کاوه لاجوردی در وبلاگت مطلبی در مورد شریعتی نوشته است. خواستم برای نوشته او کامنت بگذارم که خودش شد یادداشت کنونی.
شاید نقد کاوه بر شریعتی یک پیش فرض دارد که آنرا صریح مطرح نکرده و آن اینکه شرایط امروز ما لااقل تا حدی نتیجه شده رنگ و لعاب های است که شریعتی به اسلام داده است.
من خودم شخصا از وقتی از طریق آکاش سینگ دوست و معلمم با اندیشه پسا استعماری آشنا شدم نظرم در مورد شریعتی عوض شد. یادم هست روزی که عقیل بیلگرامی - که او نیز هندی است- در دانشگاه ما پس از یک سخنرانی گفت شریعتی یک متفکر پسااستعماری جدی بوده است، تعجب کردم و جا خوردم. بیلگرامی متفکر مهمی ای در کلمبیا است و راولز در کتاب لیبرالیسم سیاسی از او یاد کرده.
البته افکار شریعتی حسن و مشکلات نظریات پسا استعماری را یکجا دارد.
کاوه در مورد شریعتی گفته است: "مشتریجلبکردن برای دین از طریقِ معرفیِ عمداًغیرواقعیاش گاه میتواند مستقیماً برای این باشد که کسانِ بیشتری به اسلام علاقه پیدا کنند[....] در هر صورت به نظرم کار کارِ بدی است." ولی من مشکلی در این نمی نمی بینم که شریعتی اسلام را امروزی معنا می کند؛ اصلااگر تفسیرهای به روز را از اسلام (و اصولا هر دینی) بگیریم از آن چیزی جز یک مجموعه بی روح باقی نخواهد ماند.
در مورد انقلاب ایران هم معتقدم تقصیر بیشتر با روحانیون است نه شریعتی. یعنی مشکل آن جائی رخ نمود که شریعتی نظریه پردازی کرد ولی روحانیون مانند دزدی که از حاصل زحمت کس دیگری بهره می برد و پولدار می شود، بهره نظریات شریعتی را فقط بصورت ابزاری بردند و از آنها به شکل نرده بانی برای بالا رفتن از قدرت استفاده کردند.
پی نوشت (نوشته شده در 22 آبان سال 1391)- یادداشت بالا را دو سال قبل نوشتم و نمی توانم نظر نهایی ام در مورد شریعتی بخوانمش. اخیرا که برروی اندیشه های متفکران دوره مشروطه و رضاشاه بیشتر می اندیشم و می خوانم، بیشتر از کم توجهی شریعتی به مسئله حقوق و آزادی های پایه بشر بر خلاف روشنفکران نسل های قبلی ناراحت می شوم. شریعتی تاثیری شگرف گذاشت بر افکار نسلی که انقلاب کردند، و کاش با نگاهی مسئولانه تر، به تبعات و نتایج عملی اندیشه هایش بیشتر می اندیشید. به نظرم یکی از لوازم مسئولیت پذیری روشنفکرانه آن است که متفکر به قدر طاقت بشری با در نظر گرفتن تبعات اندیشه هایش نظریه تولید کند. این کار هیچ وقت به صورت صد در صدی ممکن نیست، ولی به صورت نسبی چرا. سخنرانی های احساسی و شورانگیز شریعتی در حسینه ارشاد در دعوت جوانان به انقلاب و تحولاتِ بسیار سریع شاید فاقد این خصیصه ها بود. ولی کماکان معتقدم نمی توان تمام تقصیر وضع موجود را گردن شریعتی انداخت و چنان نگاهی به یک پدیده کاملا ذو ابعاد به نام انقلاب 57 واقعاً نامنصفانه است و ناقص.
شاید نقد کاوه بر شریعتی یک پیش فرض دارد که آنرا صریح مطرح نکرده و آن اینکه شرایط امروز ما لااقل تا حدی نتیجه شده رنگ و لعاب های است که شریعتی به اسلام داده است.
من خودم شخصا از وقتی از طریق آکاش سینگ دوست و معلمم با اندیشه پسا استعماری آشنا شدم نظرم در مورد شریعتی عوض شد. یادم هست روزی که عقیل بیلگرامی - که او نیز هندی است- در دانشگاه ما پس از یک سخنرانی گفت شریعتی یک متفکر پسااستعماری جدی بوده است، تعجب کردم و جا خوردم. بیلگرامی متفکر مهمی ای در کلمبیا است و راولز در کتاب لیبرالیسم سیاسی از او یاد کرده.
البته افکار شریعتی حسن و مشکلات نظریات پسا استعماری را یکجا دارد.
کاوه در مورد شریعتی گفته است: "مشتریجلبکردن برای دین از طریقِ معرفیِ عمداًغیرواقعیاش گاه میتواند مستقیماً برای این باشد که کسانِ بیشتری به اسلام علاقه پیدا کنند[....] در هر صورت به نظرم کار کارِ بدی است." ولی من مشکلی در این نمی نمی بینم که شریعتی اسلام را امروزی معنا می کند؛ اصلااگر تفسیرهای به روز را از اسلام (و اصولا هر دینی) بگیریم از آن چیزی جز یک مجموعه بی روح باقی نخواهد ماند.
در مورد انقلاب ایران هم معتقدم تقصیر بیشتر با روحانیون است نه شریعتی. یعنی مشکل آن جائی رخ نمود که شریعتی نظریه پردازی کرد ولی روحانیون مانند دزدی که از حاصل زحمت کس دیگری بهره می برد و پولدار می شود، بهره نظریات شریعتی را فقط بصورت ابزاری بردند و از آنها به شکل نرده بانی برای بالا رفتن از قدرت استفاده کردند.
پی نوشت (نوشته شده در 22 آبان سال 1391)- یادداشت بالا را دو سال قبل نوشتم و نمی توانم نظر نهایی ام در مورد شریعتی بخوانمش. اخیرا که برروی اندیشه های متفکران دوره مشروطه و رضاشاه بیشتر می اندیشم و می خوانم، بیشتر از کم توجهی شریعتی به مسئله حقوق و آزادی های پایه بشر بر خلاف روشنفکران نسل های قبلی ناراحت می شوم. شریعتی تاثیری شگرف گذاشت بر افکار نسلی که انقلاب کردند، و کاش با نگاهی مسئولانه تر، به تبعات و نتایج عملی اندیشه هایش بیشتر می اندیشید. به نظرم یکی از لوازم مسئولیت پذیری روشنفکرانه آن است که متفکر به قدر طاقت بشری با در نظر گرفتن تبعات اندیشه هایش نظریه تولید کند. این کار هیچ وقت به صورت صد در صدی ممکن نیست، ولی به صورت نسبی چرا. سخنرانی های احساسی و شورانگیز شریعتی در حسینه ارشاد در دعوت جوانان به انقلاب و تحولاتِ بسیار سریع شاید فاقد این خصیصه ها بود. ولی کماکان معتقدم نمی توان تمام تقصیر وضع موجود را گردن شریعتی انداخت و چنان نگاهی به یک پدیده کاملا ذو ابعاد به نام انقلاب 57 واقعاً نامنصفانه است و ناقص.