشمول ایجاد میکند، اما در این مسیر به نابرابری و بیثباتی هم منجر میشود. این امری نیست که از چشم «مدافعان» شناختهشده سرمایهداری پنهان مانده باشد. چنین نیست که از دوران آدام اسمیت تابه امروز نظریهپردازان سرمایهداری بر تأثیرات منفی نظام سرمایهداری چشم بسته باشند. آنها، حداقل برای حفظ صلح و امنیت سیاسی و هماهنگی وانسجام اجتماعی، پذیرفتهاند باید به جنبههای منفی سرمایهداری هم توجه کرد. «منتقدان» منصف سرمایهداری و جنبشهای مترقی و موفق [چپ در دنیا] نیز همیشه به ظرفیت معظم سرمایهداری برای رشد اقتصادی و توسعه و نوآوری اذعان کردهاند و بهجای سرنگونی بازار آزاد، به دنبال رام کردن سرمایهداری بودهاند.
اما شیوهی نئوسوسیالیستها [با این روشهای معقول] متفاوت است. آنچه درمورد برنامهی [گروهی که من نوسوسیالیستشان میخوانم] متمایز است نشدنی بودن وعده های ایشان نیست (هرکسی مجاز است لیستی از آرزوهای تحققنیافتنی ولی دلبخواهی خود ارائه کند) بلکه تهدیدآمیز بودنش است. آنها اساساً علاقهای به حفظ یک بخش خصوصی پویا و کارآفرین و میوهچینی از درآمد آن برای سرمایه گذاری در امورعامالمنفعه ندارند. اقتصاددانان نئوسوسیالیست به سلامتی و شادابی «غاز مرغطلا» چندان بهایی نمیدهند، چون سادهانگارانه فرض میکنند معدن تمامیناپذیری از تخمهای طلا همیشه وجود دارد. آنها از نابرابری به شدت متنفرند ودرعوض میکوشند آنرا به سادهترین و مستقیمترین راه ممکن کاهش دهند: با حذف کسانی که در بالای هرم ثروت قرار دارند و بیرون افتادهاند.
محبوبیت فزاینده جنبش نوسوسیالیستی در زمانهی بسیار بدی هم در حال رخ دادن است؛ یعنی روزگاری که مقابله با مشکلات بنیادینی چون تغییرات اقلیمی (از مهمترین مثالها) باید در دستور کارها قرار گیرد. شکی نیست که مواجهه با چالشهایی [چون تغییرات اقلیمی] نیازمند سیاستگذاری و سرمایهگذاری موثر حکومتها است. اما بخش عمدهای از حل مشکل واقعی و نوآوری عملی لازم برای این فرآیند را باید دربخش خصوصی جست. جنگ علیه تغییرات اقلیمی تا حدود زیادی به قوت بازوی لشکری از کارآفرینان و شرکتهای خصوصی شومپیترماب عظیم و خرد – که از قدرت جادوگرانهی خویش برای دفاع همگانی از بشریت مدد میجویند– گره خورده است و با زور شمشیر ایشان برنده خواهد شد. این اتفاق رخ خواهد داد، مگر آنکه نئوسوسیالیستها راه دیگری نشان دهند و موتورهای نوآوری سرمایهداری را درست زمانی که بیش ازهمیشه به آنها نیاز است، خاموش کنند.
توضیح: این ترجمه پیشتر در سایت آسو منتشر شده است.
جری ز مولر استاد بازنشسته تاریخ دانشگاه کاتولیک آمریکا (Catholic University of America) در واشنگتن دیسی و نویسنده کتابهایی همچون ذهن و بازار: سرمایه داری در تفکر غربی است. متنی که ترجمه شده برگرفته از منبع زیر است:
Jerry Z. Muller, January/February 2020, “The Neosocialist Delusion: Wealth Is Not the Problem”, Foreign Affairs.
.
[1] ظاهرا سندرز در طرح نهایی خویش نقطه شروع را به ۳۲ میلیون دلار افزایش داد. سندرز میگفت طرح او در عمل تنها بر ۱۸۰ هزار خانوار آمریکایی، یعنی ۰.۱ درصد جمعیت این کشور که بیشترین ثروت را هم دارند، شامل میشود. نگاه کنید به اینجا. زمان نگارش این مقاله پیش از انجام انتخابات ریاستجمهوری پاییز ۲۰۲۰ آمریکا بود که با پیروزی جوبایدن از حزب دموکرات بر دونالد ترامپ پایان پذیرفت. مترجم
[2] این فیلم کمدی براساس روایتی از داستان زندگی عیسی مسیح تهیه شده و محتوایش شامل نقد وطنز مذهبی است و در زمان خودش مناقشهانگیز شد و مورد اعتراض برخی گروههای دینی قرار گرفت. مترجم