۱۴۰۰ اسفند ۶, جمعه

اخلاق ایرانشهری در «نقد عقل عربی» عابد الجابری

  

محمد عابد الجابری (۲۰۱۰–۱۹۳۵) روشنفکر و فیلسوف مراکشی در آثارش کوشیده پیوندی میان خوانشی از فلسفه‌ی کلاسیک سده‌های میانه‌ی کشورهای مسلمان و ناسیونالیسم عربی برقرار کند. نگارنده این سطور پیشتر در مقاله‌ای مروری کلی کرده بود بر برخی از مهم‌ترین عناصر اندیشه عابد الجابری، و نگاه او در مورد مدرنیته بومی برای کشورهای عربی-اسلامی.

 

در این مقاله برآنیم نقد الجابری بر اخلاق ایرانشهری در کتاب عقل اخلاقی عربی (جلد چهارم از مجموعه چهارجلدی نقد عقل عربی که مهم‌ترین میراث فکری الجابری محسوب می‌شود) را به اختصار شرح دهیم. الجابری معتقد است استبداد و اطاعت از پادشاه و نوعی درهم آمیزی دین و سیاست در قلب نظام اخلاقی ایرانشهری قرار دارد. این روایت از بسیاری جهات در نقطه مقابل روایتی است که مدافعان ایرانی نظریه‌ی سیاسی ایرانشهری، مشخصا سید جواد طباطبایی، از ارزش‌های ایرانشهر ارائه می‌دهند.

البته روایت الجابری هم به نوبه‌ی خویش افراطی است، چون به جنبه‌های مثبت اخلاق ایرانیان باستان اشاره نمی‌کند و همینطور امکان خوانش‌های متعدد و متکثر از میراث اندیشه‌ی سیاسی امپراطوری ساسانی را در نظر نمی‌گیرد. به علاوه اینکه جابری می‌گوید سبب غلبه‌ی استبداد در کشورهای عربی در روزگار کنونی بیش از همه مدل استبدادی سلطنت مطلقه است که از ایران باستان به میراث مانده نوعی تقلیل‌گرایی با خود دارد. پژوهشگران علوم سیاسی به خوبی می‌دانند که مدرنیزاسیون فرایندی پیچیده است که دهها عامل در آن دخیل هستند و در بهترین حالت اخلاق استبدادی ایرانی تنها می‌تواند یکی از دلایل عقب‌ماندگی کشورهای مسلمان-عربی (و حتی ترکیه، اگر فرض را بگذاریم بر تاثیر اندیشه‌ی سیاسی دوره‌ی عثمانی از اندیشه‌ی ایرانشهری کسانی چون خواجه نظام‌الملک)[1] و احیانا مقاومت ایشان برابر دموکراسی باشد.

با اینحال شنیدن نظریات الجابری برای ما خالی از لطف نیست، خصوصا اینکه در سال‌های اخیر برخی ‌فربه‌ملی‌گرایانِ فارس‌گرا کوشیده‌اند روایتی آرمانی از ایرانشهر ارائه دهند که عامدانه یا به سهو مشکلات اخلاقی اندیشه ایرانشهری، خصوصا در بحث وضعیت و حقوق قومیت‌های غیرفارس‌زبان ویا نسبت اندیشه‌ی ایرانشهری با لیبرال-دموکراسی را، نادیده می‌گیرد.

نگارنده پژوهشگران جوان علاقمند را تشویق می‌کند که به مطالعه‌ی جدی آثار عابدالجابری و مشخصا کتاب عقل اخلاق عربی و احیا همسنجی آنها با آثار روشنفکران مدافع ایرانشهر دست بزنند و به این ترتیب به گفتگوی میان جریان‌های‌ روشنفکری در ایران و افغانستان و کشورهای عربی و ترکیه در مسائل بنیادین دامن زنند.

 

اخلاق ایرانشهری، مروج استبداد دینی در فرهنگ عربی

در مقاله پیشین شرح دادیم که الجابری در کتاب عقل اخلاقی عربی معتقد است میراث اخلاقی عربی-اسلامی منبع واحدی ندارد و در خود مجموعه‌ای از پنج نظام‌ ویا فرهنگ است: میراث اخلاقی فارسی/ایرانی، میراث اخلاقی یونانی، میراث اخلاق صوفیانه، میراث اخلاقی عربی خالص و میراث اخلاقی اسلامی خالص. در عالم واقع ولی در فرهنگ کشورهای مسلمان، از صدر اسلام تاکنون ستیزی میان این نظام‌های ارزشی برقرار بوده و همچنان ادامه دارد. باید «میزان تاثیرگذاری هریک از این میراث‌ها را در میراث عربی بررسی کنیم تا بتوانیم راهکاری برای نجات از بحران در کشورهای اسلامی بیابیم.» (به نقل از اسلامی‌نسب، ۱۴۹)[2]

الجابری معتقد است که اخلاق اطاعت از ایران باستان و فرهنگ سیاسی پارسی دوره ساسانی وارد فرهنگ عربی شده است. در این فرهنگ اطاعت از خلیفه و سلطان همان اطاعت از پروردگار به شمار می رود.

به بیان دیگر، ایرانیان بواسطه برخی سیاست‌نامه‌های دوره ساسانی از بنیانگذاران نوعی استبداد دینی در جهان اسلام بوده‌اند که بر اعراب هم تاثیر عمیقی داشته است. سرچشمه اختلاط دین و پادشاهی که از اواخر دوره اموی به بعد میان اعراب رایج شد را باید در آثار ادبی که از پهلوی ترجمه ‌شدند و مشخصا «عهدنامه‌ی اردشیر» ساسانی جستجو کرد. هنگامی که آموزگار واثق بالله (کودکی که برای خلیفه شدن تربیت می‌یافت و سرانجام نهمین خلیفه مسلمین شد)، از عمویش مامون، خلیفه‌ی هفتم، در مورد متنی که لازم است برای تدریس و پرورش او استفاده شود پرسید، مامون گفت به او قرآن و «عهدنامه اردشیر» و «کلیله و دمنه» آموزش دهید. الجابری این قبیل فرازها را دلیل آن می‌گیرد که اندیشه سیاسی ساسانی تاثیر بسیاری بر تفکر خلفای عباسی داشت، البته در تلقی او از نوع منفی.

مشکل آنجاست که عهدنامه اردشیر، بر «سلسله مراتب طبقاتی و رعایت آن، به کارگیری دین در امور سیاست، رموز حفظ قدرت و پرهیز از اختلافات» تاکید داشت و پادشاهی را امری الهی می‌دانست. بر اساس قولی که ابوالحسن عامری به انوشیروان نسبت داده: «پادشاهی و عبودیت، دو اسم هستند که هرکدام دیگری را اثبات می‌کند. ایندو معنای واحدی را تداعی می‌کنند؛ پادشاهی مقضی عبودیت و تسلیم است و عبودیت و تسلیم مقتضی پادشاهی.» (الجابری، به نقل از اسلامی نسب [همراه با ویرایش ترجمه]، ص. ۱۵۰)

الجابری همینطور اثر ادبی کلیله و دمنه (که عمدتا داستان‌های پندآموز از زبان حیوانات است) با ترجمه‌ی از پهلوی به فارسی ابن‌مقفع را از مهم‌ترین مروجان ارزش‌های اخلاقی-سیاسی خسروانی و «ایدئولوژی طاعت» در بستر فرهنگ عربی-اسلامی معرفی می‌کند:

«در تاریخ تمدن اسلامی مشهور است که ابن مقفع بزرگترین ناشر و مروج ارزشهای خسروانی/کسرایی و ایدئولوژی اطاعت در عرصه فرهنگی اسلامی-عرب بوده است و یکی از مهمترین منابعی است که ادبیات آداب و رسوم سلطنت و سیاست‌نامه ها در دوره اسلامی بر حکایات و اخبار آن تکیه کرده اند. تاثیر ارزشها و ایدئولوژی که ابن مقفع رواج داده به حدی بوده است که در سده‌های بعدی در نظام اخلاقی کشورهای عربی اسلامی آنها به قدری پاس داده شدند که تقریباً برتر از هر ارزش اخلاقی-دینی دیگری [در سپهر سیاست] قرار گرفتند.» (عقل اخلاقی عربی، ص. ۱۷۱)[3]

پس در نظر الجابری کلیله و دمنه از زمانی که در عصر تدوین بدست ابن‌مقفع ترجمه شد تا قرن نوزدهم و حتی بعدتر، مرجع اول در شکل‌گیری عقل اخلاقی عربی-اسلامی بوده است. (همچنین بنگرید عقل اخلاقی عربی، ص.۱۷۳ و کل فصل مربوطه)

الجابری عبدالحمید کاتب، استاد ایرانی شعرعرب و از کاتبان و ملازمان خلیفهی اموی مروان بن محمد، را نیز در کنار ابن مقفع از مروجان ارزش‌های کسرایی اطاعت از پادشاه و استبداد می‌داند. او و ابن‌مقفع صاحب «پروژه‌ی تمدنی»‌ای بودند که به واسطه آن قرار بود «لباس دولت ساسانی» بر پیکره دولت نوپای عباسی پوشانده شود و موفق هم بود. ایندو و دیگر نخبگان ایرانی آن دوره قانونگذاران سبک کسرایی حکومتداری در میان مسلمانان (اعم از عرب‌ها، ترک‌ها و غیره) بودند:

«ان ابن المقفع—و من قبله عبدالحمید—کان المشرع الدوله الکسرویه فی بلاد الاسلام. و هی الدوله التی ما زالت قائمه فیها الی الیوم، باسم دین الاسلام فی الغالب. و هذا موضوع سنعود لتفصیل القول فیه فیما بعد.

ابن مقفع—و پیش از او عبدالحمید—قانونگذار دولت خسروانی/کسرایی در سرزمینهای اسلام بودند؛ دولتی که تا به امروز هم به نام دین اسلام در این کشورها پایدار است.» (عقل اخلاقی عربی، ص. ۱۹۴)

جابری به خداینامه‌ها (تاریخ پادشاهان ایرانی)، آیین‌نامه‌ها (در باب عادات و قوانین ایران پیش از اسلام) و اثری در شیوه انوشیروان (کتاب التاج) به عنوان منابع ابن مقفع اشاره می‌کند و درکنار کلیله و دمنه، به تحلیل کتاب‌های دیگر او چون الادب الکبیر و الادب الصغیر هم می‌پردازد.

الجابری آنچه را «اسطوره‌ی امامت» تشیع می‌خواند و قسما یا تماما بواسطه ایرانیان گسترش یافته می‌داند، هم در ریشه‌گستری فرهنگ استبدادی موثر می‌داند. (بررسی نقدهای الجابری بر تشیع مجالی دیگر می‌طلبد) او در بخش سوم کتاب عقل اخلاقی عربی می‌نویسد تشیع و تصوف (و اخلاق فنای مضمر در آن) دو تیغ یک قیچی هستند که ثمره‌ای جز «نابودی تفکر اخلاقی عربی-اسلامی» نداشته‌اند. الجابری حتی معتقد است فارابی نیز در«ایدئولوژی مدینه فاضله» خویش از الگوی حکومتی اردشیر متاثر است و مدینه‌ی فاضله فارابی همان مدینه‌ی استبدادی اردشیر است.

نقد الجابری به تصوف بقدری جدی است که اخلاق صوفیانه‌ی فنا (فنافی‌الله) را از اخلاق قرآنی و سنت پیامبر اسلام بدور می‌داند و می‌گوید: «تفکر فنا ارزشی وارداتی است که از طریق کوفه و بصره [و در نتیجه ایران] وارد اسلام شد.» اخلاق صوفیانه و زاهدانه و ریاضت پیش از اسلام نزد عرب نفوذی نداشته است، گرچه در ایران، یونان و میان مسیحیت شایع بوده است. (به نقل از اسلامی‌نسب، صص. ۱۵۲-۱۵۱)

چنانکه در مقاله‌ی قبلی هم شرح دادیم، الجابری در مجموعه‌ی نقد عقل عربی این فرض جاافتاده میان بسیاری علوم انسانی‌خوانده‌های عرب زمان خودش را به چالش می‌کشید که شکوفایی فرهنگی مغرب و اندلس مسلمان در سده‌های میانه متاخر (قرون دوازدهم تا چهاردهم میلادی) بازتولید یا تقلید دیرهنگام رونقی فرهنگی بود که پیشتر، مشخصا از سده نهم میلادی به بعد، در شرق مسلمان (ایران و عراق و...) اتفاق افتاده بود. او می‌گفت برعکس این در غرب مسلمان و کشورهایی چون مراکش و تونس بود که برهان و اندیشه خرد‌گرا شکوفا شد، طوریکه میوه‌ی این شکوفایی نهایتا از سوی محافل فکری اروپا برگرفته شد و فلسفه‌ی جدید متولد شد.

بر این منوال الجابری آغاز انحطاط آغاز انحطاط فلسفه‌ي اسلامی را در آثار ابن‌سینا می‌داند؛ همو که در برخی نمط‌های کتاب اشارات و تنبیهات، مباحث اخلاقی-عرفانی را با مباحث عقلی-فلسفی محض ادغام کرده است. جابری منتقد جدی آنچیزی دانست که حکمت خسروانی و حکمت اشراق خوانده می‌شود و جز ابن‌سینا در آثار دیگر فلاسفه‌ي کلاسیک ایرانی چون سهروردی و ملاصدرا تبلور دارد.

جمع‌ناپذیری اخلاق پارسی و یونانی

الجابری همچنین معتقد بود جمع اخلاق پارسی/ایرانشهری و یونانی ممکن نیست. ابوالحسن عامری از کسانی است که کلمه‌ی ایرانشهر را به عنوان یک اصطلاح جغرافیایی (در تقسیم‌بندی عالم به اقلیم‌های هفت‌گانه در جغرافیای قدیم) در دوجا از کتاب الاعلام بمناقب الاسلام بکار برده است. (شکوری ۱۳۷۷، ص. ۱۱[4]؛ به نقل از اسلامی‌نسب) به تعبیر الجابری نظریه اخلاقی ابوالحسن عامری ، و نیز ابن مسکویه که همو هم در میراث عربی تاثیر عمیق داشت، و کوشش ایشان برای جمع میان میراث فارسی و میراث یونانی در بنیادش نوعی تناقض جدی داشت؛ ارزش مرکزی اخلاق یونانی «سعادت» فرد و جامعه است، حال آنکه ارزش مرکزی در اخلاق فارسی و ایرانشهری، از جمله در سیاست‌نامه‌های دوره ساسانی، «اطاعت» از پادشاه یا «استبداد» است. (الجابری، عقل اخلاقی عربی، صص. ۴۱۹-۴۲۰)    

الجابری در نتیجه‌گیری («خاتمه و آفاق»، ص. ۶۲۱ به بعد نسخه‌ی عربی) کتاب عقل اخلاقی عربی ریشه‌ی بسیاری عقب‌ماندگی‌ها، بدبختی‌ها و انحطاط ارزشی-اخلاقی جوامع اسلامی معاصر، و مقاومت آنها در برابر دموکراسی را به نوعی در تفکرات اردشیر بابکان می‌داند. وی کتاب خود را با این جملات به پایان رسانده است: «عرب،ها، مسلمانان، ایران و دیگر کشورهای اسلامی هنوز بدان نهضت مطلوب دست نزده‌اند. علتش آنست که هنوز در درون خویش پدرشان را دفن نکرده‌اند؛ اردشیر را»! (ترجمه به نقل ازاسلامی‌نسب، ص. ۱۵۲)

پس باید دنبال اردشیر درون بود و از آن دوری و برائت جست تا شاید راهی به رهایی باشد. («لم یدفنوا بعد اباهم اردشیر»!) (عقل اخلاقی عربی، ص ۶۲۱ به بعد)

 

نقد نقدهای الجابری

نقد جامع‌ مواضع الجابری فرصتی جداگانه می‌طلبد. الجابری معتقد بود که ریشه‌های فرهنگ استبدادی در کشورهای عربی را باید در میراث‌های غیرعربی خالص و حتی غیراسلامی جست که کلیله و دمنه و نوشته‌های ابن‌مقفع نمونه تام آن هستند. اخلاق/سیاست ایرانشهری یکی از عواملی است که نظام اخلاقی/سیاسی «عربی خالص» را (که الجابری نگاهی مثبتی بدان دارد) در اواخر عصر اموی و اوایل عصر عباسی به تباهی برد.

طبیعی است که ملی‌گرایان ایرانشهری مواضع الجابری را خوش ندارند. اما مجموعه‌‌ی دیدگاه‌های او (نه لزوما خوانش او از ایران) چنانکه در مقاله قبلی هم اشاره شد در خود دنیای عرب هم منتقدان مهمی دارد. برخی نویسندگان داخل ایران چون اسلامی‌نسب معتقدند جابری دیدگاهی قوم‌گرایانه دارد و آنرا در داوریهای معرفت‌شناختی خویش دخالت می‌دهد. اسلامی‌نسب می‌گوید الجابری با اینکه در آثارش ازعقلگرایی ابن‌رشدی دفاع می‌کند، نهایتا عقلگرایی را به عرب‌ها هدیه می‌کند و اکر در سنت اسلامی-عربی نشانی از غیرعقلانی بودن مشاهده کند، «آنرا در بیرون از سرزمین عرب و عمدتا در میراث پارسی جست‌وجو می‌کند.»

نمونه‌ی متناقضی دیگری که او اشاره می‌کند وضعیت محی‌الدین ابن‌عربی فیلسوف اندلسی است. آثار ابن‌عربی مملو از مباحث عرفانی و باطن‌گرایی است، اما ظاهرا به دلیل اینکه ابن‌عربی اهل مغرب عربی است از انتقادات الجابری مصون است. در واکنش به نقد الجابری بر عرفانگرایی ابن‌سینا هم همین پژوهشگر اعتراض می‌کند که «به راحتی نادیده می‌گیرد که ابن سینا همان دانشمندی است که تالیفاتش بیش از هفتصد سال در دانشگاه‌های اروپایی تدریس می‌شد.»

بر اساس این قبیل نقدهای نویسندگان ایرانی، که از موضعی همدل با ناسیونالیسم ایرانی بیان می‌شوند، جابری در پی کشف سطوح دقیق اختلاف فکری نیست، «بلکه در پی اصالت بخشیدن به ماهیت قومی و جغرافیایی برای تفکر است.» (اسلامی‌نسب، «بررسی و نقد میراث ایرانی از دیدگاه محمد عابد الجابری»، صص. ۱۵۴-۱۵۲) واقعیت آنست که اگر این نقد را اساس قرار دهیم، مدافعان اندیشه‌ی سیاسی ایرانشهری هم دقیقا دچار مشکلی شبیه الجابری هستند؛ یعنی ماهیت قومی و جغرافیایی قائل شدن برای تفکری که در نهایت تاحد زیادی مرز ندارد.

به علاوه می‌شود این نقد را پذیرفت که الجابری در تاثیر ابن مقفع و کلیله و دمنه در اندیشه ی سیاسی مسلمانان (چه عرب و چه ترک) اغراق می‌کند. به تعبیر یکی از منتقدان عرب الجابری «من نتوانستم این مبالغه بیش از حد در ارزش کتاب کلیله و دمنه را متوجه شوم.» (جمعی از نویسندگان عرب، ص ۴۵؛ به نقل از اسلامی‌نسب، ص. ۱۶۰)[5]

بر اساس این نقد معرفی وزرا و ادبا و متفکران ایرانی به عنوان عامل اصلی انحطاط اخلاق عربی-اسلامی در دوره اموی متاخر و عباسی و بعدتر اغراق‌آمیز است، چراکه «این گروه اندک نمی‌توانند عامل انتشار گسترده آن ارزش‌ها در شکل‌گیری اخلاق عربی باشند. آنان غالبا به ادارات حکومتی و قدرت [الیت یا نخبگان] مرتبط بوده‌اند و بیشتر از آنکه تفکر عموم را منعکس کنند تفکرات و ارزش‌های خاص حکومت را منعکس می‌کردند» (همان، ص. ۱۱۴؛ ترجمه از اسلامی‌نسب) و در نتیجه نقشی اندک در شکل‌گیری مبانی عقل اخلاقی عربی در طی اعصار بعدی داشته اند.

بررسی ابعاد دیگری از اندیشه‌ی الجابری را در مقالات آینده پی خواهیم گرفت.

توضیح: این مقاله پیشتر در رادیوزمانه منتشر شده است.



[1] رویکرد اخلاقی خداینامه‌ها و کلیله و دمنه جز کشورهای عربی (که مورد اشاره‌ی الجابری است) متون ادبی و سیاسی سلجوقی و عثمانی را هم تحت تاثیر قرار داده است و به این ترتیب از منابع اندیشه‌ی سیاسی ترکیه مدرن هم محسوب می‌شود. تفصیل این نکته مجالی دیگر می‌طلبد.

[2] در نگرش این مقاله که بخش دوم از سلسله مقالاتی است که نگارنده قصد نگارش ایشان را در مورد اندیشه‌ی جابری دارد از دو منبع زیر بیش از بقیه بهره جسته‌ایم: محمد عابد الجابری، العقل الأخلاقي العربي (عقل اخلاقی عربی)، ۲۰۰۱، بیروت، لبنان: مرکز الدراسات الوحده العربیه؛ حمزه‌علی اسلامی‌نسب، «بررسی و نقد میراث ایرانی از دیدگاه محمد عابد الجابری»، پژوهش‌های اخلاقی، سال چهارم زمستان ۱۳۹۲، شماره ۲ (پیاپی ۱۴)

[3] اصل عربی این جملات الجابری از قرار زیر است:‌ «معروف فی التاریخ الاسلامی ان ابن المقفع کان اکبر ناشر و مروج للقیم الکسرویه و ایدیولوجیا الطاعه فی الساحه الثقافیه العربیه الاسلامیه، و انه کان من اهم المصادر التی نقل عنهما المولفون فی الاداب السلطانیه و النوادر و الاخبار، تلک القیم و ایدیولوجیا، حتی جعلوا منها قیما اخلاقیه و دینیه تکاد تعلو علی ایه قیم اخری.»

[4] شکوری، ابوالفضل. ۱۳۷۷. اندیشه سیاسی ابوالحسن عامری، آیینه پژوهش، شماره ۵۳.  شکوری می‌گوید در ص. ۱۲۹ و ص ۲۲۶ کتاب عامری (با ترجمه‌ی شریعتی و منوچهری) کلمه‌ی ایرانشهر آمده.

[5] جمعی از نویسندگان (ویراسته طارق بشری)، ۲۰۰۵، التراث والنهضة: قراءات في أعمال محمد عابد الجابري، بیروت: مرکز الدراسات الوحده العربیه.

۱۴۰۰ بهمن ۲۹, جمعه

گام دوم انقلاب و تصفیه‌ي استادان دگراندیش؛ کارنامه‌ی هاشمی گلپایگانی

 دراین یادداشت کارنامه محمد صالح هاشمی گلپایگانی، دبیر و نائب رییس کنونی ستاد امر به معروف و نهی از منکر و رئيس اداره‌ي جذب اعضای هیئت علمی در دانشگاه آزاد (در فاصله‌ي تیر ۱۳۹۹ تا مهر ۱۴۰۰) را بررسی می‌کنیم. بسیاری از اعضای هیئت علمی دانشگاه آزاد اسلامی، خصوصا در رشته‌های علوم انسانی، که در معرض پاکسازی عقیدتی و غیرعلمی از این دانشگاه هستند معتقدند هاشمی گلپایگانی نقشی محوری را در برنامه‌های اخراج اساتید بر اساس ایدئولوژی اسلامی‌سازی با محوریت ولایت مطلقه‌ی فقیه، داشته است. به علاوه توضیح می‌دهیم که «بیانیه گام دوم انقلاب» آیت‌الله خامنه‌ای زمینه را برای قدرت گرفتن مدیرانی چون هاشمی گلپایگانی (که نه سواد علمی درستی دارند و نه صلاحیت اخلاقی و دینی لازم را) در حوزه‌ی آموزش عالی کشور فراهم کرده است و اینکه اقتصاد سیاسی جمهوری اسلامی در حوزه‌ی آموزش عالی به نوعی «سرمایه‌داری حزب‌اللهی» میل کرده است.

 


مقدمه: مرکزگرایی شدید در جذب هیئت علمی در دوره‌ي رئيسی

اخیرا  نامه‌ای به تاریخ ۲۸ مهر ۱۴۰۰از ابراهیم رییسی (به عنوان رییس شورای عالی انقلاب فرهنگی) خطاب به مقام‌های عالی رتبه‌ی آموزش عالی در ایران منتشر شده که دست دانشگاه‌ها را در انتخاب هیئت علمی می‌بندد و موجب یک مرکزگرایی شدید در جذب اعضای هیئت علمی به نفع اساتید همسو با نظام می‌شود. در این نامه که در شبکه‌های اجتماعی دست به دست می‌شود آمده است: «هیات‌های اجرایی جذب مسئول احراز صلاحیت‌های علمی و عمومی و انتخاب اصلح متقاضیان جذب اعضای هیئت علمی و متقاضیان رتبه‌ی علمی در دانشگاه‌ها و مراکز آموزش عالی و پژوهشی می‌باشند.» به بیان دیگر نهادهایی موسوم به هیات‌های اجرایی جذب از این پس «مسئولیت احراز صلاحیت‌های علمی و عمومی متقاضیان تبدیل وضعیت اعضای هیئت علمی اعم از قراردادی به پیمانی، پیمانی به رسمی-آزمایشی و رسمی-آزمایشی به رسمی قطعی را برعهده دارند.» منطق دستور رییسی آنست که دانشگاه‌ها خودشان نقشی در جذب اعضای هیئت علمی مورد نیاز خویش نداشته باشند. این خواسته‌ی ضد استقلال دانشگاه را می‌شود به نوعی انقلاب فرهنگی جدید تعبیر کرد که مطابق آن هیاتهای اجرایی جذب باید صلاحیت همه اعضای هیئت علمی دانشگاه‌های آزاد و سراسری، حتی از قبل استخدام شدگان، را تایید کنند. آشکار است که این بخشنامه که بی‌سرو صدا صادر شده براحتی دستاویزی قانونی برای حذف دگراندیشان از دانشگاه‌ را فراهم می‌کند.

  

گماردن دبیر ستاد امر به معروف بر سر دانشگاهیان؛ کارنامه‌ی هاشمی گلپایگانی

سید محمد صالح هاشمی گلپایگانی، متولد سال ۱۳۴۶ در تهران است و تا مدتی قبل رییس مرکز جذب و امور هیأت علمی دانشگاه آزاد اسلامی با حکم طهرانچی (رییس کنونی دانشگاه آزاد). در بیوگرافی ایشان می‌خوانیم او دانش‌آموخته‌ی دانشگاه امام صادق است، «واحد گزینش» این دانشگاه را با حکم مهدوی کنی راه‌اندازی کرده و تا سال ۱۳۸۹ در این سمت ادای وظیفه کرده است.[1]

منتقدان هاشمی گلپایگانی در دانشگاه آزاد می‌گویند او سابقه درست علمی ندارد، چنانکه در طول حدود ۱۸ سال پس از فاع التحصیلی فقط دو سه مقاله پژوهشی به زبان فارسی در کارنامه‌ي خود دارد (بنگرید به اینجا.) عنوان یکی از معدود مقاله‌های دانشگاهی هاشمی گلپایگانی که او به تنهایی (بر خلاف آن یک مقاله‌ی دیگر) نوشته عبارت است از: «غایت‌انگاری از دیدگاه قرآن کریم» (پژوهشگاه علوم و معارف قرآن کریم، ش۴، پاییز ۸۸). در چکیده‌ی این مقاله آمده است:

«...نظام خلقت یک نظام غایی است و در آن موجودی سرگردان و بدون غایت و هدفی خاص وجود ندارد...غایت اصلی همه‌ی انسان‌ها رحمت الهی است، ولی غایت تبعی و ضروری اهل خسران و شقاوت، جهنم است.» رویکرد اخلاقی نویسنده از همین سطر هم معلوم است. مقاله هیچ نکته‌آموزی جدیدی در همان چارچوب الهیات سنتی هم ندارد و ارجاعی به منابع  دین‌شناسی و کلام در زبان انگلیسی هم در آن نیست.

سواد هاشمی گلپایگانی، به عنوان مسئول جذب اعضای هیئت علمی دانشگاه‌های آزاد کل ایران، به نظر در حد اساتید «معارف» در دوره‌های کارشناسی در دانشگاه‌های کشور است، آنهم بدون هرگونه نشانی از آشنایی با علوم انسانی جدید. خصومت او با علوم انسانی غربی را با تکیه بر این نکته می‌شود فهمید. در اندیشه کارگزاران آموزش عالی نظام ولایی لابد علوم انسانی قابل تقلیل به دروس معارف هستند!

محمد صالح هاشمی گلپایگانی در ماه‌های گذشته با حکم کاظم صدیقی، دبیر و نائب رییس ستاد امر به معروف هم شده است؛ نهادی که قدرت و اختیاراتش به ادعای خود او کمتر از یک وزارتخانه نیست. در سخنانی که هاشمی گلپایگانی در جلسه اصطلاحا تودیع خود از دانشگاه آزاد در مهر ۱۴۰۰ بیان داشته و در رسانه‌های اجتماعی هم موجود است او می‌گوید ستاد امر به معروف و نهی منکر ذیل امرش در «چارت وزارتخانه است. دبیر ستاد [خود او] همعرض وزارت پنج تا معاونت دارد.» در حکم کاظم صدیقی برای انتصاب او هم آمده است:

«... در راستای انتظارات مقام معظم رهبری و اهداف ترسیم شده در بیانیه گام دوم انقلاب اسلامی و با عنایت به دانش، بینش، تجارب ارزشمند، روحیه انقلابی وجهادی و برخورداری از مدیریت تحولی، جنابعالی را ازتاریخ سوم خرداد ۱۴۰۰ با حفظ سمت [به عنوان قائم مقام ستاد] به مدت ۳ سال به عنوان دبیر ستاد امر به معروف و نهی از منکر منصوب می‌نمایم.»

در ۲۷ شهریور ۱۴۰۰، به نظر در پی اعتراض‌ فراوان اعضای هیئت علمی دانشگاه آزاد به عملکرد هاشمی گلپایگانی، او از مقام خود کناره‌گیری کرد، و یا به تعبیر خودش در همان سخنرانی تودیع فقط تغییر شغلی داد در نظام ولایی. نامه‌ي به اصطلاح استعفای او از ریاست مرکز جذب دانشگاه آزاد حاوی نکات مهمی است.

[تصویر «نامه‌ي استعفای گلپایگانی خطاب به تهرانچی»، یا این توضیح زیر عکس گذاشته شود: نامه‌ها و نقل قول از اعضای هیئت علمی دانشگاه آزاد برگرفته از کانال‌های تلگرامی مربوط به اساتید و مدرسان این دانشگاه در فضای مجازی است.]

 

آنجا او در بند ۱۴ توضیح می‌دهد ۱۸۰۰ نفر از کارکنان دانشگاه آزاد در طی مدیریت او یا بازخرید شده‌اند ویا قرار است بشوند: «حدود ۱۸۰۰ نفر افراد واجد بازخرید از طرف مراجع دی‌صلاح و واحدها معرفی شدند که پیگری امور آنان منجربه بازخریدی ۳۲۵ نفر [تا زمان نوشتن نامه‌ی استعفا] گردید.» بازخرید را در بافتار فوق باید معادل محترمانه‌ي عبارت «اخراج» دانست که لابد چون نزد دانشگاهیان دانشگاه آزاد حساسیت‌انگیز است از آن مسنقیم استفاده نمی‌شود. مصداق سربریدن با پنبه.

گلپایگانی در همان نامه افتخار می‌کند که برای اجرایی کردن منویات رهبر جمهوری اسلامی موازین غیرعلمی همچون تعهد را  درفرم‌های ارزشیابی کار اساتید از سوی دانشجویان وارد کرده است. در بند ۱۰ نامه برکناری  در دوران ریاست او بر مرکز جذب و امور هیات علمی، ‌شاخص‌های ارزیابی اساتید، «علاوه بر ملاک‌های توانمندی علمی، براساس معیارهای متخذ از فرمایشات امام و رهبری در خصوص انتظارات از اساتید دانشگاه و اعضای هیات علمی» تنظیم و اجرا شدند.

اساتید گروههای علوم انسانی همچون حقوق بین‌الملل، علوم سیاسی و روابط بین‌الملل، جامعه‌شناسی، تاریخ، فلسفه، علوم تربیتی، اقتصاد و مدیریت در دوره‌ی حاکمیت گلپایگانی بیشتر مورد حذف قرار گرفتند. از او نقل به مضمون شده که «وقتی این همه نیروی ارزشی پشت در دانشگاه منتظر کار هستند، چه جایی برای اساتید دگراندیش و غیرارزشی هست؟» طبیعی است در مناطق و استان‌های مرزی که اهل سنت و اقلیت‌های ایران در آنها زندگی می‌کنند تصفیه و سرکوب ناشی از شیوه ي مدیریت کسانی چون گلپایگانی  شدیدتر هم بوده است.

در احکامی که از هاشمی گلپایگانی به عنوان رییس کل مرکز جذب دانشگاه آزاد، خطاب به هیئت‌های اجرایی جذب استان‌ها نوشته شده قدری لطف (!) شده و نوشته شده اساتید اخراجی «واجد شرایط برخورداری از خرید خدمت با ۴۵ روز حقوق و مرتبه‌ی علمی» خواهند بود. گفتیم که بازخرید اسم رمز اخراج است.

 

مدرسه‌ي فیض یا سرمایه‌داری حزب‌اللهی؟

تشکیل موسسه‌ای خصوصی به نام مدرسه‌ی تربیت اسلامی فیض و تشکیل اجباری دوره هایی موسوم به بینش مطهر برای کارکنان دانشگاه آزاد از دیگر کارهایی است که در دوره‌ی هاشمی گلپایگانی به شدت پیگیری شد.

او شرکتی خصوصی تشکیل داد با نام مدرسه فیض که درش معارف درس می‌داد برای ارتقا تعهد اساتید، آنهم با گرفتن شهریه! در وبسایت این موسسه ظاهرا خصوصی آمده است:

«مدرسه‌ی تربیت اسلامی فیض، یک موسسه‌ی مستقل آموزشی، پژوهشی و تربیتی است که رسالت خود را پشتیبانی از جبهه‌ی تربیتی انقلاب اسلامی قرار داده» و در صدد است «با یک رویکرد فراگیر و فارغ از تعصبات موجود در پارادایم تربیتی انقلاب اسلامی» [عبارتی که منظور از آن معلوم نیست!] «برای همه رزمندگان جبهه‌ی تربیتی» از طریق یک مدرسه‌ی مجازی امکانات آموزشی عادلانه (!) فراهم کند.

در میان اساتید مدرسه‌ی فیض نام کسانی چون وحید جلیلی (از تئوریسین‌های فرهنگی جریان اقتدارگرا و برادر سعید جلیلی) و حجه الاسلام علی ذوعلم (معاون موسسه حفظ و نشر آثار خامنه‌ای) در کنار هاشمی گلپایگانی به چشم می‌خورد که البته همگی مقربان و نورچشمی‌های نظام و رهبری جمهوری اسلامی هستند.

در صفحه‌ی گلپایگانی در موسسه گفته شده او جزوه‌های بینش مطهر، درسنامه کتاب پایان پیامبری، درسنامه کتاب سیره نبوی، درسنامه کتاب نهضت حسینی، و درسنامه مهدویت را به رشته تحریر درآورده است.

در نامه‌ی انتقادی یکی از کارکنان دانشگاه آزاد باعنوان «سید محمد صالح هاشمی گلپایگانی باید محاکمه شود» (که بدون نام نویسنده در صفحات مربوط به دانشگاه آزاد در شبکه‌های اجتماعی منتشر شده) آمده است:

«بر اساس قانون عدم مداخله سو استفاده از موقعیت شغلی و ایجاد شرایط برای کسب منافع از موقعیت شغلی ممنوع بوده و در سازمان‌های دولتی بین ۲ تا ۴ سال حبس در پی دارد و قطعا کسب مال از این روش حرام است. آقای سید محمد صالح هاشمی گلپایگانی که به ۸۰هزار نقر عضو هیات علمی تمام وقت، حق التدریس و کارمندان دانشگاه آزاد درس اخلاق می‌دهد، در تاریخ ۱۲/۰۶/۱۳۹۱ اقدام به ثبت شرکتی با عنوان «موسسه فرهنگی هنری بینش مطهر» با شماره ثبت ۲۹۹۲۱ می‌نماید. این شرکت یک شرکت خانوادگی ...بوده و جناب هاشمی گلپایگانی به عنوان رئیس هیئت مدیره مشغول به فعالیت است. نامبرده به محض رسیدن به سمت ریاست دفتر جذب و امور هیات علمی داشگاه آزاد با سو استفاده از جایگاه خود و با استفاده از امکانات دانشگاه آزاد اقدام به برگزاری کلاس‌های بینش مطهر[2] برای تمامی کارمندان، اعضای هیات علمی و حق‌التدریس دانشگاه می‌نماید. او که خود مدرس دوره است در کلاس‌ها کتاب‌هایی را که موسسه خود ناشر آن است را برای مطالعه معرفی می‌نماید. کتاب‌های دوره ۱۱۵۰۰۰۰ ریال برای شرکت‌کنندگان بوده و اصرار شرکت‌کنندگان برای داشتن فایل پی دی اف کتاب‌ها راه به جایی نمی‌برد. حال سئوال اینجاست که موسسه خانوادگی تحت امر این استاد اخلاق، از برگزاری این دوره‌ها و فروش کتاب ها به چندین‌هزار نفر، به چه میزان منفعت مالی رسیده است؟ آیا قرار است هرکسی که در مصدر امور قرار می‌گیرد با استفاده از جایگاه خود محصولاتش را به زور به فروش برساند؟ مثل این است که شما رییس سازمان نظام مهندسی شوید و یک آزمایشگاه کشش میلگرد انحصاری تاسیس کنید و همه سازندگان ساختمانی را مجبور به آزمایش کشش میلگردها نمایید. یا اینکه شما مدیر شرکت اتوبوسرانی شهرداری شوید و یک شرکت بیمه‌ای تاسیس کرده و همه اتوبوس‌ها را در شرکت خود بیمه کنید. این کار طبق قانون جرم است و فرد مجرم باید در مراجع ذیصلاح قضایی محاکمه شود.»

خود هاشمی گلپایگانی در بند هفتم نامه‌ی برکناری‌اش «راه‌اندازی دوره‌های بی‌نظیر توانمندسازی اساتید دانشگاه آزاد اسلامی، اعم از اعضای هیات علمی و مدرسان حق التدریسی» را جزو افتخارات خویش در دوران ریاست هیئت جذب معرفی می‌کند که «از بدو تاسیس دانشگاه [آزاد] تاکنون بی‌سابقه بوده است». او می‌نویسد در مجموع ۳۰هزار و ۴۶۵ نفر در واحدهای دانشگاه آزاد سراسر کشور در این دوره‌ها شرکت کرده‌اند (رقمی که بسیار بزرگ است) و حدود «یک میلیون و سیصد هزار ساعت» دوره به خواست او برگزار شده است. دوره‌ها و تعداد افراد شرکت‌کننده را هم به تفکیک چنین می‌نویسد (اعداد را برای سادگی گرد کردیم):

 ۱۹۰۰ نفر در دوره‌های امر به معروف و نهی از منکر، ۸۶۰۰ نفر در مرحله‌ی اول دوره‌های بینش مطهر و حدود ۶۸۰۰ نفر در برگزاری مجدد این دوره ، .... و ثبت نام مرحله‌ی دوم بینش مطهر با بیش از ۱۸۰۰ شرکت کننده.

اخراج شدگان می‌گویند جز پول کتاب و بسته‌های آموزشی، هزینه‌ی دوره‌های دوره مقدماتی تا پیشرفته بینش مطهر از صدوپنجاه هزار تومان تا چهارصد هزارتومان است که در وضعیت بسیار بد اقتصادی در ایران باری مضاعف بر دوش کارکنان و اعضای هیئت علمی دانشگاه آزاد است.

پس می‌شود گفت نوعی سرمایه داری دولتی ابزار کنترل دانشگاهیان و اخراج دگراندیشان از دانشگاه‌های ایران بدست نظام ولایی شده است. بگذارید این مدل خاص را «سرمایه‌داری حزب‌اللهی» نام بنهیم. نظام اصطلاحا اسلامی وضع قراردادهای غیرمنصفانه کاری به نفع کارفرما و به ضرر کارگر را از نظام‌های نولیبرال در غرب‌ آموخته و آنرا با نوعی مدل استبداد و خودگامگی بومی-شیعی در هم آمیخته است. یعنی نوعی کپی‌برداری بسیار بد از مدل سرمایه‌داری چینی؛ می‌گوییم کپی بد، چون ویژگی‌های مثبت ولی محدود سرمایه‌داری چینی (برغم مصائب فراوانش) هم در سرمایه‌داری ولایی نیست. مثلا سرمایه‌داری چینی به دانشگاه‌های معتبر غربی ذیل ضوابطی اجازه‌ی فعالیت دراین کشور را برای توسعه علم می‌دهد، کاری که در ایران هرگز متصور نیست.

این نوع سرمایه‌داری ولایی وضعیت معیشتی را برای کارکنان دانشگاه آزاد حتی بدتر از دانشگاه‌های دولتی کرده است. دانشگاه آزاد نه نهادی کاملا دولتی و نه کاملا خصوصی است (شیری بی یال و سر و دم)، و مصداق دقیق عبارت «خصولتی». و همین سبب شده وضعیت استخدام در آن ظاهرا در ذیل قانون کار جمهوری اسلامی و قوانین استخدام نهادهای دولتی ایران نباشد، چنانکه این دانشگاه کاملا زیر نظر وزارت علوم هم نیست. (بنگرید به یادداشتی با عنوان «آیا اساس‌نامه دانشگاه آزاد اسلامی بر خلاف قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران نیست؟» در گروه تلگرامی «کمپین همسان‌سازی حقوق دانشگاه آزاد با دانشگاه دولتی»)

به علاوه گرفتن مدیریت دانشگاه آزاد از هاشمی رفسنجانی و اطرافیان میانه‌روی او با حکم خامنه‌ای پس از وقایع ۱۳۸۸، این سازمان عریض و طویل را به نهادی تماما افتاده به دست اصولگرایان تندرو بدل کرده که کسانی چون هاشمی گلپایگانی در آن جولان می‌دهند و محصولات خویش را به نام «توانمند سازی اساتید» به دانشگاهیان می‌فروشند.

 

نتیجه گیری: گام دوم انقلاب، انقلاب فرهنگی جدید و تصفیه‌ي اساتید علوم انسانی

«بیانیه گام دوم انقلاب» بیانیه‌ای است که توسط رهبر جمهوری اسلامی آیت‌الله خامنه‌ای به‌مناسبت چهلمین سالگرد پیروزی انقلاب ۱۳۵۷ در تاریخ ۲۲ بهمن ۱۳۹۷صادر شد. بسیاری این بیانیه را وصیت‌نامه‌ي سیاسی رهبر کنونی جمهوری اسلامی می‌دانند، متنی که برای چشم‌انداز آینده‌ي نظام پس از مرگ خامنه‌ای طراحی شده.

از ویژگی‌های بارز این سند تاکید بر مرزبندی با آمریکا و غرب در تمام حوزه‌ها است و مخالفت با هرگونه عادی سازی رابطه با دنیا. غرب‌ستیزی از بنیادهای این سند بالادستی است که بازتاب زیادی هم در ادبیات طرفداران و اطرافیان آیت‌الله خامنه‌ای داشته است. (برخی تحلیل‌ها مربوط به گام دوم از سوی نویسندگان حکومتی در این لینک وبسایت رهبر ایران قابل دسترسی است. این لینک هم حاوی خلاصه برخی نکات مهم بیانیه مزبور است.)

در زمان دولت روحانی خامنه‌ای و اصولگرایان رادیکال اعتراض داشتند چرا دولت روحانی این سند را بدرستی و تمام و کمال اجرا نمی‌کند. انتصاب ابراهیم رییسی به ریاست‌جمهوری در یک انتخابات سراسر مهندسی شده در خرداد ۱۴۰۰، خودش بخشی از فاز جدید اجرایی شدن گام دوم انقلاب بود.[3]

امروز پس از گذشت نزدیک به سه سال از از صدور این بیانیه، ابعاد جدیدی از لوازم اجرایی شدن این وصیت‌نامه فرهنگی پیش روی ماست. امروز در حوزه‌ی آموزش عالی با موج جدیدی از اخراج اساتید علوم انسانی مواجهیم که معلوم نیست به این زودی پایانی برایش متصور باشد. یک انقلاب فرهنگی دیگر!

 

 توضیح: این مقاله پیشتر در رادیوزمانه منتشر شده است.

 



[1] در میان فارغ‌التحصیلان دانشگاه امام صادق باید میان فارغ‌التحصیلان عادی و کسی که مسئول «واحد گزینش» است فرق گذاشت. در فارع‌التحصیلان عادی این دانشگاه افراد دگراندیش هم حتی داریم.

[2] [که نوعی سو استفاده آشکار از نام و میراث مرتضی مطهری که بر خلاف گلپایگانی حتی برای کمونیست‌ها حق تدریس قائل بود در این نامگذاری نهفته است.

[3] به عنوان نمونه در پیام علیرضا اعرافی مدیر حوزه‌های علمیه سراسر ایران و از نزدیکان آیت‌الله خامنه‌ای در تاریخ ۳۰ خرداد به مناسبت پیروزی ابراهیم رییسی در انتخابات اظهار امیدواری شده بود رئيسی «در مدت خدمت خویش در دومین جایگاه برتر در نظام سیاسی ولایی»، «در راستای گام دوم انقلاب اسلامی» حرکت کند و «با ارائه عینی و تجسمی الگوی پیشرفته ایران اسلامی»، بستری برای ظهور منجی عالم بشریت فراهم آورد.