امیرعبداللهیان وزیر امور خارجه دولت ابراهیم رئيسی هفته گذشته در نشست وزرای خارجه شش کشور همسایه افغانستان گفت که دولت متبوعش خواستار «تشکیل دولت فراگیر با مشارکت همه اقوام» در افغانستان پس از به قدرت رسیدن طالبان است:
«جمهوری اسلامی ایران همچنان پیگیر موضوع تشکیل دولت فراگیر با مشارکت همه اقوام است و امیدوار هستیم طالبان به تعهداتی که وعده دادهاند عمل کنند... تجربه نشان داده است که تشکیل دولت غیرفراگیر کمکی به وضعیت ثبات، آرامش و ارتقای وضعیت افغانستان در طول تاریخ نکرده است.»
در این یادداشت استدلال خواهیم کرد که تشکیل دولت چندقومیتی در افغانستان که در سخنان عبداللهیان بر آن اصرار شده با حمایت جمهوری اسلامی از طالبان و سکوتش در حمایت از مقاومت احمد مسعود و امرالله صالح و بقیه در پنجشیر سازگار نیست. در ادامه خواهیم گفت جزآمریکا و غربستیزی جمهوری اسلامی هیچ سیاست واضح دیگری در مورد افغانستان و منطقه ندارد و ادعای حمایت از زبان فارسی و ناسیونالیسم ایرانی هم سخن گزافی بیش نیست.
موضع اصولگرایان در مورد سیاست خارجی جمهوری اسلامی در افغانستان
در ایران اصلاحطلبان عمدتا مخالف قدرتگیری طالبان هستند، چنانکه بیانیه محمد خاتمی که در آن گفته شده «افغانستان در معرض تهدید بزرگ و پردامنهٔ اسلام طالبانی است» این امر را آشکارا نشان میدهد.
در نقطه مقابل اصولگرایان تندرو و سپاه پاسداران، تلویحا یا تصریحا از به قدرت رسیدن طالبان خوشحالاند. بررسی یادداشت اخیر وبسایت تسنیم با عنوان «مبنای عمل ایران در ماجرای افغانستان چیست؟» از جهت فهم منطق این گروه و هسته آمریکاستیز جمهوری اسلامی در مورد افغانستان شایسته تامل است. نویسنده که خود از گروه موسوم به حزباللهی است، کوشیده از سیاست خارجی ایران در افغانستان بر اساس آنچه منطق «عقلانیت انقلابی» خوانده دفاع کند و نوشته: «در شرایط حاضر مهمترین تهدیدهای بالفعل جمهوری اسلامی در همسایگی ۱.حضور نظامی آمریکا در همسایگی ایران، ۲.قدرت گیری گروههای تکفیری شیعهستیز از جمله داعش در همسایگی ایران ۳.حضور سیاسی و امنیتی رژیم صهیونیستی در همسایگی ایران است.»
این همان منطق آمریکاستیزی و غربستیزی است که نگارنده این سطور هم معتقد است اساس سیاست هسته سخت جمهوری اسلامی در منطقه را تشکیل میدهد؛ با این قید که بر خلاف نظر تسنیم باید گفت نگاه جمهوری اسلامی به شیعهستیزی هم ابزاری است، چنانکه مروری بر تاریخ متاخر نشان میدهد در شیعهستیزی تفاوت بنیادینی میان داعش و القاعده و طالبان و سایر گروههای اصطلاحا اسلامگرای موسوم به تکفیری نیست.
در ادامه نویسنده مدعی شده که حضور نظامی آمریکا در افغانستان و همینطور «دولت غربگرای اشرف غنی» دو مانع برای آنچه «سیاست درهمتنیدگی منافع ایران و افغانستان» (عبارتی مغلق که به نظر بارمعنایی دقیقی هم ندارد!) خوانده شده، بودند که با قدرتگیری طالبان و خروج آمریکا از میان برداشته شده است. نویسنده عامدانه یا به سهو قرابت قومی تاجیکها و هزارهها و ازبکها به ایرانیان را فراموش میکند و جایی در نوشتهاش به مقاومت پنجشیر در برابر ارتجاع طالبان نمیدهد.
همین نوشتار تسنیم هم نشان میدهد جمهوری اسلامی از درست بودن سیاستخویش در مورد افغانستان مطمئن نیست و میترسد حمایت از طالبان در نهایت بر سرش خراب شود. نویسنده تلویحا هشدار میدهد افغانستان میتواند به باتلاقی برای جمهوری اسلامی بدل شود: «افغانستان نباید به وضعیت جنگ داخلی و بیدولتی فروغلتد و تبدیل به پرورشگاه تولید و تربیت تروریستهای چند ملیتی شود. تلاش جمهوری اسلامی شکلگیری یک دولت قدرتمند، فراگیر با حضور همه اقوام افغانستانی در چهارچوب فرآیندهای مردم سالار و پشت میز مذاکره است، نه توسعه جنگ داخلی و فروغلتیدن در باتلاقی که دو ابرقدرت جهانی را بلعیده است.»
منطق قومی سیاست در افغانستان
منطق سیاست داخلی افغانستان، چه بپسندیم یا نه، قومی است. افغانستان مرز دریایی ندارد و از طریق زمینی با شش کشور ایران، پاکستان، ترکمنستان، ازبکستان، تاجیکستان و چین هممرز است. (طولانیترین مرز این کشور با پاکستان و کوتاهترین و صعبالعبورترین آن باچین است.) زرگترین گروههای قومیتی افغانستان تاجیکها، پشتونها، هزارهها و ازبکها هستند. آمار جمعیت اقوام در افغانستان دقیق و بروز شده نیست و هر گروهی معمولا مدعی است جمعیت بیشتری از آنچه گفته میشود دارد.
پشتونها که طالبان عمدتا از آن برخاستهاند براساس برخی برآوردها ۳۵ درصد ساکنان افغانستان را تشکیل می دهند. این گروه در نواحی شرقی و جنوبی افغانستان، هم مرز با پاکستان، متمرکز هستند. (گفته میشود همچنین گروههای کوچکی از پشتونها در داخل ایران در نواحی هم مرز با افغانستان هم ساکن هستند.) با اینحال زبان فرهنگی و فلسفی افغانستان عمدتا فارسی است و نه پشتون. در طول زمان عدهای از پشتونهای شهرنشین در کابل و سایر مناطق این کشور فارسیزبان شدهاند.
تاجیکها گروه قومی فارسیزبان هستند که عمدتا در شهرهای شمال، شمال شرقی (همسایگی تاجیکستان) و غرب این کشور و کابل حضور دارند. جمعیت تاجیکها هم حدود ۳۵ درصد برآورد شده است. تاجیکها نزدیک ترین گروه قومی به فارسیزبانان ایران (و طبیعتا تاجیکستان) هستند، با این تفاوت که تاجیکهای افغانستان (مانند تاجیکستان) عمدتا سنی و فارسیزبانان ایران اکثرا شیعه هستند.
هزارهها که جمعیت آنان حدود ۲۵ درصد از جمعیت افغانستان برآورد شده گروههای بزرگی از جمعیت کابل، مزارشریف، غزنی و هرات را تشکیل میدهند. این گروه به گویش هزارگی از زبان فارسی سخن میگویند، با این تفاوت که کلمات ترکی و مغولی حدود بیست درصد از لغات این گویش را تشکیل میدهند. قوم ازبک که در واقع ترک هستند هم حدود ۱۰ درصد از جمعیت افغانستان را تشکیل می دهند و در مناطق شمال، از جمله در نزدیکی مرز ازبکستان، سکونت دارند. (در مورد آمارها بنگرید به گفتگوی محسن روحیصفت، کارشناس امور افغانستان، با شرق در ۲۶ خرداد ۱۴۰۰)
اگر جمعیت ترکها در ایران را هم در نظر آوریم، ایران از نظر زبانی بیشترین قرابت را به سه قوم اصلی وغیرپشتون این کشور را دارد. خویشاوندان قومی پشتونها عمدتا در پاکستان هستند. بر این اساس است که پیش از حمایت سالهای اخیر از طالبان، ایران به طور سنتی، چه در دوره شاه و چه جمهوری اسلامی، حمایت بیشتری از اقوام غیرپشتون هزاره و تاجیک کرده است.
مقاومت بر اساس هویتطلبی فارسی در برابر طالبان
امروز پس از اشغال طالبان ناسیونالیسم ایرانگرا با محوریت زبان فارسی به نیروی مقاومت ضدارتجاع در افغانستان بدل شده است. همین امر نشان میدهد ناسیونالیسم (مانند دین) فقط یکسو ندارد، و بسته به بافتار میتواند به نیروی مقاومت یا نیروی سرکوبگر بدل شود. در افغانستان ناسیونالیسم تاجیکی با پشتوانه زبان فارسی (که احمدمسعود امروز از شاخصترین چهرههای آن است) نیروی مقاومت در برابر ارتجاع اسلامگرایان طالب پشتون است. ولی حمایت از ملیگرایی ایرانگرا در افغانستان با دشمنتراشی و آمریکاستیزی نهادینه شده در ساختار حکومت جمهوری اسلامی ممکن نیست. بر این اساس میشود حدس زد که افغانستان ذیل حکومت طالبان، با ناامنیهای فراوانش و هزار و یک مشکل جدیدی که خواهد داشت، به یک کوچه بنبست (اگر نگوییم باتلاق) برای جمهوری اسلامی بدل خواهد شد؛ بدتر از وضعیت پیشین در افغانستان با حضور نظامی آمریکا و دولتهای اشرف غنی و کرزای که رسانههای جمهوری اسلامی در هر بهانهای آنها را (که قطعا فساد کم نداشتند ولی البته بهتر از طالب بودند) تحت عنوان غربگرا میکوبد.
جمهوری اسلامی، خادم سیاست خارجی پاکستان در حمایت از طالبان؟
در مورد سیاست خارجی جمهوری اسلامی در افغانستان، آمریکاستیزی و ناسیونالیسم ایرانگرا با پشتوانه زبان فارسی رودروی هم قرار گرفتهاند.
احتمالا به تدریج گروههایی در جمهوری اسلامی و در میان اصولگرایان خواهد فهمید که با حمایت کنونی از طالبان میدان بازی را به پاکستان حامی پشتونها خواهند باخت. یعنی حمایت از طالبان در افغانستان ایران را به خادم (یا حتی نوکر!) پاکستان بدل میکند. در خبرهای روزهای گذشته در مورد پنجشیر که خود رسانههای سپاه هم پوشش دادند آمد که پس از آنکه طالبان وارد پنجشیر شد و مورد محاصره نیروهای مقاومت قرار گرفت، «جنگندههای پاکستانی به کمک آنها آمدند و محاصره آنها شکسته شد و شبها نیز بر فراز پنجشیر در حرکت هستند.» یعنی شکست مقاومت پنجشیر و نیروهای احمدمسعود بدون حمایت نظامی پاکستان ممکن نبود.
اگر جمهوری اسلامی بخواهد در افغانستان صرفا پادوی پاکستان نباشد، لازم است سیاست خارجیاش تفاوتی معنیدار با پاکستان داشته باشد (چنانکه پیش از ۱۱ سپتامبر و حمله آمریکا به افغانستان داشت). شاید بر این اساس است که سایتهای وابسته به سپاه پاسداران که در ابتدای قدرتگیری طالبان نمیتوانستند خوشحالی خود را پنهان کنند، در روزهای گذشته گاهی اخباری منتشر میکنند که نشان از تردید ایشان در مورد صداقت طالبان دارد. این سایتها مثلا سخنان ابوالفضل ظهرهوند سفیر سابق ایران در افغانستان را نقل کردهاند که گفته: «وعدهها و انعطافپذیری طالبان مقابل منتقدین، صرفا حرف است. منظومه معرفتی طالبان همان دهه هشتاد است فقط دیپلماتتر شدهاند.»
واقعیت آنست که جمهوری در مورد افغانستان هیچ سیاست واضحی ندارد. تندروها خوشحالند که افغانستان باتلاقی برای آمریکا شد و این کشور از افغانستان گریخت. ولی همزمان نمیتوانند به کل فراموش کنند با قدرت گرفتن طالبان، آنهم در شرایطی که چندین میلیون افغان عمدتا غیرپشتون مهمان و مهاجر یا حتی شهروند ایران هستند، تازه تبعات امنیتی جدیدی برای ایران تراشیده خواهد شد که پیشتر سابقه نداشته. دستان جمهوری اسلامی بسته است چون آمریکاستیزی و غربستیزی چشمانش را کور کرده است.
توضیح: این مقاله پیشتر در ایندیپندنت فارسی منتشر شده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر