در این نوشتار، که بخش دوم از مرور ما بر کتاب دموکراسی انجمنی مهدی جامی است به دو موضوع میپردازیم: ایدهی شاه آرمانی، و نیز بحث ناسیونالیسم. این نکات تکمیل کننده مباحث مطرح شده در بخش اول این مرور خواهند بود.
مشخصات کتاب: دموکراسی انجمنی یا نظام خادمان محلی؛ در تبیین ساختاری برای تحقق حاکمیت مردم ایران، مهدی جامی، نشر نبشت، بهمن ۱۴۰۰.
ایدهي شاه آرمانی و مشکلات آن
یکی از ویژگیهای اندیشهی جامی که همزمان قدری هم چالشانگیز است، تاکید آن بر ایدهی شاه آرمانی است. پیش فرض توصیهی شاه آرمانی آن آنست که «ناکامی جمهوری در میان ما» بدان سبب است «که بر سنتی سیاسی که از فرهنگ ما برآمده باشد قرار ندارد.» خوانش جامی از شاه آرمانی در کتاب دموکراسی انجمنی البته شکل اصلاح شدهی محتوای مقالهای است که آقای جامی سال ۱۳۹۷ در نشریهی میهن (نسخهی کوتاهش را) با عنوان «شاهی آرمانی و ارزش نجات بخشی آن» منتشر کرده بودند. بر اساس آن مقاله تجربه دو هزار ساله پادشاهی در ایران چیزی نیست که بتوان از آن بسادگی گذشت، خصوصا آنکه «تجربه چهل ساله جمهوری» اسلامی هم نشان میدهد گرایش به سلطنت همچنان قوی است:
«دور و بر خود را در منطقه نیز نگاه کنیم نظام های جمهوری رنگ سلطنت دارند. در آذربایجان حکومت از پدر به پسر رسیده است. در سوریه هم چنین است. در تاجیکستان رئیس جمهور به رهبر مادام العمر ارتقا یافته است و پسرش را آماده می کند تا جانشین پدر شود. اسلام کریموف رئیس جمهور ازبکستان هم تا نمرد از رهبری کنار نرفت. نمونه های دیگر هم به اشکال مختلف میل به رهبری های مادام العمر یا خانوادگی را تایید می کند. خرد سیاسی می گوید این واقعیت را نباید زیر نقاب جمهوری پوشاند و باید به آن بی نقاب نگریست. من اعتقاد دارم نظامی که نه جمهوری است نه سلطنتی حقوق مردم را بیشتر ضایع می کند چون نه مسئولیت های پادشاهی را دارد و نه مرام جمهوریت را رعایت می کند و عمدتا در خدمت خانواده حاکم و تمایلات و تصمیمات او ست. به دلایل متعدد می توان گفت جمهوری در میان ما کار نکرده و نمی کند.»
در ادامه نویسنده میگوید «نظام پادشاهی را باید یکبار دیگر مد نظر قرار داد و دید آیا می تواند پایه یک نظام سیاسی ملی و پایدار و مردمی باشد؟» و نتیجه میگیرد: «نظام پادشاهی با چارچوب معینی که در میان ما به “شاهنشاهی” شناخته می شود، بازترین و مردمی ترین ساختار سیاسی را می سازد و از بهترین مدل های دولتداری برای ایران است و با پذیرش آن نیازی به طرح جمهوری فدرال یا مشروطه پادشاهی نمی ماند.» («شاهی آرمانی و ارزش نجات بخشی آن»، مقدمهي مقاله؛ تاکید از من)[1]در آن مقاله خبری از دموکراسی انجمنی نیست، گرچه عناصری از آن همچون تاکید بر مردمی بودن و عدم تمرکز حضور دارد.
در همان مقاله تاکید شده بود که منظور نویسنده از بازگشت به اندیشهي شاه آرمانی نوعی پهلویگرایی نیست. در نقد شیوهی حکومت پهلویها گفته شده بود: «پهلویها آخرین نمونه از انواع شاهی در سرزمین ما بوده اند اما نماینده تام و تمام آن نیستند.....شاهی استبدادی از شاهی آرمانی ایرانی دور است. ... توان گفت که رضاشاه با همه خدمات اش، به دلیل گرایش به خودکامگی، نمونه شاه مطلوب ایرانی نبود. او شاهی مقتدر بود که در زمانه جنگ و عسرت برآمد و کارهای کارستان کرد و البته تابع فکر دوره میان دو جنگ جهانی بود که عصر دیکتاتورها و رهبران حاکم بر توده ها بود.» (همان)
حالا ایدهي آن مقاله در کتاب دموکراسی انجمنی مورد بازاندیشی قرار گرفته است. نویسنده اینبار تصریح میکند که «ممکن است دیگر هرگز نتوان نظام شاهی را [در ایران] برقرار کرد» گرچه همچنان معتقد است آن نظام، به عنوان بخشی غیرقابل انکار از سنت ایرانی، «درسها و عبرتهای بسیاری دارد که برای هر نوع نظام آینده دستگیر خواهد بود.»(دموکراسی انجمنی، ص. ۲۰)
بر اساس شرحی که از ممالک محروسه و قانون انجمنهای ایالتی و ولایتی در بخش قبلی این مرور آوردیم، به نظر می رسد در کتاب دموکراسی انجمنی ساختار عدم تمرکز پادشاهی در ایران بیشتر منظور نویسنده است تا احیای خود نظام سلطنت به شکلی که امروز اصطلاحا سلطنتطلبان خواستار آن هستند. در کتاب با تاکید دوباره بر فاصلهگذاری با پهلویگرایی سلطنتطلبانه آمده است: «شاه رمز وحدت در کثرت اقوام و ملل و زبانها و مرامهای محلی ایران بوده است و امروز نیز ما به چنین رهبری نیازمندیم. اما می دانیم که دیگر نمی توان آن را بر اساس نظام خاندانی بر پا کرد. باید شاه خود را از دل مردم بجوییم و با آیین های نویافته بازسازی کنیم. در گوش ما شاید «شاه» هنوز و همچنان سنگین باشد زیرا تجربه های اخیر ما از نظام شاهی بر خودکامگی شاه استوار بوده و این چیزی نیست که دیگر بتوان خواستار آن بود یا آن را توجیه کرد. دو شاه آخر ایران به دلیل گرایش به حکومت فردی و خودکامه شاهان مطلوب ایرانی نبودند چون نماینده وحدت نبودند. شاهی در ایران معمولا در ائتلاف با رهبران محلی شکل می گرفته و دوام می یافته است و نمونه های این روش هم در عهد هخامنشی دیده می شود و هم در سراسر عهد اشکانی ؛ چنان که دوران ساسانی نیز با وجود تمرکزگرایی مشهور آن دوران خاندانهای حاکم است. انعکاس این نظام باستانی در شاهنامه فردوسی آن را چونان نظام پایدار ایرانی-پهلوانی طی قرون متمادی مستند کرده است. این همان مدلی است که خلافت اسلامی هم آن را پی گرفت. در واقع، خلافت عباسی درست مثل نظام سیاسی قدیم ایران بر حکومتهای تابع محلی استوار بود و نوعی شاهنشاهی را ادامه می داد: شاه/خلیفه ای در راس نظام که بر شاهان محلی تکیه دارد. شاه شاهان است.» (ص. ۲۰)
در دنیای قدیم رابطه دین با شاه «به قدسی شدن مقام شاه» می انجامید که در آن شاه «سایه خدا» شناخته می شد. اما امروز، «شاه نیازی به قدسی شدن ندارد بلکه این ملت است که قدسی می شود و قابل ستایش است.» (ص.۲۱) در خوانش جامی: «پادشاه دادگر حاکم مادام العمر نیست. باید چونان کیخسرو زمانی که کارهایش را انجام داد کار را به جانشین خود و پهلوانان واگذارد و کناره گیرد. از این بابت شاهی آرمانی در دوران آخر کار خود شبیه دوران اتمام ریاست جمهوری است. شاه می تواند از سیاست فاصله بگیرد و به امور عام المنفعه بپردازد.» (دموکراسی انجمنی، ص.۲۲)
در فقرات مختلف کتاب دموکراسی انجمنی نویسنده عملا میگوید برخی ارزشهای اخلاقی مندرج در نظام پادشاهی گذشته مورد نظر او است، نه احیای پادشاهی به عنوان یک ساختار حکومتی: «اگر چه بازگشت به نظام پادشاهی دیگر غیرممکن هم باشد، باز می توان از گوهر مدارای شاهی آموخت؛ چرا که اصل در ماجرای مهار خشونت حکومتی با مردم کشور، تقویت رابطه رهبران با وطن است. و در بحث ما یعنی مهر ایران. خواجه نصیر طوسی در بحث های سیاست مدنی خود مهر و محبت را بالاتر از عدالت می نشاند زیرا «چنانکه محبت مقتضی قوام و کمال است، غلبه مقتضی فساد و نقصان باشد» ...شاهان نیکوخصال کشور را از خود می دیدند و برای آبادی آن می کوشیدند و می خواستند نام بلندی از خویش به جای گذارند.»(ص.۴۱)
سئوال این است که چرا با این اوصاف نباید بجای شاه مثلا بگوییم رییسجمهور (از نوعی که در نظامهای دموکراسی پارلمانی که پیشتر توضیح دادیم به مدل جامی نزدیکتر است شایع است) و چه اصراری به حفظ این عبارت یا نهاد است. آیا فرق اساسی شاه با رییسجمهور در ساختارهای مدرن چیزی بیشتر از مدتدار بودن دومی در برابر مادامالعمر بودن اولی است؟ ولایت فقیه در ایران که در ان رهبر مادامالعمر است خودش نوعی نظام سلطنت یا شاهی (از نوع نادادگر) است، با این قید که فقط نامش را عوض کردهاند و گذاشتهاند ولایت! خود جامی هم در مقاله «شاهی آرمانی و ارزش نجات بخشی آن» نوشته بود که در ایران پس از انقلاب: «نظامی سلطنتی بر محور رهبر مادام العمر شکل گرفته است که دولت را کارگزار خود می خواهد و روسای جمهور انتخابی را تا حد تدارکاتچی و نخست وزیر انتصابیِ صاحب ولایت، پایین می آورد.... نظام فعلی در ایران دیگ درهمجوشی از سلطنت و ولایت و حکومت اسلامی با ظاهر جمهوری است.»
فقرات متعددی در آثار جامی وجود دارد که نشان میدهد برای او ایدهی شاه آرمانی بیشتر یک مدل اخلاقی است. مثلا این توصیفها را در مقالهي «شاهی آرمانی و ارزش نجات بخشی» بنگرید که به نظر ما مصادیقش بیشتر در ادببات و عرفان و شعر قابل یافت است، و نه درعالم سیاست واقعی. امروز (و چه بسا حتی دیروز) هیچ رهبر سیاسی را نمیتوان تجسم چنین فضائلی دانست. خود جامی هم میگوید این توصیفها مصداق انسان کامل است:
«شاه مطلوب ایرانی رهبری است آراسته و ستوده به فضایل. ایرانی در پادشاه خود انسان کامل را جسته و ستوده است. شاه باید پهلوان باشد. خردمند و دانا باشد. پارسا باشد. و در گسترش داد بکوشد (نک: کناوت ۵۱ تا ۶۵). پهلوانی اسم اعظم شاهی ایران است. پهلوانی دادگر و مردم دوست و دانا و زیرک و خویشتندار در استفاده از قدرت خویش. و چون از راه بهی دور شد و به کژی گرایید فرهمندی خود را از دست می دهد: زمن بگسلد فره ایزدی / گر آیم به کژی و راه بدی. فره همیشه ایزدی است یعنی پیوند دهنده شاه است با خدا و خواست الهی. به قول وزیر اکبرشاه مغول، فره «دست نهان و ایزدی قدرت» است (پولادی، ۵۷ به نقل از زنر)[2]».(«شاهی آرمانی و ارزش نجات بخشی آن»)
مقایسهي محتوای مقالهی «شاهی آرمانی و ارزش نجات بخشی» (۱۳۹۷) با سطور مشابه در کتاب دموکراسی انجمنی (۱۴۰۰) نشان میدهد برخی ایدههای دومی از دل اولی برآمده، و همزمان تطوراتی مهم یافته است. (این گشودگی آقای جامی به تغییر و اصلاح اندیشهها بسیار ستودنی است و میتواند الگوی همهی ما باشد.) احتمالا بشود گفت در دموکراسی انجمنی جامی از ایدهي پادشاهی به صورت یک الگوی عینی حکومتداری بریده و به مشکلات نظریهی چند سال قبل خود واقف شده است، آنجا که مینویسد: «گرچه دموکراسی انجمنی در اصول وفادار به مشروطه ایرانی است و از آرا و اندیشه ها و ابتکارات مشروطه بهره می برد اما به دلیل حذف رهبری خانوادگی و/یا مادام العمر مساله مشروطیت [یا پادشاهی مشروطه] به معنای محدودیت قدرت سلطنت یا قدرت مطلقه موضوعیت خود را از دست می دهد. به عبارت دیگر، نبرد صدساله میان قدرت مطلقه و قدرت مشروطه با رسیدن به صورتبندی تازه ای از نظام و قدرت سیاسی پایان مییابد.» اینجا نویسنده صریحتر از قبل مینویسد: «در این صورتبندی هیچ رهبری فردی و مطلقه ای وجود ندارد. قدرت از مردم است و در میان مردم می ماند و رهبران عالی نظام سیاسی همیشه نماینده منتخب مردم خواهند بود و حق نصب و عزل ایشان با مجالس مردمی ایران است.» (ص. ۵۸)
واقعیت آنست که ایدهي پادشاهی مشروطهي سازگار با نظام نمایندگی پارلمانی و دموکراسی در ایران دوران انقلاب مشروطه تا انقلاب ۱۳۵۷ فرصت اجرایی شدن داشت، ولی هیچ کدام از دو شاه پهلوی علاقهای به اجرایی شدن آن نشان ندادند. ولایت فقیه هم که چنانکه توضیح دادیم خود مصداق نوعی سلطنت مطلقه است. پس ایدهی پادشاهی مشروطه در ایران بنا بر هردو تجربهی پهلوی و جمهوری اسلامی شکست خورده و احتمالا باید دنبال مدلی جمهوریخواهانه از دموکراسی برای آیندهی ایران بود. خود جامی هم خواهد پذیرفت که تجربه رفتن دنبال آقای خمینی به عنوان رهبر عارف فرزانه و ناکامیهای آن به ما آموخته داشتن ساختار دموکراتیک بسی مهمتر از ویژگیهای فردی نیکو (و البته تفسیر بردار) در شخص رهبر است. شاه آرمانی اگر قرار باشد طابق النعل بالنعل اجرا شود بیشتر ایدهای مربوط به دنیای پیشامدرن سیاستورزی است که تاریخش گذشته است.
ناسیونالیسم و ملیگرایی
سئوال دیگری که مایلیم بدان بپردازیم آنست که آیا دموکراسی انجمنی مورد نظر جامی الگویی ملیگرایانه یا ناسیونالیستی است؟ او در بخشی با عنوان «آیا نظام خادمان ناسیونالیستی است؟» اینطور پاسخ میدهد:
«نظام خادمان قطعا یک نظام ملی و متکی به ملت است. این ناسیونالیسم به معنای موسع آن است؛ یعنی اگر منظور این باشد که متکی به فکر ملی و مشارکت وسیع و شبکه ای و سازمانیافته ملت در سرنوشت خود است. اما اگر برخی از معانی و مفاهیم ناسیونالیسم را در نظر آوریم می توان گفت نظام خادمان اصولا ناسیونالیستی نیست... اگر منظور از ناسیونالیسم این باشد که رهبران ملی خیر خلق را تشخیص دهند چنین چیزی در نظام خادمان وجود ندارد، چون هر تصمیمی متکی به شبکه ای از آرای ملت است....ملی بودن نظام خادمان به معنای تطابق آن با انواع ناسیونالیسم نیست و تعهد این نظام به صلح و همزیستی نمی تواند مفاهیم دشمن محور ناسیونالیستی را در خود جای دهد یا بپرورد و بپذیرد.» (دموکراسی انجمنی، ص. ۶۵) این نکته بسیار مهم است و وطندوستی مورد توصیهي جامی را از انواع ایرانگرایی افراطی یا شوونیستی و فارسمحور جدا میکند.
در جای دیگری میگوید نظام خادمان اصولا نظامی برای تفاخر به دوست و دشمن نیست: «نه می خواهد ناداشته های خود را با رجوع به تاریخ دور و نزدیک یپوشاند و نه مدعی آن است که همه چیزهای خوب جهان اصلا از ایران بوده است و نه ایران را مرکز جهان می شمارد. ایران می تواند یکی از مرکزهای جهان امروز باشد چنان که روزگاری یکی از مرکزهای دوران خود بوده است. این کاملا به دولت و ملت ایران بستگی دارد که چگونه بخواهند جای ستوده خود را در جهان پیدا کنند. ایرانِ انجمنی خود نیز برآمده از مرکزهای محلی و داخلی است و به توزیع مرکزیت قائل است و می خواهد هر مرکزی به جای ستوده خود برسد. بنابرین نمی تواند نظامی خودستا و دگرستیز باشد و تاریخ ایران را به نام خود و ایدئولوژی دولت از نو بنویسد و یا چشم بر محاسن و خدمات دیگر ملل بپوشد. ایران انجمنی از ناسیونالیسم خاک پرست آریایی فرسنگ ها دور است ولی قبله ای هم جز ایران نمی شناسد. نظام انجمنی نظام مهر ایران، دفاع از ایران و آبادی ایران است با هر تدبیری که انجمن های ایرانی آن را مایه سربلندی کشور بشمارند.» (ص. ۶۶)
یا مینویسد:
«پهلوانی اسم اعظم شاهی ایران است.... در طول دوره ولایی سپاه پاسداران به دلیل کوبیدن مدام بر طبل جنگ و شرکت دایمی در جنگهای منطقه ای و نیز مبارزه اش با گروههای بسیاری از مردم به بهانه ضدانقلاب وجهه ای ضدمردمی پیدا کرد.... گام بعدی آن است که نظام دفاعی کشور کاملا تجدید ساختار شود و با اندیشه پهلوانی در رزم حرکت کند.» (ص. ۶۸)
جامی منتقد امپراتوریخواهی و توسعهطلبی منطقهای فارس/ شیعهمحور در جمهوری اسلامی است، گرچه از این ترمینولوژي استفاده نمیکند. مینویسد وقتی قانون اساسی جمهوری اسلامی در اوائل انقلاب نوشته می شد:«کمتر کسی به این نکته توجه کرد که این قانون برای نوعی امپراتوری نوشته می شود و ادعاهایی فراتر از مرزهای وطن می پرورد.» و در عوض توضیح میدهد: «دکترین نظام انجمنی دکترین امپراتوری نیست. ... نمی خواهد رهبری مستضعفان ایران و جهان را به دست گیرد. قصد ندارد صدای قوم و نژاد و صنف و طبقه معینی باشد. دنبال هیچ نوع مکتب پان گرایی (چه ایرانی یا ترک یا عربی و غیر آن) نیست. نظامی است که می خواهد ایران را آباد کند. البته مثل هر نظام سیاسی و فکری و اقتصادی علاقه مند به گسترش حوزه نفوذ و تاثیرگذاری خود است اما چنین کاری را نه از راه ادعای رهبری و هژمونی طلبی و خوارداشت دیگران بلکه از راه ائتلاف با دیگر دولتها و ملت ها انجام می دهد.» (ص. ۷۱)
بر این اساس است که نویسنده بر تشکیل ائتلافهای منطقهای با کشورهای منطقه بجای کشورگشایی تاکید میکند که موجب گشایش اقتصادی و مبادلهی فرهنگی هم شود: «امروز ساختن ائتلاف ها و اتحادها اهمیت دارد نه امپراتوری. ایران آینده باید قادر به ائتلاف های منطقه ای باشد نه غلبه و هژمونی طلبی. امری که به شهروندان ایرانی اجازه دهد آزادانه به هر کشوری سفر کنند و محترم باشند و تجارت کنند و خود را محبوس در کشور و منزوی در جهان نبینند. ایران انجمنی در نظام ائتلاف خارجی خود نیز مثل نظام وحدت داخلی اش به کثرت قائل خواهد بود.» (ص. ۷۱)
ابهام در جایگاه زبانهای غیرفارسی
در نظر جامی یک وجه آشکار «سنت» ایرانی و تداوم آن برای جامی زبان فارسی است: «این زبان در طول سده ها و نیز در سده معاصر تغییرات بسیاری کرده است اما همچنان دارای وحدت زبانشناختی خاص خود است. ... امروز نمی توان جمله ای ادا کرد که متکی به سنت های زبانی فارسی نباشد و رابطه آنچه می گوییم و می نویسیم و می سراییم با زبان فردوسی و رودکی و سعدی و حافظ و مولانا آشکار است...» (ص. ۴۹)
بر این اساس است که او ذیل مباحث مربوط به قانون اساسی یا «پیمان ملی» در فصل سوم کتاب مینویسد: «زبان ملی فارسی است و تمام قوانین به فارسی نوشته می شود و فعالیتهای ملی رسانه ها و نهادهای آموزشی به این زبان انجام می شود. استفاده از زبان های محلی در هر ایالت برای مقاصد آموزشی و رسانه ای آزاد است اما به ترتیبی باید عمل شود که همه شهروندانی که دارای حق رای و حق انتخاب شدن هستند به زبان فارسی مسلط باشند. زبان همه مهستان های کشور فارسی است و مذاکرات آن باید به زبان فارسی در اختیار همه شهروندان کشور قرار گیرد.» (ص. ۸۴)
اینکه زبان رسمی همهی مهستانهای کشور تنها فارسی باشد، خصوصا در بخشهایی که اقلیتهای غیرفارسزبان زندگی میکنند، میتواند محل مناقشه باشد. به بیان دیگر وضعیت زبانهای غیرفارسی در دموکراسی انجمنی جامی تاحدودی مبهم رها شده. نویسنده توضیح نمیدهد که چرا در ایالتهایی که غیرفارسزبانها در آنها اکثریت یا رقم قابل ملاحظهای دارند هستند (مثلا آذربایجان یا کردستان یا بلپچستان و خوزستان) زبانهای غیرفارسی نمیتوانند در کنار فارسی به عنوان زبان رسمی آن منطقه در ادارات و آموزش مورد استفاده قرار گیرند. البته پتانسیل پذیرش این امر در نظریهی دموکراسی انجمنی هست وقتی به این پرسش که: «آیا در منطقه ای که مثلا اهل سنت بیشترند چگونه حقوق شیعیان و دیگر عقاید و مذاهب حفظ می شود؟ در منطقه ای که کردی و ترکی زبانهای اصلی اند چگونه زبانهای محلی حفظ می شود؟» جامی اینطور پاسخ میدهد: «سرراست بگوییم به تصمیم و رای انجمن آن محل و مهستان ایالتی بر می گردد که باید بازتاب دهنده تنوع زبانی و عقیدتی محل و عرف محلی و مبتنی بر همزیستی و همکاری منصفانه باشد.» (ص. ۶۶) بر اساس این سخن اگر مهستان ایالتی بخواهد زبان غیرفارس محلی را در کنار زبان فارسی زبان رسمی و آموزش ایالت مزبور باشد، منطقا باید این حق را داشته باشد.
ابهام در حدود و ثغور آزادی بیان
رسالهي دموکراسی انجمنی در بحث آزادی بیان محتاج تدقیق است و نگارنده نیکوست در این زمینه به نظریههایی که در باب جوانب مختلف آزادی بیان از سوی پژوهشگران فلسفه سیاسی نوشته شده مراجعه کند. معدود جملههایی در رساله وجود دارد که میتواند مورد بدفهمی و سو استفاده شوونیستها در میان مرکزگرایان واقع شود و در صورت وارد شدن به قانون اساسی جلوی آزادی بیان را بگیرد، مشخصا این موضع در بحث رسانه: «هر نوع تبلیغ و کار رسانه ای که مبنای آن تحقیر ایران و تاریخ ایران و فرهنگ ایرانی باشد ممنوع است.» (ص. ۸۴) این جمله اگر به بخشی از قانون اساسی دموکراسی انجمنی بدل شود، میتواند براحتی مورد سو استفاده نیروهای سرکوبگری قرار گیرد که مخالفت با خودشان را مخالفت با ایران معرفی میکنند و خویش را عین ایرانیت میشمرند و بقیه را انیرانی!
در مورد «گروههای واگرای قومی» هم نویسنده در موخره پیشنهاد میدهد: «عمده کار بر عهده مهستان های ایالتی گذاشته میشود که وزن سیاسی گروههای واگرای قومی را معین کنند. نمایندگان محبوب آنها که دارای رای آزاد باشند در انجمنها و مهستان های ایالتی پذیرفته می شوند تا ایده های خود را در چارچوب وحدت ملی متناسب سازی کنند. هر نوع تبلیغ جدایی طلبانه ممنوع خواهد بود و بر اساس قانون با افراد و گروههای تبلیغ کننده برخورد می شود. هیچ گروهی به طور کلی و این گروهها به طور خاص حق مسلح بودن ندارند. اما آزادند برای رفاه مردم شهر و استان و ایالت خود فعالیت کنند.» (ص. ۹۰-۸۹)
میشود این سئوال را طرح کرد که آیا ممنوعیت تبلیغ جداییطلبانه شامل ممنوعیت بحث و تامل دانشگاهی در مورد جداییطلبی و تبعات آن هم میشود؟ خیلی بعید است پاسخ جامی به این پرسش بلی باشد، ولی رساله از این جهت و کلا در بحث آزادی بیان (در چارچوب موازین لیبرال دموکراسی) مبهم است. میشود پرسید اگر گروهی بدون توسل به خشونت خواستند عقائد جداییطلبانه را حتی تبلیغ کنند (مثلا برخی احزاب جداییطلب در اسکاتلند ویا سایر نقاط جهان، از جمله اسپانیا)، آیا سرکوب ایشان بر اساس موازین لیبرال دموکراسی و آزادیخواهی قابل توجیه است؟ و اگر نه حد مدارا در این زمینه تا کجاست؟ (برای بحثی در مورد جایگاه تمامیت ارضی در قانون اساسی بعد از انقلاب ایران و مقایسه از این منظر میان قوانین اساسی ایران و اتحاد جماهیر شوروی سابق بنگرید به این یادداشت به قلم نگارندهی این سطور.)
همزمان، بر اساس عبارت «نمایندگان محبوب آنها که دارای رای آزاد باشند در انجمنها و مهستان های ایالتی پذیرفته می شوند تا ایده های خود را در چارچوب وحدت ملی متناسب سازی کنند» میشود حدس زد که جامی در مورد گروههایی هویتطلب/ناسیونالیست اقلیتی که قائل به فدرالیسم چندملیتی هستند، قائل به مدارا است، البته تا جایی که به جداییطلبی صریح نگرایند.
توضیح: این مقاله پیشتر در زمانه منتشر شده است.
[1] مهدی جامی، «شاهی آرمانی و ارزش نجات بخشی آن»، میهن، شماره ۲۴، دسامبر ۲۰۱۸.
[2]کمال پولادی، در سودای نظام داد، جهان شناسی ایرانی و اندیشه سیاسی، نشر مرکز، ۱۳۹۷.
یک کامنت:
پاسخحذفاگرچه نویسندهی محترم کتاب گفتهاند که میخواهند اندیشهای ارائه بدهند که ریشه در سنت ایرانی دارد، ولی اگر مفهومِ ادموند برک از سنت را در نظر بگیریم، صرف این که چیزی در تاریخ ادبیات بارها و بارها تکرار شده باشد آن را به سنت تبدیل نمیکند. ما یک ادبیات بسیار وسیع مشروطهخواهی داریم که در طی قرون نوزدهم و بیستم توسط مشروطهخواهان ایرانی تدوین شده است، از رسایل اولیهای که در عصر ناصری تالیف شدند تا آثار برجا مانده از سیدحسن تقیزاده تبریزی و محمدعلی فروغی و دکتر مصدق و دیگران. حتی دفاعیات معروف مهدی بازرگان در دادگاه نیز بخشی از ادبیات مشروطهخواهی ماست و بلکه یکی از شاهکارهای ادبیات مشروطهخواهی و آزادیخواهی در ایران معاصر است. اما به رغم اینها ما هیچ سنتی از مشروطیت در ایران نداریم. دو شاه پهلوی عمدتاً استبدادی حکمرانی کردند. دوران احمد شاه جنگ داخلی بود و دورانِ 12 سال اولیهی محمدرضاشاه (از شهریور 1320 تا مرداد 1332) هم مشروطیت نبود بلکه بیشتر هرج و مرج بود. به طور مشابه، آنچه که مولف محترم کتاب در باب شاهنشاهی گفتند نسبت چندانی با تاریخ شاهنشاهی ایران ندارد، ولو آن که انبوهی از ادبیات فارسی مانند شاهنامه را در پشتیبانی از خود داشته باشد. آنچه که باعث میشود که بتوانیم از یک سنت سیاسی صحبت بکنیم تجربهی عملی در مدت زیاد است و همین تجربهی عملی است که به سنت تبدیل میشود. و در تمام تاریخ ایران از هخامنشیان تا شاه سابق، همهی شاهنشاهانِ ما بدون استثنا استبدادی بودند. چه صفویان و چه نادرشاه افشار و کریم خان زند و چه قاجاریان و چه پهلویان، همه استبدادی عمل کردند. تنها یک سنت سیاسی در تاریخ ایران هست و آن سلطنت استبدادی تکنفره است. بر این اساس، عملکرد رضاشاه و محمدرضاشاه هیچ انحرافی از شاهنشاهی ایرانی نبود بلکه اتفاقا یکی از بهترین و قابل دفاع ترین مصادیق شاهنشاهی ایرانی هستند. در یک دید کلان تاریخی، همان طور که تورج اتابکی یک بار در یک برنامهی پرگار گفت، رضاشاه یک خرابهی در آستانهی فروپاشی از قاجار تحویل گرفت و یک کشور نوسازی شده تحویل داد. همچنین ما هم میافزاییم که محمدرضاشاه توانست در عصر جنگ سرد کشور را به یک قدرت منطقهای تبدیل کند و در دههی آخر حکومتش توانست یک توازن بین آمریکا و شوروی و چین و کشورهای عربی برقرار کند و از طریق این موازنه توانست از هردو ابرقدرت مستقل باشد (بگذریم که مارکسیستهای ما به دروغ او را «سگ زنجیرهای امپریالیسم آمریکا» مینامیدند غافل از این که خودشان بیش از هر کس دیگری به امپریالیسم شوروی وابسته بودند). این عملکرد را مقایسه کنیم با تمام شاهنشاهان ایران، میبینیم که دو شاهِ قبلیِ ایران هیچ انحرافی از سنت شاهنشاهی ایرانی نکردند بلکه یکی از بهترینها در آن سنت بودند. اگر هم مشکلی هست، مشکل به همان سنت است که استبدادی است. یعنی اگر انتقاد به آنان این است که مستبد بودند، این انتقاد به کل سنت سیاسی ایران وارد است که جز استبداد نیست. و اگر در درون همین سنت بخواهیم بسنجیم، رضاشاه و محمدرضاشاه از قاطبهی شاهنشاهان ایران بهتر عمل کردند.
امضا: ناشناس!