این مقاله جوهر پایان نامه کارشناسی ارشد من است. از دکتر میانداری که به عنوان استاد راهنما به من در نگارش آن بسیار مدد رساندند صمیمانه تشکر می کنم. شکل خلاصه ای از این مقاله در شماره سی ام مجله ذهن، بهار 1387، چاپ شده است.
----------------------
1-اهميت بحث
در نيمه دوم قرن نوزدهم با ظهور نظريه تكامل داروين در زيست شناسي تحولي شگرف و انقلابي رخ داد و اگر بخواهيم چنان كه شايسته يك نظريه مهم علمي است تبعات فلسفي نظريه داروين را جدي بگيريم، نظريۀ تكامل داروين حاوي آموزه هاي مفيد بسياري براي علوم اجتماعي، فلسفه علم، فلسفه زبان، فلسفه دين، فلسفه ذهن و ساير شاخه هاي معرفت است[1]. اگرچه قسمتي از نظريه داروين در زمان خود او ،يعني اواخر قرن نوزدهم، از سوي نخبگان عموماً پذيرفته شد، ولي اهميت مكانيسمي كه او براي تكامل ارائه كرده بود يعني انتخاب طبيعي، بيشتر در نيمه دوم قرن بيستم و با پيدايش انقلابي جديد در زيست شناسي يعني ظهور زيست شناسي مولكولي و علم ژنتيك، درك شد.
اين مقاله يك هدف اصلي و يك هدف فرعي دارد. به عنوان هدف اصلي برآنست تأثير فلسفه علم قرن نوزدهم بريتانيا بر داروين را بررسي كند و به اين سئوال پاسخ دهد كه آيا اصولاً داروين، به عنوان انقلابي ترين زيست شناس عصر خويش، با فلسفه علم آشنا بوده است؟ براي او فلسفه علم اهميتي داشته است؟ آيا فيلسوفان علم روزگار داروين نظريه او را علمي (به معناي فلسفه علمي آن) مي دانستند؟ واكنش آنها نسبت به نظريه او چه بوده است و احياناً چه تأثيري در پذيرش يا رد نظريه داروين داشته است؟
در پاسخ اوليه به سؤالات بالا بايد گفت كه داروين با بسياري از مهم ترين آراء فلسفه علمي روزگار خودش آشنا بوده است و فلسفه علم، به اعتقاد محققاني نظير مايكل روس[2] و ديويد هال[3]، نقش مهمي در واكنش غالب به نظريه او داشته است. در واقع ما با بررسي يك مثال در تاريخ و فلسفه علم ،يعني مثال نظريه داروين، نشان مي دهيم كه فلسفه علم چقدر مي تواند در سرنوشت پژوهش هاي علمي- جه در مرحله توليد و پيدايش علم و چه در مرحله استقرار و رواج يك علم- مؤثر باشد. اين كار در واقع پاسخي است به كساني كه در كشور ما در اهميت فلسفه علم، براي علم، ترديد دارند و احياناً فلسفه علم را فعاليتي فاقد ثمر مي دانند.
ولي هدف فرعي اين مقاله ارائه نكاتي در مبحث رابطه علم و دين است. امروزه در ميان كتبي كه در زمينه رابطه علوم طبيعي و دين نوشته مي شود، كمتر كتابي بتوان يافت كه در آن اشاره اي به نظريه تكامل داروين نشده باشد.[4] براي ما به عنوان يك ايراني كه از طرفي در كشوري با اعتقادات ديني زندگي مي كنيم و از طرف ديگر در پي دست يافتن به علوم جديديم، پرداختن به بحث نسبت ميان علوم جديد و دين بحثي مهم است و سرنوشت آن آينده بحث نسبت سنت و مدرنيته را در كشور ما رقم خواهد زد. چنانكه خواهيم ديد قسمت مهمي هم از واكنش هائي كه فلاسفه علم روزگار داروين نسبت به نظريه او نشان دادند، در كنار مباحث روش شناختي، مربوط به نتايج الهياتي نظريه داروين بود. اين نشان مي دهد كه بحث در مورد نظريه داروين لاجرم به بحث در زمينه علم و دين كشيده مي شود و از اين جهت شنيدن ايرادات ديني فيلسوفان علم قرن نوزدهم بر نظريه داروين شايد شنيدني باشد.
2-نظريه داروين
پيش از ورود به اين بحث مختصراً نظريه داروين را شرح مي دهيم. چارلز رابرت داروين[5](1882-1809) با انتشار كتاب منشأ انواع[6] نظريه تكامل را منتشر كرد. پيش از انتشار اين کتاب او بيست و هشت سال تمام از زمان سفر با كشتي سلطنتي بيگل(1831) تا سال انتشار كتاب(1859) بر روي ابعاد نظري و تجربي نظريه اش كار كرد. (Ruse,2000,9-10) در دوران پنج ساله سفر پژوهشي بيگل به آمريكاي جنوبي و آفريقا، خواندن نظريه لايل در زمين شناسي يكي از مباني مهم نظريه تكامل را براي داروين فراهم كرد؛ او در اين سفر جلدهاي سه گانه كتاب اصول زمين شناسي[7] لايل را به دقت خواند. لايل نوشته بود در تحولات زمين در زمان حاضر همان عللي مؤثرند كه در زمان گذشته مؤثر بوده اند و جهان و زمين همواره در يك حالت يكنواخت قرار دارند.(Ruse , 2000,7) و قدرت عللي كه در گذشته زمين مؤثر بوده اند، كماكان باقي است.(Hull ,2000,50) اگرچه در نظريه رقيب اين نظريه، يعني نظريه بليه باورانه[8] رايج در آنزمان، معجزات نقش مهمي در تحولات تاريخ زمين داشتند، لايل معتقد بود علل طبيعي باعث تحولات زمين شده اند. نظريه يكنواخت بينانه[9] لايل مقدمه اي ضروري براي رسيدن داروين به نظريه اش بود. داروين پس از خواندن كتاب لايل و نظريه يكنواخت بينانه او به صورت معتقد فكري زمين شناسي لايلي درآمد. در واقع به يك معنا كار داروين تعميم كار لايل به عالم موجودات زنده است.(Hull ,2000,50) پژوهش داروين پس از انتشار منشأ انواع متوقف نشد.او در سال 1871 كتاب تبار انسان[10] را منتشر كرد و در آن بر اساس نظريه اي كه در كتاب قبليش در مورد گونه ها آورده بود، پيدايش انسان را توضيح داد. كتاب تبار انسان از بسياري جهات چالش بر انگيز بود. يك نكته اساسي در كار داروين، مطالعه مفصل او بر روي پرورش مصنوعي جانوران اهلي نظير سگها و كبوترها كه آنرا انتخاب مصنوعي[11] مي گويند. پرورش دهندگان حيوانات تغييرات مطلوبي را كه ميخواستند به اين نحو اعمال مي كردند كه حيواناتي را كه داراي خصيصه مطلوبشان هستند ،مثلاً دراز بودن گوش يا ريزاندام بودن، انتخاب مي كردند وآنها را براي زادوولد در طي چندين نسل آميزش مي دادند، تا به اين ترتيب مثلاً گونه هاي جديد سگ يا كبوتر بدست آيد.(گونه هاي متنوع حيوانات اهلي كه ما آنها را هرروز در اطرافمان ممكن است بينيم، به اين ترتيب به وجود آمده اند.)
نظريه تكامل داروين دو قسمت اصلي دارد:1-درخت حيات[12]: اينكه تمام موجودات زنده روي زمين از نيائي مشترك تطور يافته اند. 2- انتخاب طبيعي[13]: انتخاب طبيعي علت اصلي شباهت ها و تفاوتهاي موجود در جانوران و گياهان مناطق زمين است.(Sober,2003,267) قبل از داروين جزء اول نظريه او در آراء برخي مثل لامارك و پدر بزرگ او اراسموس داروين مطرح بود، اگرچه مقبوليتي نيافته بود. قسمت دوم نظريه داروين از اين اجزا تشكيل يافته است:
(الف) تغييرات تصادفي[14]. داروين شواهد فراواني بر وقوع و وراثتپذيري تغييرات كوچك و ظاهراً خود به خودي در ميان افراد يك گونه به دست آورد، اگرچه در مورد منشاء و علل اين تغييرات فقط ميتوانست متوسل به حدس بشود. در حال حاضر و با ظهور زيست شناسي مولكولي منشاء اين تغييرات باز ترکيبي و جهشهاي ژنتيكي دانسته مي شود.
(ب) تنازع بقا[15]. تعداد موجودات زنده اي كه متولد مي شوند، از ميزان آنهايي كه ميتوانند به حد توليد يعني فرزندآوري برسند، بيشتر است و اين نشان مي دهد در ميان موجودات بر سر منابع موجود رقابت وجود دارد. بعضي تغييرات خودبخودي گفته شده در قسمت الف، امتيازاتي در رقابت و تنازع شديدي براي بقا ، ايجاد مي كنند.
(ج) بقاي انسب.[16] افرادي كه از امتيازيات ياد شده برخوردارند، احتمالاً بيشتر از ميانگين عمر ميكنند و زاد و ولد بيشتري دارند، و لذا سريعتر جمعيتشان افزايش مييابد. در درازمدت، اين سير به انتخاب طبيعي و به وجود آمدن تدريجي گونه جديد ميانجامد.[17] (باربور، 1362، 107-105)
3-فلسفه علم قرن نوزدهم بريتانيا
فلسفه علم به عنوان شاخه اي مستقل از فلسفه در نيمه اول قرن نوزدهم و در انگلستان از معرفت شناسي جدا و متولد شد.(Hull,1989,27 به نقل از صمدي،1382 ،2) براي فيلسوفان دورة ملكه ويكتوريا علم مطلوب علم استقرائي[18] بود و "استقرائي" صفتي پرهيمنه و مهم تلقي ميشد ، اگرچه بسياري موارد، استقراء به معناي يك تعميم استقرائي نتايج مشاهدات و آزمايشها، آنهم بدون دخالت ذهن انسان، مورد نظر نبود. بهترين نمونة علم استقرايي مكانيك گرانشي نيوتن دانسته مي شد و روش علمي نيوتن به همراه استقراگرائي فرانسيس بيكن در علم، بسيار معتبر بودند. (Hull,2000,49&Hull,2003,175) مباحثات فلسفه علمي آنزمان در واکنش به فيزيك شكل گرفته بودند، (Hull,2003,168) و نه زيست شناسي يا علمي ديگر. در اين دوره "فرضيه[19]" لغت مطلوبي نبود و مورد ترديد بود و روش شناسي متألهين قرون وسطي كه فرضيه اي شمرده مي شد، مورد ترديد بود؛ در مقابل تجربه مستقيم جنبه اي شبه مقدس داشت(Hull,2003,175)
معروفترين فلاسفه علم آن روزگار بريتانيا موطن داروين، جان هرشل[20]، ويليام هيول[21] و جان استوارت ميل[22] بودند. هرشل، هيول و ميل آگاهانه در پي ارائه فلسفهاي براي علمي كه در آنزمان در انگلستان داشت به صورت حرفه اي در مي آمد، بودند. در اين بخش ما عمدتاً به بخشهائي از فلسفه علم قرن نوزدهم مي پردازيم، كه مرتبط با بحث داروين هستند. تحقيق مفصل در فلسفه علم قرن نوزدهم خود رساله ها يا مقالاتي جداگانه مي طلبد.
جان هرشل(1871-1792)، فرزند ويليام هرشل كاشف سيارة اورانوس، هم فيلسوفي برجسته بود و هم اخترشناسي مبرز. فلسفۀ علم در انگلستان با كتاب گفتاري مقدماتي در مطالعه فلسفه طبيعي[23] (1830) او آغاز شد. كتاب گفتار مقدماتي هرشل آنزمان بسيار خوانده شد، چراكه عامه فهم ترين و مناسب ترين اثر در باب فلسفه علم در آنزمان بود. هرشل علي رغم آنكه از نظر خانوادگي ريشه اي آلماني داشت، متأثر از سنت تجربهگرايي انگليسي هيوم بود.اودركمبريج تحصيل كرده بود.(Ruse, 2000, 4) از خدمات برجسته هرشل به فلسفه علم تمايز روشني بود كه ميان "ظرف اكتشاف قوانين و نظريات علمي[24]" و "ظرف موجه ساختن قوانين و نظريه هاي علمي[25]" قائل شد. هرشل در نظريات خودش، مراحل چگونگي اكتشاف يك نظريه و هم روشهاي توجيه يك نظريه را به صورت مبسوط توضيح مي دهد. او در مرحله اكتشاف، ميان قوانين طبيعت و نظريه ها تمايز قائل مي شود و نظريه ها را عام تر و در برگيرنده قوانين مي داند.(لازي، 1377 ، 139-136) اگر چه نوشته هاي هرشل خالي از ابهام نيستند و مفسرين مختف تفاسير متفاوتي از فلسفه علم او كرده اند، لازي معتقد است هرشل توجيه يك نظريه را شامل سه روش مي داند: روش اول بسط قانون به مواردي كه در حدود نهائي كاربرد قانون باشد، است.(مثل آزمايش صحت نظريه گاليله با آزمون شتاب يك سكه ويك پر در سقوط آزاد) روش دوم، نتيجه غير منتتظره اي است كه يك قانون يا نظريه در قلمروئي خارج از حد انتظار دارد. اين قسمت در ادامه بحث در مورد روش شناسي داروين مهم است. هرشل در گفتاري مقدماتي نوشت:
مطمئنترين وبهترين ويژگي يك استقراي بسامان و فراگير وقتي است كه موارد تحقيق پذيري آن ناگهاني از دل جاهايي بجوشد كه كمتر انتظار ميرود. يا حتي در ميان آن نمونههايي يافت شود كه در ابتدا تصور ميشود نمونههايي مناسب نيستند و مخالف آن موارد تحقيقپذيري است. (Hrschel,1830,170به نقل از لازي ، 1377، 140)
روش سوم "آزمون سرنوشت ساز[26]" و فيصله بخش است كه نظريه هاي قابل قبول از آن سالم مي جهند. هرشل پيش از فيلسوفان علم قرن بيستم به نقش آزمونهاي سرنوشت ساز در علم اشاره مي كند. مثل آزمايش بيكن براي دانستن اينكه سقوط اجسام چنانكه ارسطوئيان مي گفتند مكانيسم دروني خود اجسام است يا بر خلاف آن، نتيجه جاذبه زمين است. بيكن پيشنهاد داد دو ساعت را كه يكي را در اثر سقوط وزنه ها كوك مي شد و ديگري با فنر، يكبار به اعماق معادن و بار ديگر به ارتفاعات زياد ببرند و سرنوشت نظريه ارسطو را مشخص كنند.(لازي،1377، 141-140)
هرشل با آنكه خود را استقراگرا مي دانست، معتقد بود شيوه مورد استفاده در تدوين و صورت بندي يك نظريه، اساساً ربطي به مسئله قابل قبول بودن آن ندارد. يك كاوش استقرائي بسيار دقيق و يك حدس بي ضابطه، اگر نتايج قياسي آنها در تجربه تأئيد شود، هر دو در يك سطح قرار مي گيرند.(لازي،1377 ، 141-136) كار علمي موفق به هر دو روش استقرا و قياس محتاج است.(Hull ,2003,173)
اما ويليام هيول(1866-1794) دوست نزديک هرشل با كتابهاي تاريخ علوم استقرايي[27] در سال 1837 و فلسفه علوم استقرايي بر مبناي تاريخ آن[28] در سال 1840، يکي ديگر از فيلسوفان علم قرن نوزدهم بود.هيول در جواني تحت تأثير نوشتههاي كانت بود و دراواخر عمر چنانكه روس مي گويد به افلاطون گرايش پيدا كرد و از اينرو فلسفه علم هيول از جانب همكاران تجربه گرايش متهم بود به ايده آليستي بودن.(Hull ,2000,51)
هيول علاوه بر تبحر در فلسفه، دانشمندي جامع الاطراف بود[29]. خوشبختانه هنوز در آنزمان رايج نشده بود كه علم و فلسفه را جداي از هم تدريس كنند و دانشمندان و فلاسفه از كار هم بي خبر باشند! نوشته هاي او در رياضيات و فيزيك رياضي مشهور بود و او را غالباً باني قسمتهاي مهمي از علم مي دانند.(Ruse , 2000, 7) هيول در دوره اي كه داروين نظريه اش را ارائه كرد، رئيس كالج ترينيتي كمبريج بود.
هيول برآن بود كه فلسفه علم خود را بر مطالعه گسترده پيرامون تاريخ علم بنا كند.(لازي،142،1377) او پيشرفت علمي را به منزله اتحاد موفقيت آميز واقعيات[30] و تصورات[31] تلقي مي كرد.بر اساس نظر کانتي هيول، دانش صادقي كه ما آن را در پارهاي از موفقترين علوم ، مثل نجوم، مكانيك و نورشناسي ، مييابيم، دانشي تنها برخاسته از واقعيات نيست. تصورات يا اصول عقلي اي لازم اند كه واقعيات را به يكديگر پيوند بزنند. او مانند كانت بر آن بودكه تصورات از ادراك حسي استنتاج نشده اند بلكه بر آن تحميل شده اند.(لازي، 143،1377) او به دين و الهيات طبيعي عميقاً باور داشت و منشاء تصورات ذهن انسان را در نهايت خدا مي دانست. (Curtis, 1986, 142). الگوي اكتشاف علمي كه هيول معتقد بود آنرا در تاريخ علم تشخيص داده است، عبارت بود از يك پيشروي سه مرحله اي، مشتمل بر يك درآمد يا مقدمه به عنوان مرحله اول، يك برهه يا دوره استقرائي به عنوان مرحله دوم و يك مؤخره يا تكمله در مرحله سوم. مقدمه از جمع آوري واقعيات و تجزيه واقعيات و ابهام زدائي از مفاهيم تشكيل شده است. دوره استقرائي – كه در اينجا لغت استقراء كه هيول به كار مي برد با استقراء به معناي دقيق كلمه فرق مي كند- زماني است كه يك انگاره مفهومي خاص بر واقعيات تحميل مي شود. و در مؤخره يا تكمله كه به كمك قياس منطقي به اين مرحله مي رسيم اتحادي كه بدين نحو ميان واقعيات و مفاهيم حاصل شده است، بسط و تحكيم مي يابد. مثلاً كپلر به مدد مفاهيمي نظير"مجذور اعداد"، "مكعب فاصله ها" و "تناسب" واقعيات مربوط به دوره تناوب گردش سيارات به دور خورشيد و فاصله آنها از خورشيد را كه تيكوبراهه از طريق رصد به دست آورده بودند را مرتبط و متحد ساخت و به نظريه خويش دست يافت. اين پيروزي بزرگي براي استقراء به حساب مي آمد. (لازي، 1377،147-144) به زبان فلسفه امروز مي توان گفت از نظر هيول مشاهدات ما "نظريه بار"[32]ند؛ خودش مي گفت "ماسكي از نظريه بر روي تمام صورت طبيعت افكنده شده است."(Whewell, Quoted in Hull , 2003,177) او پيشرفت علم را عبارت از ادغام و اندراج مستمر قوانين در نظريه ها يا سازگار كردن استقراها[33] مي دانست. (لازي،149،1377) براي وي پيش بيني يك پديده نامنتظره توسط يك نظريه ارزش داشت.(Hull ,2003,179)
هرشل و هيول را مي توان معتقد به روش فرضيهاي – قياسي در علم دانست.(البته آنها آنزمان اين اصطلاح را در مورد فلسفه علمشان بكار نمي بردند.) در اين روش ابتدا نظريه اي داده مي شود و سپس نتايجي آزمون پذير بصورت قياسي از آن نظريه استنتاج مي شوند. آزمون اين نتايج آزمون نظريه است.مثلاً قوانين نيوتن را در نظر بگيريد كه از آنها قوانين گاليله و كپلر قياساً استنتاج مي شود. با آزمون قوانين كپلر و قوانين گاليله در واقع نظريه گرانشي نيوتن آزموده مي شود. (Ruse,2000,5)
يك نكته مهم و پردامنه در فلسفه علم عصر ويكتوريا آن بود كه يك علم خوب بر اساس الگوي نيوتني علم، بايد علتي حقيقي[34] يا درست در دل خود داشته باشد. علت حقيقي يعني علتي كه "واقعاً در طبيعت وجود داشته باشد و صرفاً زائيده خيال ]نظريه پرداز[ نباشد." (Herschel,1830,144 Quoted in Hull,2003,175) نيوتن قبل تر استدلال كرده بودکه بهترين نوعِ علم، علّي است. سهم نيوتن در انقلاب علمي هم چيزي جز تبيين علّي قوانين كپرنيک وگاليله نبود. نيوتن به اين سؤال كه ويژگي يك تبيين علّي مطلوب چيست، پاسخي نداده بودو تنها گفته بود كه درعلم بايد علتي حقيقي ارائه كنيم. انديشه هاي هرشل و هيول در مورد معيار علت حقيقي و اين كه چگونه شروط علت حقيقي به معيارهاي علم استقرائي پيوند مي خورد، ازهم جدا مي شد.(ميل هم معياري خاص خود براي علت حقيقي داشت.) به طور سنتي در آنزمان نظر بر اين بود كه علتي حقيقي است كه هم وجود داشتن و هم كفايت تجربي آن مستقل از واقعيت هائي كه در ابتدا آنها را توضيح مي دهد، داراي شاهد باشد. يعني بتواند نتايج ومشاهدات ديگري علاوه بر نتايج و واقعياتي كه در ابتداي صورت بندي نظريه از آنها آگاه بوديم، به ما بدهد. (Hull,2003, 175-176) روس مي گويد از نظرهرشل براي آنكه بدانيم علتي كه نظريه اي ارائه مي دهد،علت حقيقي است بايد بتوانيم يكي از اين دو كار را انجام دهيم. يا بايد آزمايش تجربي مستقيم در عمل[35] براي آن بيابيم و يا بايد آزمايش تجربي مستقيمي براي پديده اي كه تمثيل[36] آن نظريه است داشته باشيم. مثالي مي زنيم:در تشخيص آنكه آيا نيروي جاذبه زمين در گردش ماه بدور زمين علتي حقيقي است يا نه، مي توانيم به تمثيل اين مسئله يعني سنگي كه به انتهاي طنابي بسته شده و بدور سرمان مي چرخانيمش، توجه كنيم. در اين آزمايش كوچك فيزيكي كه تمثيلي از گردش ماه بدور زمين است، نيرويي طناب را به هنگام چرخش به طرف داخل ميكشد. هرشل استدلال ميكند كه در اينجا ما فهم علي حقيقي و درستي از نيرويي كه بر ماه وارد ميشودو آن را به طرف زمين ميكشد، داريم.(Ruse, 2000, 4-6) اما قرائت هال از مفهوم علت حقيقي در نظر هرشل اندكي متفاوت است[37]: بنا بر نظر هال هرشل دو معيار براي علت حقيقي قائل بود: اول آزمايش و تجربه مستقيم، مثل اينكه براي تجربه "نيرو" سنگي را كه با انتهاي ريسماني بسته شده دور سرمان بچرخانيم، و ديگري پيش بيني تجربي اي كه منجر به كشف پديده هائي كه تاكنون انتظارشان را نداشته ايم، بشود. (Hull ,2003,176-177)
هيول معياري متفاوت با هرشل در مورد علت حقيقي و شرايط آن داشت، كه مطابق با مكتب اصابت عقلي وکانتي خودش بود. هيول چندان به آزمايش مستقيم معتقد نبود و بر خلاف هرشل منكر آن بود كه بايد آزمايش تجربي مستقيمي از يك علت خاص داشته باشيم تا بتوانيم آنرا علتي حقيقي بناميم. هيول نيازي هم به تمثيلهاي فيزيكي براي اثبات علت حقيقي نميديد. از نظر او سازگاري استقراها ، كه معيار پيشرفت علمش هم بود، تجسم علت حقيقي نيوتني بود.(Whewell,1849,64 Quoted in Hull ,2003,181) راهي كه ما متوجه ميشويم كه علتي حقيقي داريم، آنست كه چنان علتي در محوريت تبييني وحدت بخش قرار گيرد و فهم ما در حوزههاي مختلف تجربي و آزمايشي را زير يك چتر گرد آورد. چنان علتي شايد منجر به پيش بيني وقايع غير منتظره هم بگردد. در اين صورت و تنها در اين صورت است كه ما ميتوانيم بگوئيم علتي حقيقي داريم واين يعني سازگاري استقراها. مثلاً قبل از پيشنهاد علت حقيقي جاذبه گرانشي توسط نيوتن استقراهاي قبلي (قوانين کپلر وگاليله) مستقل از هم دانسته مي شدند ولي بعد از پيشنهاد علت جاذبه آن استقراها از يک جنس شدند.(Hull ,2003,181&Ruse ,2000,6) هيول براي سازگاري استقراها شأن معرفتي هم قائل بود و آنرا راهي براي اثبات صدق نظريه مي دانست و سازگاري استقراها برهاني قدرتمند براي رئاليسم علمي است.(Butts,2001,971) در واقع معيارهاي هرشل و هيول براي علت حقيقي معيارهائي براي توجيه صدق نظريه هم به شمار مي روند(Ruse,2000,15&ibid) و علت حقيقي براي ايندو تنها جنبه وجود شناختي ندارد.
جان استوارت ميل(1873-1806) فيلسوف سياست و اخلاق، اصلاح طلب و فيلسوف علم انگليسي، با كتاب معروف نظام منطق[38] به سال 1843 آراء مشهورخود را در فلسفه علم منتشر كرد. انتشار اين كتاب در انگلستان با اقبال بسيار روبرو شد و تحسين كنندگان بسيار يافت.(Hull ,2000,51) فلسفه ميل كه تجربه گرا و پوزيتيويست بود، فرزند خلف فلسفه هيوم بود. ميل البته مانند هرشل وهيول دانشمند علوم فيزيكي و طبيعي نبود و بسياري مثالها در فلسفه و تاريخ علم اش را به اعتراف خود از كتاب هيول در تاريخ و فلسفه علم گرفته بود و در نظام منطق از هرشل و هيول كه دين بزرگي بر گردن او داشته اند، قدرداني كرد.(لازي،173،1377) ميل به استقراگرائي معروف است و از ميان سه فيلسوفي كه از آنها ياد كرديم، يعني هرشل، هيول و ميل، تنها كسي كه همانگونه كه ميخواست استقراگرا بنظر برسد، فلسفه علمش واقعاً استقراگرا و بيكني بود، ميل بود. (Hull, 2000, 49) اين سه نفر با هم داراي ارتباط علمي بودند، آثار يكديگر را مي خواندند و يكديگر را نقد هم مي كردند. (Hull,2000,49) (ظاهراً مانند فيلسوفان ايراني به هم توهين هم نمي كردند.(!)) مثلاًميل مباحثات معروف مفصلي در مورد استقراء باهيول داشت و هيول را كه بر مبنائي كانتي براي ذهن نقش مهمي در استقراء قائل بود، به تخطي از استقراء متهم مي كرد. (آشنائي هرشل هم با فلسفه هيول كامل بود، بطوريكه او دو خلاصه بسيار دقيق بر دو كتاب هيول در فلسفه علم نوشت كه مي دانيم داروين هر دوي آنها را خوانده بود.(Ruse ,2000,9))
ميل ميان ظرف يا منطق اكتشاف و ظرف يا منطق توجيه تفاوت قائل بود.( Hull ,2000,54) از نظر ميل يك قانون يا نظريه علمي تنها هنگامي موجه يا ثابت شده به شمار مي آيد كه شواهد موافق آن با الگوي استدلال استقرائي مطابقت نمايند. ميل به شدت بر روشهاي استقرائي در هر دو ظرف اكتشاف و توجيه تأكيد مي ورزيد و معيارهاي سخت گيرانه اي براي اثبات يك نظريه داشت. (لازي، 1377،174) او معتقد بود تنها معدود نظرياتي در فيزيك، مانند قوانين نيوتن و كپلر به روش استقرائي اثبات و توجيه شده اند. (Hull,2003,187) ميل به چهار[39]روش را براي استقراء در مقام اكتشاف قائل بود: روش توافقي[40]، روش اختلاف[41]، روش باقي ماندهها[42] و روش تغييرات همزمان[43]. در ميان اين چهار روش، او روش اختلاف را مهم تر از همه براي اكتشاف روابط علي در طبيعت مي دانست. ميل بر آن بود كه با اين روشها هم ميتوان به كشف و هم به توجيه رابطه علّي توفيق يافت و همه آنها منزلتي والا در تحقيق علمي دارند. او مجموع اين روشها را "روشهاي حذفي استقرا[44]" ناميد. ميل بر آن بود كه اين روشها علت حقيقي نيوتني را كشف مي كنند. (مكي، 1372، 261) شكل ابتدائي اين چهار روش را نزد فرانسيس بيكن هم ديده ايم. در اين روشها از عوامل مختلفي كه به عنوان علت يك پديده مطرح اند، علت هاي رقيب حذف مي شوند تا به علت واقعي پديده مورد نظر برسيم. به جز ميل، هرشل و هيول هم براي روش استقراي حذفي ارزش قائل بودند.(Hull ,2003, 174) ميل براي روشهاي استقرائي خود دعاوي گزافي را مطرح مي كرد و يقيناً اين روشها چنانكه او مي گفت تنها ابزار اكتشاف علمي نبودند و نيستند. اما ميل علي رغم اظهارات آتشينش در مورد استقراء در مقام اكتشاف و انتقاداتي كه در اين زمينه بر هيول وارد مي كرد، به خوبي از ارزش فرضيه سازي در علم آگاه بود. او معتقد بود اگر نتايج قياسي "فرضيه ها" با مشاهدات در توافق باشد، استفاده از فرضيات در علم مجاز و مشروع است ، منتها اين استفاده يك شرط سخت گيرانه هم دارد و آن اينكه واقعياتي كه قرار است توسط اين فرضيه تبيين شوند، از هيچ فرضيه ديگري نتيجه نشوند.(لازي،1377 ،179-178) روي هم رفته از نظر ميل روش علمي سه مرحله دارد: مرحله اكتشاف كه مبتني بريكي از روشهاي استقراي حذفي است، گرفتن نتايج قياسي از نظريه اي كه به اين طريق بدست آمده است و تأئيد اين نتايج قياسي با تجربه.(Hull,2003,174) ميل بااين حال برخي فرضيات را كه شكل گيريشان فاقد مرحله اول اين الگو بودند و از استقراي حذفي به دست نيامده بودند، مانند فرضيه موجي بودن نور و اتر، به خاطر قدرت تبيين شان مشروع مي دانست ولي در نهايت معتقد بود در ظرف توجيه طريقه درست اثبات استقراء است و اين نكته اي است كه توجه به آن در فهم واكنش او نسبت به نظريه داروين مهم است.به جز قيدي كه ميل براي به دست آمدن نظريه از روش استقراي حذفي قائل است(مرحله اول)، او را مي توان معتقد به روش فرضيه اي-قياسي[45] در علم دانست. (Hull,2003,172-4)
لايل را هم از فيلسوفان علم آنروزگار در كنار هرشل، هيول و ميل مي توان دانست. او قسمتي از كتاب اصول زمينشناسي[46]اش را به فلسفه علمي عمومي در تأييد زمين شناسي اش اختصاص داده بود.(Hull , 2000, 4)
يك نكته تاريخي جالب در مورد چالشهائي كه اتفاقات تاريخي آندوره براي فلسفه علم ايجاد كرده بود و دانستن آن در تحليل واكنش اين فلاسفه علم به نظريه داروين جالب است، واكنش آنها در مورد نظريه موجي نور بود. تفاوت فلسفه علم اين سه تن در اين مثال قابل فهم است. در دهه هاي اول قرن نوزدهم نظريه موجي نور به مسئله اي چالش بر انگيز براي دانشمندان و فلاسفه علم تبديل شده بود. اين نظريه كه پديدههايي مثل كسوف و رنگينكمان را توضيح مي داد و در ساخت ابزارهاي فني مثل تلسکوپ كاربرد فراوان داشت، بر اساس معيارهاي بيكني استقراء، علمي فرضيه اي محسوب مي شد. نظريه رقيب اين نظريه در نورشناسي، يعني نظريه ذرهاي نور نيوتن كه پرتوهاي نوراني را متشكل از ذراتي با اندازه حركتهاي معين محسوب مي كرد، بر اساس آن معيارها استقرايي تر بود،منتها مشكل آنجا بود كه قدرت تبييني اش اندک بود.چيزي كه مسئله را بدتر مي كرد آن بود كه بر اساس نظريه موجي ، نور در محيطي به نام اتر انتشار مي يافت كه بي نهايت كشسان، نامرئي، ناملموس و سنجش ناپذير بودو در جاهايي كه هيچ مايع و گازي نمي توانست حضور داشته باشد، حضور داشت.در دهه سوم قرن نوزدهم، يعني زماني كه هرشل، هيول و ميل مي زيستند،رفته رفته دانشمندان و فلاسفه احساس كردند نظريه موجي در برابر نظريه نيوتني و قديميتر ذرهاي صحيح تر است.(Hull , 2003, 169-170) ولي آيا در مدل موجي نور علتي حقيقي داشتيم؟ هيول ، هرشل و ميل معتقد بودند نظريه موجي نور علت حقيقي است، البته موضع ميل و هرشل محتاطانه تر از موضع هيول بود.
هرشل معتقد بوداگرچه نظريه موجي نوركاملاً معيارهاي استقرائي بودن را ندارد، بهترين نظريه در مورد نور است. (Hull,2003,171) هرشل امواج نور را مانند امواج حاصله از قطرات آب در حوض آب، امواج صوت در هوا و ساير اجسام مرتعش مي دانست و بر اساس معيار فلسفه علم اش براي علت حقيقي، يعني داشتن تمثيلي مشاهده پذير و آزمايش پذيرمعتقد بود امواج نوراني علت حقيقي اند و احتمالاً وجود خارجي دارند. موضع هيول ولي در مورد نظريه موجي نور قاطع بود. از نظر او نظريه موجي نور به اندازه نظريه گرانش نيوتن معتبر بود.او معتقد بود از آنرو که با فرض تشکيل نور از امواج ميتوانيم طيف گسترده و متنوعي از پديدهها، از تداخل گرفته تا كسوف را زير يك چتر درآوريم و بسياري پديدهها را نيز پيش بيني كنيم، ميتوان نتيجه گرفت كه امواج نوراني واقعاً وجود دارند و صرفاً زائيده خيال نظريهپرداز نيستند. (Ruse, 2000, 5-7)اما ميل معتقد بود نظريه موجي نور فرضيه اي است و با استقراي حذفي بدست نيامده، ولي با اين حال نزديك به اثبات استقرائي است. (Hull ,2003, 186&172)
داروين هم با مقبوليت نظريه موجي نور علي رغم چالش هايش آشنا بود. او بعدها در دفاع از خودش در برابر آدام سجويك، استاد پيشين زمين شناسي اش در كمبريج كه نظريه او را متهم كرده بود كه در مقام اكتشاف استقرائاً بدست نيامده، به نظريه موجي نور و مشروع بودن آن اشاره كرد و پرسيد مگر نظريه موجي نور با استقراء بدست آمده است؟ چرا نظريه من كه همانند نظريه موجي نور قدرت تبييني بالائي دارد،اگرچه مرحله اكتشاف آن استقرائي نيست، معتبر نباشد؟ (Hull,2003,179-180) در مورد اين مطلب در ادامه مقاله بيشتر سخن خواهيم گفت.
نظريه لايل در زمين شناسي هم - كه گفتيم يكي از مباني نظريه تكامل داروين است- در آنزمان بحث هاي مهمي بر سر علت حقيقي برانگيخته بود. از نظر هرشل بيان لايل از نظريه اش مثال كاملي از يك علت حقيقي بود وعجزات نقشي در تحولات زمين نداشتند، ولي هيول در نطقه مقابل به نظريه بليه باورانه سنتي باور داشت. يعني اينكه عللي فوق طبيعي به صورت تغييرات سخت و يكباره، تحولات زمين را رقم زده اند و تحولات زمين جهت دارند. هيول مخالف سرسخت نظريه لايل بود و بليه باوري را نمونه علت حقيقي مي دانست. (Ruse,2000,7) در آنزمان هنوز رسم بود كه در فلسفه و تاريخ علم مانند هيول پديده ها را به علل فوق طبيعي هم ارجاع دهند.(Hull , 2003 ,177)
ريشه برخي از مسائل مهم آراء فيلسوفان علم برجسته قرن بيستم نظير همپل(و ساير پوزيتيويست هاي منطقي) و پوپر را مي توان در آراء هرشل، هيول و ميل يافت.
4- آشنائي داروين با فلسفه علم و تأثيرات آن بر نظريه تكامل
چنانكه نشان داديم هنگامي كه داروين كار علمي اش را شروع كرد، فلسفه علم به عنوان يك رشته مستقل در انگلستان متولد شده بود. در اين قسمت نشان خواهيم داد دركار داروين و بخصوص در ارائه مكانيسم انتخاب طبيعي انديشههاي فلسفه علمي نقش عمدهاي ايفا كردند. داروين در سالهاي 1828 تا 1831 دركمبريج تحصيل مي كرد.او در آنجا با بسياري از بزرگان علم روزگار خودش مثل هيول در ارتباط بود. او بعدها در خاطراتش نوشت تأثير هيول بر او هيجان آور بوده است. داروين در سال پاياني تحصيلش در كمبريج و هنگاميكه در انتظار فارغ التحصيلي بود، به دقت تنها كتاب منتشر شده در فلسفه علم تا آن زمان يعني گفتاري مقدماتي در مطالعه فلسفه طبيعي را خواند، اين مطالعه براي داروين جوان تأثر بخش و شوق آور بود؛ اين كتاب او را تكان داد.(Ruse ,2000,8) پس از فارغ التحصيلي داروين در سفر مهم بيگل هم با مطالعه كتاب اصول زمين شناسي لايل، كه چنانكه گفتيم قسمتي از آن به روش شناسي علم اختصاص داشت، از فلسفه علم دور نبود. او در بازگشت به انگلستان از سفر بيگل، بر اساس يك برنامه مطالعاتي سنگين مشغول مطالعه مجموعه اي از كتابها شد. او سه جلد كتاب تاريخ علوم استقرايي هيول را في الفور پس از انتشار آنها در زمستان سال 1837 تهيه كرد، خواند و حتي آنها را حاشيه نويسي كرد. هانتلي مي گويد داروين در اين دوره از مطالعه اش در تابستان 1838 در آثار هيوم هم مطالعات دقيقي كرده است. (Huntley,1972,458) و مقاله هانتلي نشان مي دهد داروين در اين دوره از هيوم هم تأثيراتي پذيرفته است. به علاوه داروين در انجمن سلطنتي علوم انگلستان و انجمن زمين شناسي در بدو ورودش به انگلستان عضو شد. هيول در سالهاي1839-1837 رئيس آن انجمن بود . داروين با هيول در آنجا بحثهايي درباره روش شناسي، آنهم با جزئيات، ميكرده است كورتيس مي نويسد داروين در آنزمان به منشأ مشترك داشتن موجودات زنده معتقد بود و در صدد پاسخ به ادله ضد تکاملي هيول در كتابها و سخنرانيهاي انجمن بود، چون هيول مخالف تكامل بود.(Curtis,1986,141) روس معتقد است معلوم نيست داروين كتاب دو جلدي فلسفه علوم استقرايي هيول را هم که در1840 سه سال پس از كتاب نخست او چاپ شد خوانده باشد، ولي با اين حال داروين خلاصه اي دقيق بر دو كتاب هيول در فلسفه و تاريخ علم را كه به قلم هرشل نوشته شده بود، در سال 1841 در فصلنامهاي متعلق به خلاصه و نقد كتاب[47] خواند. خلاصه و مرور هرشل توضيحي دقيق از انديشه هيول درباره علت حقيقي و سازگاري استقرارها دربرداشت. (Ruse,2000,9) آنچه آورديم نشان مي دهد داروين نه تنها با كتابهاي هرشل و هيول آشنا بوده است، بلكه اين كتابها براي او جذاب هم بوده اند. مدركي نداريم دال بر اينكه داروين آثار ميل را قبل از چاپ منشا انواع خوانده باشد، چرا كه بنا بر تحقيق هال، در هفت مجلد نخست مكاتبات چالز داروين[48] - كه به صورت كتاب گرد آوري شده و نامه هاي داروين تا سال انتشار منشأ انواع است- نامي از ميل برده نشده است. (Hull,2000,51) اينكه داروين، با آن علايق وسيع فلسفي و به رغم شهرت ميل در انگلستان، چرا احتمالاً اثر ميل را نخواتده است، سئوالي مهم ولي فعلاً بي پاسخ است.
داروين ابتدا به درخت حيات(جزء اول نظريه اش) معتقد شد و سپس به انتخاب طبيعي دست يافت. روس معتقد است فلسفه علم نقش عمدهاي در اعتقاد داروين به درخت حيات نداشته است.نقش عمده فلسفه علم در ارائه سازوکار علّي براي تکامل يعني ارائه انتخاب طبيعي بوده است. (Ruse,2000,9) پرسش اين است: اين تأثير چگونه و به چه نحوي بوده است؟
آنچه در ذيل مي آيد پاسخ اين پرسش است.به نظر روس داروين به دنبال تبيين علي درخت حيات رفت چون اينگونه بر اثر آموزش در ذهناش جا افتاده بود كه بهترين نوع علم، علمِ علّي است. او در كلاسهاي كمبريج آموخته بود كه بزرگي نيوتن به خاطر تبيين علّي قوانين پيش از خود يعني قوانين كپرنيك و گاليله است. روس مي گويد داروين هميشه فكر ميكرد انتخاب طبيعي معادل زيست شناختي گرانش نيوتن است، چرا كه مانند گرانش نيوتني كه به اجسام بيجان نيرو وارد ميكند و به آنها جهت مي بخشد، انتخاب طبيعي هم به موجودات زنده نيرو وارد ميكند، آنها را به جلو ميراند، جهت ميبخشد و تنظيم ميكند. يك نقطه عطف مهم در كشف انتخاب طبيعي به قول خودش داروين مطالعه رساله در قاعده اي براي جمعيت[49] مالتوس اقتصاد دان انگليسي، در 1838 بود.(21 سال پيش از چاپ منشأ انواع) با مطالعه مالتوس او به انتخاب طبيعي پي برد، ولي صرف اين پي بردن برايش كافي نبود و او براساس فلسفه علمي كه درآثار هرشل، لايل و هيول آموخته بود، به دنبال آن رفت كه انتخاب طبيعي را در چارچوب يك نظريه علمي جامع قرار دهد. (Ruse, 2000, 10-11) داروين همانطور كه از هرشل آموخته بود، در پي يافتن تمثيلهاي متعدد تجربي براي نظريه اش بود، از مثالهاي انتخاب مصنوعي در پرورش حيوانات اهلي گرفته تا جنين شناسي مقايسه اي. صفحات زيادي از كتاب منشاء انواع به ذكر اين تمثيل ها پرداخته شده است. داروين به علاوه در تمام آثارش ، انتخاب طبيعي را با روشي شبيه به مدل فرضيهاي- قياسي (يعني همراه با برهاني قياسي) به خواننده ارائه كرده است. روس صفحاتي از منشأ انواع را نشان مي دهد كه داروين در آن اصل جمعيت مالتوس را (اينكه جمعيت ها با رشد هندسي رشد مي كنند ولي منابع غذائي رشد حسابي دارند) مطرح مي كند. داروين در قسمت بعد بطور منطقي از مطالب پيش گفته "تنازع بقا" را ميان افراد يك گونه، يا افراد يك گونه و گونه ديگر، ويا ميان افراد يك گونه و شرايط محيطي، نتيجه ميگيرد. در قسمت بعدي داروين به اين مطلب فرض وجود "تفاوت" درافراد يك جمعيت را اضافه ميكند و در نهايت از اين دو مقدمه قياساً انتخاب طبيعي را نتيجه ميگيرد. (Ruse, 2000, 12) هال هم به استناد گيسلين[50](1969) معتقد است داروين از نوعي روش فرضيه اي- قياسي بهره جسته است.(Hull ,2000,50)
البته داروين مانند بسياري از زيست شناسان آنزمان دقت هاي يك رياضيدان را نداشت و نبايد و نمي توان هم انتظار داشت سيستم اصل موضوعي او به دقت آنچه در فيزيك وجود دارد باشد. ولي او عليرغم محدوديت ها نظريه اش را بسان كسي ارائه كرد كه معيارهاي فلسفه علمي هرشل و هيول را جدي گرفته است.(Ruse , 2000,13)
حال مي رويم به سراغ بحث داروين و علت حقيقي. گفتيم داروين معتقد بود انتخاب طبيعي مكانيسمي علي و نيروئي مشابه علت حقيقي نيوتن است. ولي داروين بر اساس كدام معيار انتخاب طبيعي را علت حقيقي مي دانست؟ معيار هرشل و يا معيار هيول؟ پاسخ روس جالب است: هردو! روس معتقد است داروين كوشيد هم تلقي هرشلي از علت حقيقي را با نظريهاش ارضاء كند و هم ديدگاه هيولي را. به عبارت ديگر تلاش داروين در ارائه نظريه اش آن بود كه انتخاب طبيعي هم با معيارهاي هرشل و هم با معيارهاي هيول علتي حقيقي محسوب شود. (Ruse,2000,13) استنباطي كه در اين قسمت ارائه مي دهيم بر گرفته از آراء مايكل روس است:
روس مي گويد نشانه كوشش داروين براي ارضاي ضوابط تجربهگرايانه هرشل كوشش او براي بكار بردن انتخاب مصنوعي بعنوان تمثيل نظريه اش است. از ديد داروين مشابهتي ميان انتخابي كه توسط دامداران و باغبانان بطور مصنوعي براي اصلاح نژاد بر حيوانات و گياهان اعمال ميشود و انتخابي كه جهان طبيعت بر موجودات زنده اعمال ميكند، بسيار مهم است. او در زندگي نامه خودنوشتاش مينويسد انتخاب مصنوعي به همراه نظريه مالتوس او را به كشف انتخاب طبيعي سوق داده است. به علاوه جداي از كمك احتمالي انتخاب مصنوعي به اكتشاف انتخاب طبيعي توسط داروين، مي دانيم که او به هنگام عرضه نظريهاش از مقايسه انتخاب مصنوعي و انتخاب طبيعي بهره جسته است. مقايسه اي كه معنا دار است. ممكن است در بادي امر به نظر برسد كه داروين به قصد آموزش و براي آماده كردن ذهن خواننده با فرآيند ناآشناي انتخاب طبيعي از عمل آشناي انتخاب مصنوعي سود جسته است، ولي بنظر روس نقش انتخاب مصنوعي در منشاء انواع فراتر از آموزش است(Ruse, 2000,14) هال هم معتقد است داروين بار زيادي را در منشأ انواع بر انتخاب مصنوعي نهاده است و اين بخاطر استحكام روش شناختي نظريه اش بوده است.(Hull ,2002,180) به نظر مي رسد داروين به شيوه اي معرفت شناسانه براي توجيه[51] نظريهاش از توسل به انتخاب مصنوعي سود جسته است. داروين در منشأ انواع پس از توضيح انتخاب مصنوعي و با فرض اينكه خواننده صحت آنرا ميپذيرد، ميكوشد تا خواننده را به درستي انتخاب طبيعي متقاعد كند. او اينكار را چندين بار در طول كتاب انجام ميدهد. داروين مثلاً جنين شناسي مثال مي زند: جنين شناسي به ما مي گويد، جنينهاي حيوانات اهلي بسيار شبيه هماند ولي بزرگسالانشان به هم متفاوتند. اين از آنروست كه هنوز انتخابي كه مبناي تفاوت آنها در بزرگسالي است، بر رويشان اعمال نشده است. داروين ميگويد كه انتخاب طبيعي هم ميتواند تفاوت گونهها را در بزرگسالي توضيح دهد،علي رغم آنكه جنينهاي موجودات مختلف وحشي بسيار شبيه همند. انتخاب طبيعي تمايزي ميان جنينها ايجاد نميكند ولي انواع بالغ را از هم جدا ميكند. بر اساس جنين شناسي مي دانيم مثلاً جنين هاي سگ و انسان و خوك بسيار شبيه هم است. به نظر روس استفاده از اين مقايسه در زمان داروين كاري بيپروايانه بود، چرا كه مخالفان تكامل، ازتوسل به انتخاب مصنوعي براي نيل به مقصودشان سود مي جستند؛ مي گفتند با انتخاب مصنوعي ميتوان گاوهاي بزرگتر و اصلاح شدهتري داشت ولي انتخاب مصنوعي گاوي را به اسب( و در واقع گونه اي را به گونه ديگر) تبديل نميكند. مثلاً هيول چنانكه خواهيم ديد چنين نظري داشت. داروين اين استدلال را وارونه كرد و گفت اتفاقاً انتخاب مصنوعي تائيدي بر قدرت و عملكرد انتخاب طبيعي است و حتي با انتخاب مصنوعي ميتوان گونه ها و انواع جديدي بدست آورد.(Ruse ,2000,14-15) توفيق پرورش دهندگان گياهان و جانوران در ايجاد چنان تغييرات زيادي را در گونه ها در زماني كوتاه ، نشان مي دهد كه طبيعت ميتواند تغييرات زيادي را در عمر طولاني كه لايل در نظريه اش براي زمين پيشنهاد كرده بود، درگونه ها ايجاد كند.(Hull,2002,178)البته بجز فلسفه علم محيطي كه داروين در آن زندگي مي كرد هم در توجه زياد او به انتخاب مصنوعي مؤثر بود. خانواده داروين از مدتها قبل كبوتر پرورش مي دادند و داروين خودش در ميانسالي صاحب تعدادي كبوتر بود. جوسيا وجوود[52] دائي و پدرزن داروين هم، به پرورش احشام ميپرداخت. ولي به اعتقاد روس اينها براي توضيح استفاده وسيع داروين از مشابهتهاي عالم احشام و عالم طبيعي كافي نيست؛ در اين مقايسه فلسفه هرشل نقش برجستهاي داشته است، چراكه انتخاب طبيعي در تأثيرات بزرگي مثل بوجود آمدن دايناسورها قابل مشاهده و آزمايش مستقيم نيست، ولي انتخاب مصنوعي قابل آزمايش و مشاهده مستقيم است و بنابراين ميتواند باور ما به انتخاب طبيعي را بر اساس معيار هرشل (تمثيل) در علت حقيقي توجيه كند. (Ruse, 2000, 15)
اما برويم به سراغ معيار هيولي علت حقيقي. گفتيم که در نگاه كانتي هيول علتي بايست در مركز نظريه مان وجود داشته باشد تا به اصطلاح هيول استقراها را "سازگار" كند. از نظر روس (Ruse,2000,16)و حتي هال(Hull,2003,180) اين دقيقاً كاري بود كه داروين انجام داد. پس از آنكه داروين در فصل چهارم كتاب منشاء انواع به معرفي انتخاب طبيعي پرداخت، مابقي كتاب را بدان اختصاص داد كه نشان دهد انتخاب طبيعي چگونه ميتواند بسياري از قسمتهاي ناهمگون و متنوع علم زيستشناسي را توضيح دهد. بر اساس انتخاب طبيعي ميتوان غريزه حيوانات[53]، زمين شناسي فسيلي[54]، توزيع زيست- جغرافيايي جانوران و گياهان[55]، ريختشناسي[56]، جنينشناسي[57]، علم طبقه بندي[58]و اموري ديگر را يكجا توضيح داد. همه اين امور زير چتر انتخاب طبيعي گرد هم ميآيند و به تعبيري چسب انتخاب طبيعي تمام اين امور ظاهراً نامرتبط را بگونهاي بسامان بهم متصل ميسازد.روس معتقد است ساختار ارائه نظريه تكامل داروين در تمام مكتوبات داروين تا چاپ تغيير نيافته منشأ انواع، مطابق ملزومات هيولي صورت بندي شده است. با اين حال هال معتقد است داروين بيشتر متوجه فلسفه علم هرشل و لايل بوده است و كمتر فلسفه علم هيول.(Hull ,2000,51)
البته داروين در منشأ انواع هيچ گاه صريحاً نگفته است كه در پي رعايت موازين فلسفه علمي است. ولي علاوه بر شواهد پيش گفته ، سخنان ديگري از داروين داريم كه ما را مطمئن مي كنند كه او آگاهانه در پي رعايت معيارهاي هرشل و هيول در مورد علت حقيقي بوده است.(Ruse ,2000, 16) و آن سخناني است كه در نامه هايش در پاسخ به منتقديني كه پس از انتشار منشاء انواع در مورد روش بر او خرده گرفتند، ايراد كرده و در آنها از نظريهاش با اشاره به تمثيل و سازگاري استقراها دفاع كرده است. مثلاً به اين قطعه دقت كنيد:
في الواقع باور به انتخاب طبيعي در حال حاضر بايد بر اساس اين تأملات كلي بنا شود : (1) بر اين اساس كه يك علت حقيقي است، از تنازع براي حيات؛ و اين واقعيت رمين شناختي يقيني كه گونهها بطريقي تغيير ميكنند.. (2) با تمثيل تغيير تحت پرورش توسط انتخاب انسان. (3) و بيشتر از همه از اين نظر كه تعداد زيادي از واقعيتها را تحت يك ديدگاه قابل فهم بهم متصل ميسازد. (Letter to G. Bentham, May 22, 1863,Darwin 1887: 3,25 Quoted in Ruse , 2000,16).
اگر در قطعه بالا دقت كنيم مي بينيم در آن داروين هم به اصطلاح "علت حقيقي" اشاره مستقيم كرده است، هم به اصطلاح "تمثيل" و هم به "وحدت بخشي".
يكي از انتقادهائي كه به نظريه داروين وارد شد توسط آدام سجويك معلم پيشين زمين شناسي داروين، در مورد استقرائي نبودن نظريه او بود. به نظر مي رسد سجويك نگاهي مشابه جان استوارت ميل به اسقراء داشت. داروين در پاسخ به سجويك در برابر اين اتهام از قدرت تبييني بالاي اين نظريه و اينكه واقعيتهاي بسيار متنوعي را زير چتر خود مي آورد، ياد مي كند و نظريه موجي نور را مثال مي زند كه علي رغم مشاهده ناپذير بودن بعضي هويات بكار رفته در آن مثل اتر، بخاطر قدرت تبيين بالاي آن در توضيح پديده هاي متنوع مورد قبول اهل علم است. به نظر مي رسد اينكار داروين توسل به معيار هيول در مورد استقراء است. داروين در نامه اي به هنزلو استاد پيشين زيست شناسي اش در كمبريج كه بعدها شكل اصلاح شده آن در مقدمه يكي از كتابهايش چاپ شد (Hull,2003,180)، نوشت:
در پژوهش علمي ما مجازيم كه فرضيهاي ابداع كنيم، و اگر اين فرضيه بتواند ردههاي مستقل، متنوع و وسيعي از واقعيتها را توضيح دهد، به مقام يك فرضيه خوب نائل ميشود. تموج اتر و حتي خود اتر فرضيهاند، با اين حال امروزه هر كسي نظريه موجي بودن نور را ميپذيرد. اصل انتخاب طبيعي هم ممكن است فرضيهاي محض به نظر برسد، ولي با توجه به آنچه ما بطورواضح در مورد تنوعپذيري جانوران در يك منطقه از طبيعت-، با آنچه ما بطور يقيني از تنازع براي بقا، كه نتيجه گريز ناپذير آن باقي ماندن گونههاي اصلح است،- و با توجه مشابه به شكل گيري نژادهاي اهلي ،. تا اندازه هائي محتمل الصدق مي شود. اكنون اين فرضيه ميتواند آزمون شود - كه براي من تنها راه مشروع و منصفانه تأمل در مورد كل پرسش است- با كوشش براي دانستن آنكه آيا اين نظريه ميتواند ردههاي متفاوت و مستقلي از واقعيت را توضيح دهد، مثل تعاقب[59] زمين شناسانه جانداران ، توزيع آنها در زمانهاي گذشته و حال، و شباهتها و همريختي هاي آنها. اگر اصل انتخاب طبيعي بتواند اينها و قسمت بزرگ ديگري از واقعيتها را توضيح دهد، ميتواند مورد پذيرش واقع شود. (Darwin 1869: 1, 8-9, Quoted in Ruse, 2000,17)
بنا بر تفسير روس، داروين در عبارات نقل شده در بالا تأكيد اصلي اش بر روي آن است كه نظريه او مقدار زيادي از واقعيات جدا از هم را يكجا توضيح مي دهد و اين يعني معيار هيول. (Ruse,2000,17)
نكته مهم ديگري كه هال تأكيد مي كند داروين به آن توجه داشت، مسئله پيش بيني يك واقعه غير منتظره در نظريه اش بود. چنانكه در توضيح فلسفه علم هرشل و هيول گفتيم هم از نظر هرشل و هم از نظر هيول امكان اين پيش بيني يك پديده كاملاً غير منتظره توسط يك نظريه جديد، يكي از راههاي نشان دادن صدق آن نظريه بود.( از نظر ميل اين مسئله ملاك علت حقيقي محسوب نمي شد.(Hull ,2003,179)) برخي از پديدههايي كه داروين آنها را در كتابش آورد ، پديدههايي بودند كه از آنرو متوجه آنها شده بود كه نظريهاش وجودشان را پيش بيني ميكرد. يكي از مثالهاي چنين پيش بيني اي توسط نظريه انتخاب طبيعي داروين، پيش بيني همبستگي[60] ميان مراحل رشد جنين و تكامل انواع بود. داروين معتقد بود از اينرو متوجه اين همبستگي شده بود كه نظريه اش آنرا ايجاب مي كرد و از ابتدا متوجه اين همبستگي نبود.(Hull ,2003,178-179) يعني نظريه داروين مستقل از قدرت تبييني اش توسط پديده مسقل جنين شناسي پشتيباني مي شد و داروين خود از اين امر آگاه بود.(Hull ,2003,180)
اينكه داروين به ميل مانند هرشل و هيول توجهي نشان نداده است شايد از آنروست كه او كتاب نظام منطق را احتمالاً تا زمان انتشار كتابش نخوانده بود. توجه داروين و دوستان او به ميل بعد از انتشار منشأ انواع و در مقام دفاع از استقرائي بودن نظريه اش بود.(Hull,2000,52) به عنوان مثالي از اين توجهات به جريان نامه فاوست توجه كنيد: پس از چاپ منشاء انواع يكي از دوستان داروين، هنري فاوست[61] ، در سال1860خلاصه اي بر كتاب داروين نوشت و در آن مدعي شد تمام كساني كه ميگويند داروين از "روش صحيح بيكني" عدول كرده است، سخنشان ناموجه است. فاوست دوست ميل بود. او يك سال بعد در نامهاي به داروين به ميل استناد كرد و نوشت:
من هفته پيش يك بعد از ظهر را با دوستم آقاي جان استورات ميل بودم، و مطمئنام كه شماخوشحال خواهيد شد اگر از جانب چنان مرجع معتبري بشنويد كه از نظر او شيوه استدلال شما در ]منشأ انواع[ نهايت انطباق با لوازم قواعد منطق است. ايشان همينطور مي گويد كه روش پژوهشي كه شما آن را دنبال كردهايد، تنها روش مناسب براي چنان موضوعي است. (CCD, 9, 204 Quoted in Hull, 2000, 52).
قسمت فوق را به عنوان نمونه آورديم و به واكنش ميل به نظريه داروين در قسمت بعدي خواهيم پرداخت.
نكته ديگري كه عدم توجه داروين به ميل را مي تواند توضيح دهد آنست كه بنا بر گفته هال داروين در سالهاي قبل از چاپ منشأ انواع با روش استقراي حذفي-كه بسيار محبوب ميل وتا حدي هرشل بود- آشنا بود و نسبت به كارائي آن در عمل بي اعتماد بود.(Hull ,2000,54-6)
اگر بخواهيم سخنمان را در مورد اثر فلسفه علم بر كار داروين خلاصه كنيم، بايد بگوئيم داروين غالب معيارهاي فيلسوفان علم روزگار خودش در مورد علم خوب را جدي گرفت و سعي كرد آنها را در نظريه اش رعايت كند.
5-واکنش فيلسوفان علم قرن نوزدهم بريتانيا به نظريه داروين
حال ببينيم واكنش هاي اين سه فيلسوف علم به نظريه داروين چه بود. واكنش هرشل، هيول و ميل نسبت به نظريه داروين را مي توان به دو قسمت تقسيم كرد: واكنش هاي روش شناسانه و واكنش هاي الهياتي. چنانكه خواهيم ديد واكنش هاي فلسفه علمي و روش شناسانه اين فيلسوفان در برابر اهميتي كه داروين براي فلسفه علم آنها در نظريه اش قائل شده بود واقعاً مختصر بود.
مي دانيم نظريه داروين تبعات مهمي براي قسمتهائي از الهيات داشت و اين تبعات از آنزمان تاكنون براي مسيحيت بسيار انقلابي محسوب شده اند. (Brooke,2003,192-6) بر اين اساس قسمتي از واكنش هائي كه نسبت به نظريه انتخاب طبيعي داروين از سوي هرشل و هيوم و ميل ابراز شد، مربوط به تبعات اين نظريه براي قسمتهائي از الهيات و به ويژه مسئله "نظم هدفمند در هستي" بود.
اظهارهات آنها در مورد منشأ انواع از جهتي ديگر هم دوگونه است: يكي بصورت رسمي و مكتوب در كتابها، و ديگر بصورت غير رسمي در نامه ها. حجم اظهارنظر هاي رسمي ايشان بسيار کم بود. هرشل تنها در الحاقيه اي به كتاب جغرافياي فيزيکي زمين[62] اش در مورد نظريه داروين مطالبي نوشت. هيول به مقدمه ويرايش هفتم كتاب نجوم و فيزيك عمومي[63]اش بحث مختصري در مورد نظريه داروين اضافه کرد.( البته به جز مطالب عمومي كه قبل از داروين بر عليه تكامل و نظريه لايل در فلسفه علمش نوشته بود) و جان استوارت ميل هم قبل از مرگ در الحاقيه اي به كتاب نظام منطق در مورد نظريه داروين مطالبي نوشت. پس از مرگ ميل هم بحثي كوتاه از او دربارة نظريه داروين در كتاب سه رساله دربارة دين[64] بچاپ رسيد.(Hull ,2003,181) كم بودن حجم اين اظهارات شايد نشان مي دهد هرشل، هيول و ميل چندان نظريه داروين و به خصوص انتخاب طبيعي او را جدي نگرفتند.
5-1-موضع هرشل دربارة نظريه داروين
داروين نسخه هائي از كتاب منشاء انواع را همراه با يادداشت هائي محبت آميز براي هرشل و هيول فرستاد.(Ruse ,2000, 18) نظر هرشل براي داروين بسيار مهم بود و به واسطه دوست و استاد پيشينش لايل نظر هرشل را پيگير شد تا به قول خودش بداند"آيا بر چنان ذهني تأثيري گذاشته ام يا نه".(Darwin to Charles Lyell,23 November 1859,Quoted in Hull,2003,181) متأسفانه پاسخ هرشل داروين را افسرده كرد. هرشل در اظهار نظري شفاهي گفته بود نظريه داروين "قانوني در هم برهم[65]" است.(باولر،1380 ،174-173Hull,2003,181&) اين سخن براي داروين سنگين بود، چنانكه به لايل نوشت:
معناي اين سخن را دقيقاً نميدانم، ولي ظواهر نشان مي دهد بسيار تحقيرآميز است.- اگر درست باشد، فاجعه است ومايه نا اميدي.(Darwin to Charles Lyell ,10 December 1859,Quoted in Hull ,2002.181)
واضح است چرا اين نظر هرشل از نظر داروين فاجعه بود. چنانکه نشان داديم داروين تصورمي كرد به اصول روش شناسانه هرشل در ارائه نظريه اش وفادار بوده است. هرشل مدتها قبل از اين تاريخ در 1837 گفته بود بوجود آمدن گونههاي جديد "در برابر فرايند هاي معجزه آميز، پديده اي طبيعي است"(Quoted in Hull,2003,181)، پس نمي توانست مخالف ارائه مكانيسمي طبيعي براي پيدايش گونه ها باشد. در الحاقيه چاپ شده بر كتاب جغرافياي طبيعي زمين، هرشل لحن اش را نسبت به اظهار نظر شفاهي اش تعديل كرد ولي اين بار نظريه داروين را مورد انتقاد الهياتي قرار داد، بي آنکه مطلبي در مورد روش شناسي داروين بگويد. در نظريه داروين تغييرات در تمام جهات رخ ميدهند، نه فقط در جهاتي كه به جانداران كمك ميکند بهتر و سازگارتر با تغييرات محيط زيستشان مواجه شوند و اين مسئله مورد نقد هرشل بود.او در الحاقيه نوشت:
ما نميتوانيم اصل تغييرات خودبخودي و تصادفي و انتخاب طبيعي را به عنوان يك تبيين مناسب براي حيات جهان موجودات زنده در گذشته و حال بيش از قبول روش لاپوتان[66] براي تصنيف كتابهاي مثل آثار شكسپير يا اصول نيوتن بپذيريم. به يكسان در هر دو مورد شعوري، كه توسط هدفي هدايت مي شود، بايد پيوسته در اثرگذاري باشد تا جهات و گامهاي تغييرات را متأثر سازد- مقدار آنها را تنظيم كند- تا تنوع آنها را محدود كند و آنها را در مسيري معين تداوم بخشد.( Herschel 1861, 12, Quoted in Hull 2002,182)
هال مي گويد هرشل در آثارش گفته بود خداوند قانون اوليه هستي است و قوانين علوم مثل فيزيك نيوتني قوانين ثانويه طبيعت و دانشمندان مسئول كشف قوانين ثانويه هستند، نه قوانين اوليه. هرشل نه با ارائه قوانين ثانويه براي توضيح بوجود آمدن گونه ها، بلكه با ساختار و ويژگي قوانين ثانويهداروين مشکل داشت. در نظريه داروين تغييرات بهيچ معنايي قاعدهمند نبودندو بر خلاف آنچه لامارك مي گفت،احتياج جانور به تغييري خاص، احتمال رخدادن آن تغيير را بالا نميبرد. به علاوه انتخاب طبيعي بي هدف بود و هدفي حتي براي رسيدن به انسان از آن نتيجه نمي شد. (Hull,2003,182) البته داروين در منشاء انواع در جملاتي مختصر منشاء اوليه موجودات را با قدري ابهام در كلام به خدا نسبت داده بود:
چه باشكوه است اين ديدگاه كه زندگي با همه قواي متنوع اش، ابتدا در چند قالب محدود و يا در يك قالب دميده شده است.(Quoted in Hull ,2003, 182 (Darwin [1859]1964,490
هرشل در ادامه نوشت:
ما فكر نميكنيم كه آقاي داروين منظورش انكار ضرورت چنان جهتمندي شعورمندانهاي باشد. ولي چنين ]جهت مندي شعورمندي[ تا آنجا كه ما ميتوانيم ببينيم، در صورت بندي او از قانون اش وارد نشده است و بدون آن ما نميتوانيم باور داشته باشيم كه چگونه قانون او ميتواند منجر به نتايج شود. از طرف ديگر، منظور ما آن نيست كه چنان شعورمندي ممكن است بواسطة يك قانون عمل كند (يعني از روي يک طرح از پيش تعيين شده و معين). چنان قانوني، به اصطلاح، چيزي جز قانون مشاهدتي تعاقب[67] ]و تطور[ جانداران و يا كلي تر، اعمال آن قانون بر سياره خودمان نيست و كه شامل تمام حلقههاي زنجيره ]جانداراني[ كه بر سطح زمين بوجود آمده اند مي بشود. ولي چنين قانوني بايد به قانون داروين ضميمه شود و بايد، با تمام تناسب هاي منطقي، قسمتي از كتاب او را تشكيل دهد. با بدست آوردن اينها، و بهمراه مقداري استثنا شدن در مورد منشاء انسان، ما نمي توانيم ديگر ديدگاهي را كه در مورد اين مسئله معماگونه در اثر آقاي داروين برگرفته شده را رد كنيم. (Herschel, 1861, 12, Quoted in Hull, 2000, 59).
چنانكه از فراز بالا پيداست هرشل به نوعي تكامل يا درخت حيات معتقد بود. با اين حال دغدغه او جهت دار بودن نيروهايي بود كه درخت حيات را- بخصوص در مورد پيدايش انسان- ايجاد ميكنند. تغييرات انواع بايد متناسب با خلاقيت شعور موجود در هستي باشد.(Hull ,2003,183)(حتي لايل هم در مورد نظريه تكامل داروين چنين موضعي داشت.(Hull ,2000,60)) موضع هرشل را مي توان بر اساس موضعي كه او قبل تر در آغاز كتاب فلسفه علمي اش ،يعني گفتار مقدماتي در فلسفه علوم طبيعي(1830)، در مورد رابطه علم و دين اختيار كرده بود، بهتر فهميد. در آنجا او بحث موسّعي دربارة قدرت و شعوري كه مسئول طرح و نظم كيهان است، کرده بود. او نوشته بود برخلاف تصور بسياري مبتني بر تضاد علم و دين، ايندو در تضاد با هم نيستند، چرا كه "حقيقت نمي تواند در تضاد با حقيقت باشد". از نظر او مطالعه علم باعث "بي معني بودن تشكيك و خنده آور بودن الحاد " ( Herschel,1830,9&7, Quoted in Hull 2003,178)مي شد؛ و علم بخاطر تقويت ايمان و هم از نظركاربردهاي عملي فراوان ،بسيار ارزشمند بود.(Hull ,2003,183)
هرشل به تعبيري از تكامل قائل بود که در آن پرشهايي فرضي يا ناگهاني[68] از يك گونه به گونه ديگر است كه احتمالاً بطريقي توسط قدرتي الهي هدايت ميشوند.او مانند بسياري ديگر درآنزمان به اين ادعاي داروين كه انتخاب طبيعي به تنهايي بتواند عملكرد پر از نظم و پيچيده عالم جانداران و سازش آنهارا توضيح دهد، به ديده ترديد مي نگريست.(Ruse , 2000,18)
با اين حال اظهارات ملايم تر هرشل در پايان قطعه مذکور در الحاقيه تا حدودي داروين را آرام کرد. (Hull,2003,183) موضع خود داروين در مورد الهيات و دين پارادوكسيكال بود؛ اين جمله او در نامه اي در 1870، تقريباً ده سال پيش از مرگش، به بهترين وجه پارادوكس الهياتي داروين را نشان مي دهد:" من ازيک سو نميتوانم جهان را نتيجه شانس كور به حساب بياورم، اما از سوي ديگر شاهدي بريك نظم نيكوكارانه، يا نظمي از هر نوع در جزئيات، نمي توانم ببينم."(Darwin to Joseph Hooker,12 July 1870,Quoted in Hull ,2003,183) داروين معتقد بود اگر او ضرورت مداخله مدام يك قدرت خلاق را در تكامل بپذيرد ، نظريه انتخاب طبيعي او "بي ارزش" خواهد بود.(Hull 2000, 60)اين دوگانگي در مورد دين باعث شد او در مورد خداوند در اواخر عمر موضعي لاادري[69] اختيار كند.(Brooke,2003,200)
مي توان گفت داروين در نفي علت غايي پيرو بيكن بود. بيكن معتقد بود كه پرسش از علت هاي غايي به اندازۀ کار "پيشكش كردن راهبه هاي باكره به خداوند" بيحاصل است. اين تلقي با تلقي رايج از خداوند كه در آن او علت غائي شمرده مي شد، در اصطكاك بود و داروين هم از اين مشكل فارغ نبود.(Hull ,2003,183)
در هر صورت چنانكه ديديم موضع گيري هرشل در مورد نظريه داروين تماماً الهياتي بود و نه فلسفه علمي.
5-2-موضع هيول دربارة نظريه داروين
هنگاميكه داروين منشاء انواع را انتشار داد، هيول پا به سن گذاشته بود و کمتر در فلسفه علم و بحث هايي مانند مباحث تاريخ علوم استقرايي(1837) و فلسفه علوم استقرايي بر اساس تاريخ آن(1840) قلم مي زد.(Hull ,2003,183) از مخالفت هيول با نظريه يكنواخت بينانه لايل و مخالفت هاي پيشين او با تكامل مي شد حدس زد موضع او درباره نظريه داروين هم چندان مثبت نخواهد بود.
پس از چاپ منشأ انواع، نوشته اي از هيول كه در آن او به نظريه داروين پرداخت، مقدمه چاپ هفتم رساله بريج واتر[70] در نجوم و فيزيك بود كه در سال1864 منتشر شد. در اين مقدمه او با تبيين هائي كه بر اساس ايده دموكريتوسي درباره نظم بوجود آمدن موجودات زنده و حيات را حاصل مواجه تصادفي اتمها مي دانند، مخالفت كرده بود و استنكاراً پرسيده بود آيا" اشخاصي وجود دارند كه در دوران جديد از ايده پيدايش جهان بخاطر تلاقي تصادفي اتمها حمايت كنند؟"( Whewll,1864,xv,Quoted in Hull,2003,184) هيول صريحاً نامي از داروين نبرد ولي ارجاع او به مباحث "اخير" نمايان ميساخت كه منظور او نظريه داروين است. در اين مقدمه هيول دو اشكال بر نظريه داروين گرفت:
اول آنكه داروين صرفاً نشان داده "امكان تصور" تبديل يك جاندار به جاندار ديگر وجود دارد، و نشان نداده چنان تبديلي واقعاً هم رخ داده است؛ و دوم آنكه داروين نشان نداده مقدار زماني كه براي چنان تبديلي لازم است قابل دسترسي است.مي دانيم بر اساس دانش آنزمان عمر زمين بسي كمتر از مقداري بود كه بر مبناي نظريه تكامل براي بوجود آمدن گونه هاي كنوني لازم است. در واقع اشكال اول هيول فلسفه علمي است و اشكال دوم آن علمي و بر اساس عمر سنجي زمين.در اكتبر 1863، هيول در نامه اي به رورند دي.براون[71] در راستاي همين اشكال اولش نوشته بود كسي نميتواند رد تمام سلسله گونهها را تا منشاء اوليه آنها دنبال كند و "فقدان يك آغاز قابل تصور طبيعي، جا را براي يك منشاء مافوق طبيعي باز ميكند و ما را به آن محتاج مي كند."(Whewll to Brown,Quoted in Hull ,2003,184) هيول گفته بود داروين نتوانسته است يك مثال زنده از يك گونه كه در طبيعت به گونهاي ديگر تبديل ميشود ارائه كند، پرورش دهندگان گياهان و حيوانات نيز نتوانستهاند عليرغم تلاشهايشان يك عدد از يك گونه جديد توليد كنند. اين اشكال فلسفه علمي را بيشتر توضيح مي دهيم. اگر در فلسفه علممان "مشاهده مستقيم" معيار باشد، اشكال اول هيول وارد است.نه داروين و نه هيچ كس ديگري تبديل يك گونه به گونه اي ديگر را مشاهده مستقيم نكرده بود و نمي توانست هم بكند چرا كه زمان لازم براي چنين مشاهده اي بسيار بيشتر از عمر هر ناظري بود. (Hull,2003,184) البته ايراد اين اشكال از طرف هيول بر اساس فلسفه علم او بنظر ناموجه است، چرا كه همانطور كه موضع مثبت او در مورد نظريه موجي نور هم نشان مي داد، او وزن زيادي براي مشاهده مستقيم قائل نبود. ولي نكته جالب و پارادوكسيكال تاريخ آنكه توماس هاکسلي[72]، دوست و حامي سرسخت داروين هم كه در همه جا از داروين دفاع مي كرد، در مورد مشاهده پذيري انتخاب طبيعي چنين نظري داشت و از اينرو ساير مكانيسم هاي تكامل را بر انتخاب طبيعي داروين ترجيح مي داد.( Ruse ,2000,21&Hull ,2003,184) آنطور كه روس نشان مي دهد، علت اين موضع هاكسلي باور او به تجربه گرايي هيوم بود. هاكسلي معتقد بود:
تا وقتيكه ثابت نشود آميزش انتخابي حيوانات]انتخاب مصنوعي[ موجب تبديل گونههاي متمايز ميشود، پايههاي منطقي نظريه انتخاب طبيعي كامل نشده است. (Huxley 1896,vi, Quoted in Hull,2003,185)
هيول دليل سوم و شايد مهمتري هم براي رد تكامل داشت. ويژگي اي در فلسفه علم او وجود داشت كه بر اساس آنها او نمي توانست تكامل را بپذيرد، اگرچه او در الحاقيه اي كه به آن اشاره شد از آن ياد نكرده بود ؛ اين ويژگي آنقدر مهم است كه اگر هيول مي خواست نظريه داروين را بپذيرد، احتمالاً بايد از نو فلسفه علمش را مي نوشت.لايل صريحاً به اين پيامد تكامل اشاره كرده بود. (Hull,2000,57)
فلسفه علم هيول در داخل يك معرفت شناساني خلقت گرايانه مبتني بر صورتي از برهان نظم قرار داشت (Curtis,1986,141-142) كه در آن ثبات گونه ها پيش نياز ضروري فهم ما از قوانين طبيعت بود. (Hull,2000,58) او به تبع كانت براي ذهن نقش بسياري در علم قائل بود. بر اين اساس، دانش قطعي و ضروري الصدقي كه ما آنرا در علوم موفقي مانند نجوم، مكانيك نيوتني و نظريه موجي نور مييابيم، دانشي بود كه حاصل تجربه صرف نيست و مبناي توفيقش در مفاهيم پايهاي آن نظير ماده، نيرو، قطبيت و غيره بايد جست.از نظر هيول يك همخواني ميان اصول ذهن و جهان خارج وجود داشت و قالبهاي ذهن بخوبي با جهان ماده و ويژگيهاي فيزيكي آن سازگارند واين بدان علت بود كه "ذهن انسان با تمام مواهب عقلانياش حاصل كار همان هنرمندي كه به دستان او صورت جسمانياش شكل گرفته است." (Whewell, 1833, 256 Quoted in Curtis, 1986, 142) از نظر هيول پذيرش تكامل به معناي رد آن بود كه موجودات زنده كاملاً با محيط زيستشان تطابق يافته اند؛ اين عقيده منجر به رد آن مي شد كه قواي عقلاني انسان و قالب هاي ذهن او با جهان خارج تطابق دارند و اين با موفقيت آشكار علم از نظر هيول در تضاد بود.( (Curtis, 1986,142 هيول حتي در تاريخ علوم استقرائي(1837) به تكامل اشاره كرده بود و نوشته بود موفقيت فيزيك برهاني قاطع بر عليه تكامل گرايي است، بويژه اين عقيده كه آدمي از " طايفهاي از عنترها" تكامل يافته باشد.(Whewell, 1837, III 480, Quoted in Curtis,1986, 142).
به بيان ديگر، مطابق فلسفه علم هيول گونهها "انواع طبيعي[73]"اند و انواع طبيعي ثابت اند و جزو مفاهيم پايه اي ذهن محسوب مي شوند. اگر گونهها تطور يابند، انواع طبيعي تغيير مي كنند و بايد معتقد شويم که قوانين طبيعت تطور مي يابند، اين نتيجه مغاير باور هيول و بسياري ديگر به ثبات قوانين طبيعت بود. (Hull,2003,185) هيول مشكل بوجود آمدن گونه هاي جديد در دوره هاي متوالي زمين شناسي را با گره زدن فلسفه علمش به الهيات حل كرده بود؛ اين باور كه نيروئي خلاق و فوق طبيعي همواره در آغاز دوره هاي زمين شناختي گونههاي جديدي را همزمان با انقراض گونههاي پيشين وجود مي بخشد[74]. (Hull ,2003,185)
ديديم كه واكنش هيول به نظريه داروين هم فلسفه علمي بود و هم الهياتي. اساساً در مورد هيول نمي توان فلسفه علم او را از الهياتش جدا كرد. ايندو چنانكه ديديم در هم تنيده بودند.
5-3-موضع ميل دربارة نظريه داروين
معروف است که ميل تنها كسي بود كه از ميان فلاسفه علم سه گانه به ارزش حقيقي نظريه داروين پيبرد. واكنش ميل به نظريه داروين هم مانند هرشل و هيول، دو صورت رسمي و غير رسمي دارد. در قسمت اول به واكنش هاي ميل در نامه هايش مي پردازيم و در قسمت بعدي به واكنش هاي او در كتابهايش.
بنا بر تحقيقات هال در نامه هاي شخصي ميل، اولين واكنش ميل به نظريه داروين را در نامه اي مي يابيم كه او به الكساندر بين[75] نوشته بود.(11 آوريل 1860، البته اگر نقل قول فاوست از ميل به داروين را اولين واكنش محسوب نكنيم) در اين نامه ميل از كتاب داروين تعريف كرده بود:
فراتر از انتظار من است. اگر چه نميتوان گفت او صدق نظريه خويش را به اثبات رسانده، بنظر ميرسد نشان داده است كه نظريهاش مي تواند صادق باشدكه از نظر من نهايت موفقيتي است كه احتمالاً دانش و نبوغ مي توانند درباره چنان موضوعي به آن برسند. يقيناً در نگاه نخست هيچ چيز نمي تواند باور نكردني تر از نظريه او باشد، ولي پس از آغاز به انديشدن به آن، آدمي به چيزي شبيه اعتقاد واقعي به آن مي رسد، و قطعاً به ناباوري كامل قبلي باز نمي گردد. Hull ,2000,52) Quoted in Mineka and Lindley, 1972,Vol.15, 695).
در نامه اي ديگر به سال 1869، نه سال بعد، ميل به هوت ك.واتسون[76] (1881-1804) نوشت:
در مورد فرضيه داروين، من تقريباً همان موضع شما را دارم. داروين (اگر بخواهيم نيوتني سخن بگوئيم) يك علت حقيقي يافته است و نشان داده كه اين علت حقيقي قادر به توضيح تعداد فزونتري از پديدههائي است كه در ابتدا به نظر مي آمد؛ فراتر از آن، اين نظريه بنظر ميرسد،گر چه اثبات نشده، كه منشأ جهان جانداراني كه ما امروز شاهدشان هستيم را نشان مي دهد. بنظر من اين ايرادي نيست كه اين نظريه، هرچند به صورت فرضيه، مسئله منشاء اوليه حيات را حل نمي كند: بيش از آنكه اين اشكالي بر شيمي است كه نمي تواند فراتر از تعداد مشخصي از اجزاي ساده يا ابتدائي تشكيل دهنده اجسام را تحليل كند.
شما گفته ايدكه نظريه تكامل همانگونه كه به واگرائي منتهي مي شود، به همگرائي هم منتهي مي شود، چيزيكه جالب توجه است و تا آنجا كه من مي دانم قبلاً گفته نشده است. آيا اين واقعيتِ مشخص يكي از مشكلات شما يعني اينكه گونه ها تا ابد همگرا نمي شوند را حل نمي كند؟ چراكه واگرائي توسط اختلاط محدود مي شود. مشكل همچنين از اين واقعيت برمي خيزد كه قانون انتخاب طبيعي بايد موجب نابودي تمام ساختارها شود، بجز آنهائي كه بر بقيه در قدرت زنده نگه داشتن خودشان در شرايطي كه واقعاً بر روي زمين وجود دارد، برتري دارند.
(Mineka and Lindley 1972, Vol.15, 1553-4 Quoted in Hull, 2000, 52-3).
پس از مشاهده اين مواضع تقريباً مثبت در نامه ها، برويم به سراغ اظهار نظرهاي رسمي ميل در مورد داروين. ميل به يکي ازچاپهاي متأخر كتاب نظام منطق اش، الحاقيه اي مفصل افزود كه در آن درباره "فرضيه پردازي جالب آقاي داروين[77]" بحث كرده بود. اين الحاقيه در بخشي كه ميل در آن دربارة روش فرضيهاي بحث كرده، آمده بود. گفتيم ميل به رغم اشتهار به استقراگرائي، معتقد بود كه فرضيه نقش مهمي در جريان اكتشاف ايفا ميكند. ميل دراين الحاقيه فهرستي ارائه كرد از فرضياتي كه از نظر روش شناسي مشروع بودند، چراكه مي توانستيم براي آنها آزموني مشاهدتي فراهم كنيم. اين مشروعيت جداي از آن بود كه اين فرضيات توسط آزمون تأييد يا باطل شوند. اين فهرست فرضيه موجي بودن نور، فرضيه اي كه بروسايز[78] ارائه كرده بود مبني بر اينكه منشاء هر بيماري در قسمت خاصي از بدن است، فرضيه آهنرباي طبيعي بودن زمين و موارد ديگر را شامل مي شد.(Hul,2003,185-6) ميل در ادامه اين فهرست به نظريه تكامل داروين پرداخت و در سخناني مشابه سخنان نامه هايش ولي با توضيح بيشتر، نوشت:
فرضيه پردازي جالب آقاي داروين در منشاء انواع بدون شك مثالي ديگر از يك فرضيه مشروع است. آنچه او "انتخاب طبيعي" مينامد، نه تنها يك علت حقيقي است، بلكه ثابت شده مي تواند معلولهائي از همان نوع را كه فرضيه وجودشان را ايجاب مي كند، توضيح بدهد: مسئله امكان كاملاً به درجه بستگي دارد. نا معقول است كه آقاي داروين را متهم به تخطي از قواعد استقراء كنيم (چنانكه متهم كرده اند). قواعد استقراء مربوط به شرايط اثباتاند. آقاي داروين هرگز وانمود نكرده است كه عقيده اش اثبات گشته است. كار او بر اساس قواعد فرضيه، نه بر اساس قواعد استقرا بوده است. و نادراً كسي چنين كامل اين قواعد را رعايت كرده است. او مسيري را در پژوهش گشوده است كه پر از اميد است و نتايج آن بر هيچكس قابل پيشبيني نيست و ارائه چنين پيشنهاد شجاعانه اي، كه اولين واكنش هركس به آن انكار بلافاصله اش بود، بر اساس مهارت، دانش علمي و نبوغ شگفت انگيز نيست و لااقل به عنوان يك حدس، پذيرفتني و قابل بحث است. (Mill 1872,327 Quoted in Hull,2003,186).
هال مي گويد فراز بالا با قرائت سطحي از سوي معاصرين داروين به عنوان شاهدي بر پشتيباني ميل از نظريه داروين مطرح شده است و اين قرائت خالي از اشكال نيست.(Hull ,2000,53-4) به مطالبي كه در مورد فلسفه علم ميل گفتيم باز مي گرديم. گفتيم ميل ميان ظرف اكتشاف يك نظريه و ظرف اثبات يا توجيه آن تمايز قائل بود. قواعد فرضيه، متعلق به مقام اكتشاف يك نظريه بودند، نه اثبات آن. ميل در الحاقيه اش موافق است كه انتخاب طبيعي يك علت حقيقي است، يعني اينكه احتمالاً واقعاً وجود دارد و صرفاً خيال نيست. نظريه داروين يك فرضيه بسيار خوب و خلاقانه است، يعني در مقام اكتشاف مشروع است، ولي نكته مهم براي ما آنكه از نظر ميل نظريه داروين با استقراء ثابت نشده است و از نظر ظرف توجيه مشكل دارد؛ تلاشهاي داروين و پيروان اش براي اثبات نظريه شان علي رغم خوب بودن ناكافي است. و به علاوه ميل مي گويد "مسئله امكان كاملاً به درجه بستگي دارد." بنا بر تفسير هال از اين جمله منظور ميل آنست كه داروين ثابت كرده نظريه اش سازشهاي جانداران مختلف درون يك گونه را توضيح دهد، ولي از اثبات سازشهاي بزرگترِ ميانِ گونه هاي متفاوت، كه داروين مدعي آنست عاجز است.(Hull ,2003,187 ) يعني "تا درجه اي محدود" داروين نشان داده كه انتخاب طبيعي كاراست.
موضع گيري فوق يك موضع گيري كاملاً فلسفه علمي بود. ميل قبل از مرگش در سال 1873، مطلب ديگري در مورد انتخاب طبيعي نوشت كه پس از مرگش در كتاب سه رساله درباره دين در 1874چاپ شد. در اين كتاب ميل بر اساس موضعي الهياتي با داروين وارد بحث شد. ميل كه ظاهراً انتخاب طبيعي و اعتقاد به نظم باشعور را رقيب هم مي دانست، نوشته بود که با وجود گذشت چهارده سال از چاپ منشاء انواع، شواهد هنوز به نفع نظم باشعورند. ميل چشم را مثال زد و گفت چون پديده "ديدن" متأخر بر كنار هم قرار گرفتن اجزاي چشم كنار هم است، ديدن نمي تواند علت فاعلي[79] ساختارچشم باشد.(Hull ,2003,187) مي دانيم علت فاعلي يكي از علل چهارگانه ارسطوئي است. اگر بخواهيم مثالي براي علت فاعلي بزنيم پدر علت فاعلي فرزندش است.(A Dictionary of Philosophy,2002,66) ميل معتقد بود در نظريه داروين ديدن علت فاعلي چشم است؛ يا اگر بخواهيم به زبان فلسفه علم امروز سخن بگوئيم نظريه تكامل داروين عالم جانداران را تبيين كاركردي[80] يا غايت شناسانه[81] مي كند.(پپينو، 125،1383) از نظر او امر ديگري به جز ديدن بايد علت فاعلي چشم باشد و بهترين گزينه براي علت فاعلي"ارادة باشعور[82]" است. در ادامه مطلب اش ميل با اظهار تأسف و اعتراف به اينكه انتخاب طبيعي يا به قول او "قانون بقاي انسب" هنوز رقيب قدرتمندي براي نظم با شعور است، نوشت:
من افسوس مي خورم كه بگويم، با اين وجود نيمه متأخر برهان به اندازة نيمة اولش برتري ندارد. پيش انديشي[83] خلاقانه بي استثنا تنها خطي نيست كه به واسطه آن منشاء سازوكار شگفتانگيز چشم مي تواند به واقعيت بينايي متصل شود. خط رابط ديگري هم هست كه بواسطه نظرورزيهاي اخير توجهات بصورت شديدي متوجه آن شده است، و واقعيت آن را نميتوان مورد ترديد قرار داد، چراكه مناسب بودن آن براي تبيين چنان تركيب هاي واقعاً تحسين بر انگيزي مثل برخي تركيب هاي طبيعت، امروز و احتمالاً براي مدتي طولاني مسئله برانگيز باقي خواهد ماند. اين قانون"بقاي انسب" است.(Mill,1874,174 Quoted in Hull 2003,187,)
ميل در آخر نتيجه گرفت كه "سازش هاي طبيعت از عهده اين بر مي آيند كه تعادلِ احتمال را تاحد بالائي به نفع خلقت توسط شعور سنگين كنند."(Hull ,2003,187) يعني از نظر ميل سازش هاي پيچيده موجود در طبيعت را با فرض نظم با شعور بهتر از انتخاب طبيعي مي توان توضيح داد.
هال معتقد است كه ميل هم ازجهاتي مشابه هيول مشكل تلقي ثبات گرايانه از انواع طبيعي را داشت و اين نكته را بايد به چالش هاي فلسفه علمي او با نظريه داروين افزود، اگرچه خودش آنرا بر زبان نياورده است.(Hull ,2000,57) به عقيده ميل گونه هاي گياهان و حيوانات انواع طبيعي بودند " كه ميانشان مرزي غير قابل عبور است."(Mill 1871, 471, Quoted in Hull, 2000, 57) اگر گونهها مطابق نظريه داروين به تدريج تطور يابند، تعريف گونه يا نوع طبيعي دچار مشكل ميشد و قوانين طبيعت متحول مي شدند.(Hull 2000,58) مثلاً بر اين اساس، با تغيير انواع طبيعي بكار رفته در قوانين نيوتن، اين قوانين خصلت هميشه صادق بودن خود را از دست مي دادند. به گفته هال كلاً در فلسفه علم آنزمان، حتي در فلسفه علم هرشل، ثبات قوانين طبيعت به ثبات انواع طبيعي گره خورده بود.(Hull 2000, 58)
6-نتيجه گيري
چنانكه ديديم محتواي فلسفه علم هرشل، هيول و ميل در نحوه واكنش آنها نسبت به نظريه مؤثر بود واين نمونه اي است تاريخي از تأثيرات متقابل فلسفه علم و علم، و مدركي بر غلط بودن اين تصور كه فلسفه علم در توليد و رواج علم تأثيري ندارد.
هال معتقد است موضع ميل به عنوان يك فيلسوف پرخواننده در عدم پذيرش انتخاب طبيعي در زمان داروين واقعاً مؤثر بود.(Hull ,2000,48) در واقع از ميان دانشمندان و متفكران زمان داروين، عده قليلي مانند هيول با هر دو جزء نظريه داروين( درخت حيات و انتخاب طبيعي) مخالفت كردند. عده بسيار كمي هم هر دو جزء را پذيرفتند. جمعيت غالب با كساني بود كه درخت حيات را مي پذيرفتند، ولي انتخاب طبيعي را رد مي كردند.(Ruse , 2000,17&Hull ,2000,48)
پاسخ هاي هرشل، هيول و ميل نشان مي دهد، فلسفه علم در مورد نظريه داروين نمي تواند جداي از فلسفه دين باشد و حل بسياري از مسائل فلسفي مربوط به حوزه اين نظريه، متخصصاني مي طلبد كه در هر دو حوزه فلسفه علم و فلسفه دين متبحر باشند. به علاوه نظريه تكامل داروين از معدود نظريات علوم طبيعي است كه لاجرم همراه با خود بحث علم و دين را پيش مي كشد؛ اين نظريه در حوزه ها و مواردي داراي ادعاي معرفت بخشي است كه بطور سنتي حوزه دين تلقي مي شدند، مثلاً بوجود آمدن موجودات زنده و مهم تر از همه انسان و مكانيسم آن. در واقع، واكنش هاي هرشل، هيول و ميل نسبت به تكامل و انتخاب طبيعي كه در سطور بالا شاهد آنها بوديم، گوشه اي از مباحثي را كه نظريه داروين در زمينه علم و دين پيش مي كشد، بر ما آشكار مي كند.
مي توان يك نتيجه فلسفه علمي هم از تأثير فلسفه علم بر داروين، در تأييد سخني از توماس كوهن، فيلسوف و مورخ علم آمريكائي، گرفت. تأثير فلسفه علم قرن نوزدهم بريتانيا بر داروين نشان مي دهد كه به قول كوهن در انقلابات علمي، آنجا كه پارادايم هاي قديمي و مباني شان دچار بحران مي شوند، دانشمندان انقلابي كه در پي تأسيس پارادايمي جديد هستند، فيلسوف هم مي شوند؛ و براي ساختن بنيانهاي يك پارادايم علمي جديد ديدگاههاي فلسفي در انديشه آنها اهميت پيدا مي كنند[84].(كوهن، 181،1383) داروين هم به عنوان يك دانشمند انقلابي و مؤسس پارادايم تكامل از طريق انتخاب طبيعي، براي ايجاد نظريه اش از فلسفه علم مدد گرفت و بر اساس ضوابط فلسفه علمي روزگار خود نظريه اش را صورت بندي كرد، گرچه اين صورت بندي چندان مورد اقبال فيلسوفان علمي كه از آرائشان مدد جسته بود، واقع نشد.
Bibliography:
· A Dictionary of Philosophy, 2002, Pan Books, Edited by Antony Flew & Stephen Priest.
· Brook, John, H, 2003, "Darwin and Victorian Christianity" in the Cambridge companion to DARWIN Edited by Jonathan Hodge and Gregory Radish, Cambridge university press.
· Butts, Robertt E,2001, "Whewell" In The Cambrigde Dictionary of Philosophy
· Curtis, Ronald C, 1986, "Are Methodologies Theories of Scientific Rationality"? In British Journal of Philosophy of Science, No 77, P 135-161.
· Hull , David L, 2000, "Why Did Darwin Fail? The Role of John Stuart Mill" in Biology and Epistemology, Edited by Richard Creath & Jane Maienschein Camridge University press.
· Hull , David L, 2003,"Darwin's Science and Victorian Philosophy of Science", in The Cambridge Companion to DARWIN Edited by Jonathan Hodge and Gregory, Cambridge University press.
· Huntley William B, "David Hume and Charles Darwin", in Journal of the History of Ideas, Vo 1.33, No.3, Festschrift for Philip p. wiener (Jull-sep., 1972), 457-470.
· Ruse , Michael, 2000, "Darwin and Philosphers" In Biology and Epistemology, Edited by Richard Creath & Jane Maienschein Camridge University press.
· Sober, Elliott, 2003, "Metaphisical and Epistemological Issues in Modern Darwinian Theory" In The Cambridge Companion to DARWIN Edited by Jonathan Hodge and Gregory, Cambridge university press.
· باربور، ايان، 1362، "زيست شناسي و الهيات در قرن نوزدهم" در علم ودين، ترجمه بهاء الدين خرمشاهي، مركز نشر دانشگاهي.
· باولر، پيتر، 1380، چارلز داروين و ميراث او، ترجمه حسن افشار، نشر مركز.
· پپينو، ديويد، 1383، "فلسفه علم" در نگرش هاي نوين به فلسفه، جلد دوم، ترجمه حسن ميانداري، كتاب طه
· صمدي، هادي، 1381، ”روششناسي نظريه تكامل داروين“، در نامه علم و دين، شمارههاي 10-7، پائيز، 80 تا تابستان 81، صص 59-1. اگرچه منابع من در نوشتن اين مقاله با منابع دوستم آقاي صمدي متفاوت است، ولي خواندن مقاله ايشان در آغاز اين پژوهش و توجه به معادل گذاريهاي انگليسي به فارسي خوب ايشان، راه را بر من در ورود به بحث گشود.
· علي بيك، هنگامه، چاپ دوم 1382، تكامل موجودات زنده ، انتشارات فيروزه.
· كوهن، توماس اس، 1383، ساختار انقلابهاي علمي، ترجمه عباس طاهري، نشر قصه
· لازي، جان، چاپ دوم1377، درآمدي تاريخي به فلسفه علم، ترجمه علي پايا، انتشارات سمت.
· مکي،ج.ل، 1372،"روشهاي ميل براي استقرا"، در: علم شناسي فلسفي؛گفتارهائي در فلسفه علوم تجربي، انتخاب وترجمه عبدالکريم سروش،پژوهشگاه مطالعات و تحقيقات فرهنگي.
[1] . مثلاً دانيل دنت(Daniel Dennett) فيلسوف زيست شناسي و ذهن آمريكائي در كتاب ايده خطرناك داروين(Darwin's Dangerous Idea,1996) پاره اي از اين تبعات فلسفي را بررسي كرده است.
[17] . براي توضيح مبسوط نظريه تكامل و شكل جديد آن رجوع كنيد به علي بيك، هنگامه، چاپ دوم 1382، تكامل موجودات زنده ، انتشارات فيروزه.
[23]. Preliminary Discourse on the study of Natural Philosophy
[29] .واژه ساينتيست(scientist) ابداع هيول است. او در مقالهاي كه در سال 1833 در انجمن انگليسي پيشرفت علوم اين واژه را براي نخستين بار بمعناي دانشمند بكار برد. هال به نكته اي در معنا شناسي و فلسفه زبان اشاره مي كند و مي گويد مطابق يك نظريه معنايي بايد گفت ساينتيستي قبل از 1833 در جهان انگليسي زبان وجود نداشته است.(Hull ,2000,50) مشابه اين وضعيت را ما فارسي زبانان در مورد واژه فارسي دانشمند داريم.
[34]. verae causae
[37]. اين شايد از آنروست كه افكار هرشل و هيول در مورد علت حقيقي يكدست و خالي از دوگانگي نيستند.(Hull ,2003,176-177)
[42] . Method of Residues
[65]. Law of higgledy - pigglety
[66]. Laputan method of composing books
(Ruse ,2000,21-23)
[71]. Brown
[74] .هيول آگاه بود كه دقيقاً نمي توان موجودات زنده را بر اساس خصوصياتي كه از خود به نمايش مي گذارند، به انواع طبيعي مجزا تقسيم كرد. براي پاسخي به اين تنوع، هيول روشي مثالي(Type Method) ارائه كرد كه بر اساس آن طبقه بندي كننده بايد يك گونه را به عنوان " مثال" برگزيند و ساير گونهها را بر اساس نسبتشان با اين گونه مثالي طبقهبندي كند. ولي اگر گونه ها تطور مي يافتند، روش مثالي هيول هم مشكل را حل نمي كرد، چون بر اساس نظريه تكامل داروين هيچ مرزي ولو مبهم ميان گونه ها قابل تصور نيست.(Hull 2000,58)
[84] . براي مشاهده نمونه اي به جز داروين در مورد اهميت يافتن فلسفه در دوره هائي كه پارادايم علمي قديمي دچار بحران مي شود و پارادايم جديدي در آستانه ظهور است، رجوع كنيد به خاطرات هايزنبرگ، يكي از فيزيكدانان مبدع مكانيك كوانتمي، از گفتگوهائي كه در هنگام زايش مكانيك كوانتمي ميان او و ساير فيزيكدانان مثل بور، اينشتين و پائولي انجام مي شده است : جزء وكل، هايزنبرگ، ورنر، چاپ دوم 1372، ترجمه حسين معصومي همداني، مركز نشر دانشگاهي.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر