۱۳۹۹ اسفند ۳, یکشنبه

مرگ دانشگاه غیرحکومتی در ایران؛ به بهانه مرگ هاله لاجوردی

 

دکتر هاله لاجوردی، جامعه شناس اخراجی دانشکده ارتباطات دانشگاه تهران و مترجم بسیاری مقالات پژوهشی در فصلنامه روشنفکری ارغنون در سالهای طلایی آن، در ۱۳ بهمن ۱۳۹۹ درگذشت. این خبر در فضای مجازی ایران همراه بود با موجی از واکنش‌ها از سوی کسانی که هاله لاجوردی را می‌شناختند، و در بسیاری موارد سال‌ها بود ازو بی‌خبر بودند. هاله لاجوردی پس از پایان دورهٔ دکتری خود در دانشگاه تهران در سال ۱۳۸۳ در دانشکده ارتباطات دانشگاه تهران استخدام شد و پنج سال آنجا استاد بود تا اینکه از سال ۱۳۸۸ به بعد خانه‌نشین شد و ارتباط او با دانشگاه تهران، جایی که عاشق درس دادن و مصاحبت با دانشجویانش بود، به کلی قطع شد.

برادرش دکتر کاوه لاجوردی، که از پژوهشگران فلسفه تحلیلی در ایران است در مورد مرگ خواهرش نوشته: «چیزی که به ضرس قاطع می‌شود گفت این است که هاله عاشق معلم بودن بود (خاصه در دانشگاه)، و وقتی که از این عشق‌اش دور ماند و در عزلت دهساله فرو رفت، تعبیر عامیانه «دق کردن» شاید در موردش ناموجه نباشد.»

این یادداشت که به بهانه مرگ هاله لاجوردی نوشته می‌شود در واقع در مورد مصائب منجلاب نخبه‌کشی در نظام آموزش عالی جمهوری اسلامی ایران است؛ وضعیتی که در آن افراد متملق و به تعبیر روزمره «بادنجان دورقابچین» در برابر اراده نظام سیاسی حاکم، بیش از همه قدر می‌بینند و در صدر می‌نشینند و در نظام دانشگاهی آن تقریبا جایگاهی برای منتقدان نیست. اجحاف به زنان آکادمیک هم البته مضاعف است.

 


سخنان رئیس انجمن جامعه‌شناسی ایران در مراسم یادبود هاله لاجوردی

چندروز پس از اعلام خبر مرگ هاله لاجوردی، انجمن جامعه‌شناسی ایران مراسم یادبودی به مناسبت درگذشت او برگزار کرد که در آن برخی دانشجویان و اساتید جامعه‌شناسی سخنانی در مورد آن مرحوم گفتند.

در این میان سخنان حسین سراج‌زاده، استاد دانشگاه خوارزمی و رئیس انجمن جامعه‌شناسی ایران، آنطور که روزنامه اعتماد گزارش کرده، نکات مهمی در خود داشت. سراج‌زاده می‌گوید سئوال بزرگی که ایران پیش و پس از انقلاب بسیار با آن درگیر بوده آنست که نهاد دانشگاه باید در خدمت جامعه باشد، یا در خدمت قدرت سیاسی حاکم؟ سراج‌زاده می‌گوید:

«آن چیزی که باعث شده رویدادهایی شبیه مرگ تأسف‌بار هاله لاجوردی اتفاق می‌افتد، ناشی از یک رویکرد غلط است که در نظام آموزشی ما تقریباً از قبل از انقلاب به‌نوعی وجود داشته و بعد از انقلاب به‌نوعی دیگر و چه‌بسا به حالت تمامیت‌خواهانه‌تری ادامه پیدا کرده؛ رویکردی است که دانشگاه و آکادمی را در خدمت نظام سیاسی می‌خواهد.»

سراج‌زاده در ادامه توضیح داد بسیاری رویه‌های رایج در نظام آموزش عالی امروز ایران از جمله  گزینش دانشجو، گزینش استاد و کنترل‌هایی که در درون نهاد دانشگاه صورت می‌گیرد، «همگی ناشی از این رویکرد ناصواب هست که دانشگاه باید در خدمت یک نظام سیاسی مستقر باشد در حالی که رویکرد مناسبی که امروز لازم است و همه جوامعی هم که توانستند دانشگاه‌های شکوفا، بانشاط و مولد داشته باشند، این رویکرد را داشتند که دانشگاه در خدمت جامعه باشد.»

سراج‌زاده تاکید کرد لازمه‌ی رویکرد دانشگاه در خدمت جامعه یک‌نوع استقلال و خودگردانی دانشگاههاست که در ایران وجود ندارد. او گفت اگر دانشگاه در خدمت جامعه بود استعدادها و ظرفیت‌هایی مثل هاله لاجوردی باید بر مبنای شایسته‌سالاری علمی جذب دانشگاه‌های ایران می‌شدند و «این رویه‌های سخت‌گیرانه و حذف کسانی که تصور می‌شود، دیدگاه متفاوت یا مخالفی دارند اتفاق نمی‌افتاد، شاهد برخی از مشکلات نبودیم»

همانطور که رئیس انجمن جامعه‌شناسی ایران گفته توسعه در دنیای امروز دانایی‌محور است و توسعه‌ی دانش‌محور با «دانشگاه‌های وابسته، دانشگاه‌های تابع و افسرده و دانشجویان ناامید» به‌دست نخواهد آمد. مشکل نظام سیاسی ایران البته آنست که حکومت دانشگاه را در خدمت بقای خود می‌خواهد، نه در خدمت خیر جامعه. این نکته را باید به سخنان سراج‌زاده اضافه کرد.

سایه اتفاقات ۱۳۸۸ بر سر دانشگاه در ایران

کسانی که اخبار ایران را تعقیب می‌کنند می‌دانند خصوصا از ۱۳۸۸ به بعد  فضای امنیتی در دانشگاه‌های ایران به اوج خود رسیده است و برآمدن دولت حسن روحانی هم هیچ تغییری در اوضاع نداده.

عباس کاظمی، استاد سابق دانشگاه تهران که او نیز از دیگر اخراجی‌های دانشکده علوم اجتماعی به همراه هاله لاجوردی است، در اینباره می‌گوید: «در دوره آقای احمدی‌نژاد، در دانشگاه تهران ۴۰ نفر را در سال‌های ۸۸ و ۸۹ اخراج کردند. ....آدم‌های زیادی در سالهای دهه ۶۰ و ۷۰ هم به دلایلی که امروز برای ما باورپذیر نیست از دانشگاه حذف شدند، خانم زهره بیات ریزی رتبه یک کارشناسی ارشد، معدود دانشجویان مانتویی اوایل دهه هفتاد دانشکده بودند که تایید نشدند ایشان اکنون استاد یکی از دانشگاههای کانادا هستند. آدمهای زیادی به دلایل واقعا موهوم از دانشگاه طرد شدند برخی از آنها به ترجمه کردن روی آوردند و برخی هم مهاجرت کردند و … متاسفانه بسیاری از استادانی که در نتیجه این سیاستها منزوی شدند را نمی‌دانیم چه سرنوشتی داشته‌اند. خانم لاجوردی از خیل آدمهایی بود که بعد از بیرون رانده شدن به انزوای اجتماعی کشیده شد و متاسفانه ده سال آخر عمرشان را در شرایط بدی سپری کرده‌اند.» (برگرفته از گزارش انصاف‌نیوز)

فضای سیاسی ایران طوری است که وقتی اخراج می‌شوی، کسی احوالت را نمی‌پرسد! عباس کاظمی می‌گوید: «سال‌های اولی که [هاله لاجوردی] از دانشگاه رفت باید برای بازگشت ایشان بسیار بیشتر تلاش می‌شد. وقتی من را هم از دانشگاه بیرون کردند، بسیاری ارتباط خود را با من قطع کردند.»

این همکار سابق می گوید وقتی هاله لاجوردی اخراج شد گروه ارتباطات، جایی که او در آن درس می‌داد، هم از او حمایت نکرد.

شاید بشود گفت به ناامیدی بدل شدن امیدی که در جامعه ایران، برای بهبود اوضاع، در دوران اصلاحات خاتمی ایجاد شد (دورانی که لاجوردی و گروهی دیگر وارد دوره دکتری جامعه‌شناسی دانشگاه تهران شدند) و ناامیدی که بعد از شکست متعاقب اصلاحات در سال‌های بعد در ایران حاکم شد (و تا امروز ادامه دارد)، در وضعیت و روحیه او و همنسلانش بی‌تاثیر نبود.

 

میراث هاله لاجوردی؛ جامعه‌شناسی انتقادی زندگی روزمره

لاجوردی علاقه بسیاری به سینما داشت و می‌کوشید با تکیه بر مبانی مکتب انتقادی در جامعه‌شناسی به تحلیل سینما و جامعه‌ی ایران بپردازد.

او می‌گفت جامعه‌شناسی عصیانی علیه دنیای انتزاعی و تجریدی فلسفه است: «بنیانگذاران جامعه‌شناسی مدرن از آگوست کنت گرفته تا کارل مارکس و امیل دورکیم، فلسفه را متهم ساخته‌اند که مقولات انتزاعی آن قادر به تشخیص و تجزیه و تحلیل پدیده‌های اجتماعی نیست. بنابراین وظیفه تحلیل این پدیده‌ها را بر عهده جامعه‌شناسان گذاشته‌اند. این جامعه‌شناسان تفاوت‌های عمده ای با یکدیگر دارند و با واژگانی متفاوت جامعه‌شناسی خود را تدوین می‌کنند، اما هدف آنها که همانا دستیابی به پدیده‌های مشخص و انضمامی اجتماعی باشد، یکی است.»(«اخلاق در فرهنگ ایرانیان»، صص. ۱۷۹-۱۷۸)

و در مقالاتش این سئوال را در مورد ایران مدام می‌پرسید: «آیا زندگی روزمره در ایران دچار همان ویژگی‌های منفی است که [از دید جامعه‌شناسان مکتب انتقادی] سد راه روابط انسانی‌تر می‌شود. آیا در ایران نیز صنعت فرهنگ موفق به رسوخ در آگاهی مردم شده است؟»( «اخلاق در فرهنگ ایرانیان»، ص. ۱۸۶) صنعت فرهنگ اصطلاحی است که جامعه‌شناسان مکتب انتقادی فرانکفورت همچون مارکس هورکهایمر، تئودور آدورنو و هربرت مارکوزه در نقد جوامع سرمایه‌داری مدرن و خصوصا جامعه معاصر آمریکا بکار می‌بردند. در همان مقاله می‌نویسد:

«نظریه پردازان انتقادی زندگی روزمره که این مقاله نیز با مدد و الهام از آرای آنان نگاشته می شود، معتقدند که خلاصه شدن تمامی زندگی روزمره در ویژگی تکراری بودن و تکرار مکررات، همان ویژگی است که سبب تحمیل قواعد سرکوبگر نظام‌های سرمایه‌سالار مصرفی بر زندگی روزمره مردم است.»(ص. ۱۸۸)

و در نقد سرمایه‌داری مدرن و ضدارزش‌هایی که در جامعه امروز ایران نیز به ارزش گروه‌هایی از جوانان و مردم بدل شده‌اند می‌نویسد:«از مهم‌ترین قواعدی که فرهنگ مصرفی بر زندگی مردم تحمیل می‌کند، کسب سود هرچه بیشتر است. منفعت‌طلبی و ابزار قرار دادن هرچه در دسترس است برای رسیدن به سودی که نماد بارز آن پول است. از اینرو در جامعه مدرن فعلی اغلب امکان پرورش یافتن کلیه قدرت‌ها و توان‌های انسانی از میان می‌رود و تمامی توان‌های انسانی در راه مصرف که لازمه آن، به دست آوردن کالا و پول است، به کار می‌افتد. منتهی به دست آوردن پول و مصرف آن برای خرید کالا و سایر تولیدات فرهنگی مربوط به سبک زندگی، انسان‌ها را در دایره بسته‌ای از تکرار مکرارت می‌اندازد که در نهایت جز کسالت و یکنواختی حاصل دیگری ندارد و علت موفقیت صنعت فرهنگ نیز همین امر است.» (صص. ۱۹۰-۱۹۱)

 

تفسیر غیرارتدوکس از فمینیسم

در پایان بد نیست اشاره مختصری به رویکرد غیرارتدوکس هاله لاجوردی به فمینیسم و حقوق زنان هم بکنیم. فمینیسم لاجوردی هم در چارچوب نقد او به مصرف‌گرایی و کالایی شدن و سرمایه‌داری می‌گنجید. او نقدش را نه تنها متوجه مردان که متوجه زنان نیز می‌کرد، یعنی تفاوتی جنسیتی در نقد قائل نمی‌شد و از این جهت صریح اللهجه بود. در مقاله دیگری می‌نویسد: «کالا قلمداد شدن زنان و معامله مردان بر سر آنان یکی از سنت های دیرینه است که در عین حال شاخصی از پایمال شدن حقوق انسانی زنان است که به مردان این امکان را می‌داد که همچون اشیا به خرید و فروش زنان نیز بپردازند. علت اصلی استمرار و کارکردی شدن این تلقی از زنان، صرفا اعمال قدرت مردان نبوده است بلکه زنان نیز با پذیرش این تلقی، و درونی کردن آن، خود نیز خود را به عنوان کالا قلمداد می‌کردند و بدین سان به استمرار و ریشه‌دار شدن این سنت کمک می‌کردند.»

هاله لاجوردی در ادامه می‌نویسد پیامد این تلقی زنان از خود خلاصه شدن خواسته‌ها و آرزوهای برخی شان در جلب رضایت و علاقه مردان، به دست آوردن حمایت آنها و «پوشاک و تجملات و جواهرات و از این دست نیازهایی بود که مردان بازهم با خرید آن می‌توانستند کالای اصلی خود یعنی زن را راضی نگه دارند.» (مقاله‌‌ی «فمینیسم مثبت و منفی»، صص. ۹۹-۹۸) او نتیجه می گیرد اساسا به واسطه وعده ارضای همین نیازهای کالایی بوده است که مردان توانسته‌اند زنان را به دست آورند یا نظام مردسالاری سنتی را حاکم کنند.

 

بجای نتیجه‌گیری

قصد این یادداشت مرورجامع اندیشه‌های هاله لاجوردی نیست که پرداختن به آن محتاج نگارش رساله است و اهالی جامعه‌شناسی باید بدان بپردازند. هدف بلکه ادای دین به پژوهشگری است که یکی از اهالی قلم که او را از نزدیک می‌شناخته (امین بزرگیان) در توصیف مرگ او به زیبایی نوشته: «صندلی‌های دانشگاه محدود است. برای اینکه استادان امروز (آنهایی که به پاس نداشته‌های‌ علمی و داشته‌های سازمانی‌شان در همان ایام و سال‌های بعد جایگزین شدند) صندلی‌ها را داشته باشند، لازم بود که برخی به بیرون پرتاب شوند. هاله را خیلی شدید پرتاب کردند، آنقدر دور که تنها تن بی‌جانش را توانستیم پیدا کنیم.»

همزمان شاید بشود گفت توصیفی که هاله لاجوردی از اندیشه‌های هانری لفور، جامعه‌شناس و روشنفکر فرانسوی بنیانگذار نظریه انتقادی زندگی روزمره می‌کند، توصیف نگاه انتقادی خود او به جامعه ایران هم بوده است. هانری لفور گاهی به ایجاد تغییرات مثبت در جوامع مدرن بدبین می‌شد و «وضعیت جوامع سرمایه‌سالار مصرفی» را چنان سرکوبگر می‌دید که نسبت به ایجاد تغییرات مثبت ناامید می‌شد و حتی نام جامعه‌ مصرفی مدرن را «جامعه تروریست» گذاشته بود. لفور در سوی دیگر در ته قلبش به وجود «توان‌های عقلانی و اخلاقی» انسان باور داشت و همین سبب می‌شد مجددا تفکر خوشبینانه و یوتوپیایی خود را به دست آورد و آنرا به دیگران نیز «متذکر» شود.

یعنی لفور (و به تبع او مرحوم هاله لاجوردی) وقتی خوشبین بود، «عقل را با اخلاق و به تبع آن توان بالقوه عقلانی عمل کردن را با توان بالقوه اخلاقی عمل کردن» یکسان می‌دانست، ولی وقتی بدبینی در نگاه او غلبه می‌کرد، نسبت به امکان ایجاد تغییرات مثبت در وجوه «غیراخلاقی و غیرعقلانی حیات اجتماعی» انسان، امیدش را از دست می‌داد. (ص. ۱۸۲، جملات داخل پرانتز برگرفته از مقاله «اخلاق در فرهنگ ایرانیان» هاله لاجوردی) احتمالا بشود گفت حس هاله لاجوردی درباره جامعه کنونی ایران، جامعه‌ای که بیش از چهار دهه از ظهور انقلاب اسلامی در آن می گذرد، همین بوده.

 

منابع:

هاله لاجوردی، «فمینیسم مثبت-فمینیسم منفی»، پژوهش زنان، دوره ۵، زمستان ۱۳۸۶، صص. ۱۰۷-۸۳.

هاله لاجوردی، «اخلاق در فرهنگ ایرانیان؛ با اتکا بر آرای نظریه پردازان انتقادی زندگی روزمره و سینمای ایران»، فصلنامه انجمن ایرانی مطالعات فرهنگی و ارتباطات، شماره ۶، ۱۳۸۵، صص. ۱۹۷-۱۷۵.

 

توضیح: این یادداشت پیشتر در ایندیپندنت فارسی منتشر شده است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر