۱۴۰۲ مهر ۸, شنبه

مصالحه‌ي اسلام و آزادی‌ها در قانون اساسی مشروطه‌ی ایران؟

 

میثم بادامچی

 


میراث قانون اساسی مشروطه و متمم آن چیست؟  قانون اساسی مشرو‌طه‌ي ایران در قیاس با قانون اساسی ۱۳۵۷ چه مزایا و معایبی دارد، مشخصا در بحث رابطه‌ي اسلام و حقوق بشر؟

کتاب دموکراسی ذیل دستور خداوند: قوانین اساسی، اسلام و حقوق بشر نوشته‌ی داوود احمد، و محمد زبیر عباسی، (انتشارات دانشگاه کمبریج، ۲۰۲۳) از بهترین آثار متاخری است که مفهوم قانون اساسی‌گرایی اسلامی (Islamic constitutionalism) و رابطه‌ي شریعت و حقوق/ آزادی‌های لیبرال را در قوانین اساسی کشورهای مسلمان، از مصر و پاکستان گرفته تا ایران و افغانستان (پیش از طالبان) مورد بحث قرار می‌دهد. این کتاب در بخش مطالعات موردی، به قانون اساسی مشروطه‌ی ایران نیز می‌پردازد و چگونگی ورود اصل شورای نگهبان (لزوم سازگاری قوانین مصوب مجلس با شریعت اسلام تحت نظارت مجتهدین شیعه) به متمم قانون اساسی مشروطه را شرح می‌دهند. نویسندگان توضیح می‌دهند که ایران پسامشروطه، در واقع اولین کشوری بوده که به سبب فشار علما و مذهبی بودن جامعه، الگوی قانون اساسی‌گرایی اسلامی را، همراه با تناقض‌هایش، اجرایی کرده است.

به عبارت دیگر، قانون اساسی مشروطه ایران (۱۹۰۶م)، در کنار متممش که یک‌سال بعد به قانون اساسی اضافه شد (۱۹۰۷م)، اولین قانون اساسی در میان کشورهای با اکثریت مسلمان بود که اصل لزوم سازگاری قوانین مصوبه‌ي مجلس با شریعت اسلام (به تعبیر تکنیکی نویسندگان «اصل اولویت شریعت» (Islamic supremacy clause یا به تعبیری دیگر اصل لزوم همخوانی قوانین با اسلام (the repugnancy clause) را وارد قانون اساسی کرد. تجربه‌ای که در مورد با قانون اساسی ۱۳۵۸ در ایران، و ادغام اصل فوق با ولایت فقیه، به اوج خود رسید و صورتی دیگرگون یافت.

داود احمد و زبیر عباسی غیرمستقیم به واقعیتی اشاره می‌کنند که گاهی در نگارش تاریخ معاصر ایران فراموش می‌شود، و آن اینکه شکاف میان دولت/حاکمان و مردم که در ایران امروز ذیل حکومت خامنه‌ای به اوج خود رسیده است و در انقلاب ۱۳۵۷ نیز بصورت بارزی مقدمه‌ي انقلاب شد، در آستانه‌ي انقلاب مشروطیت هم وجود داشت و مقدمه‌ي انقلاب مزبور گردید. روحانیون ایران، تا قبل از انقلاب ۱۳۵۷ در این شکاف در طرف مردم و مقابل حکومت (شاه) بودند. این تعادل با انقلاب ۱۳۵۷ و بدست گرفتن قدرت بدست روحانیون (با پشتوانه‌ي نظامیان سپاه پاسداران) به کل به هم خورده است و دیگر روحانیت طبقه‌ای در طرف اپوزیسیون و مردم نیست. اپوزیسیون بودن روحانیون برابر نهاد سلطنت سبب شد که در آستانه‌ي انقلاب مشروطیت بخش مهمی از روحانیت در طرف انقلاب قرار بگیرند، بر خلاف امروز که روحانیت و مرجعیت شیعه، تا حد زیادی این ویژگی خود را از دست داده است.[2]

 

انقلاب مشروطه و قانون اساسی اول (۱۹۰۶م/ ۱۲۸۵ س)

داود احمد و زبیر عباسی در کتاب خویش وقوع انقلاب مشروطیت در ایران را اینطور شرح می‌دهند: در دهه‌ي منتهی به سال ۱۹۰۶م (۱۲۸۵ش) اعتراضات علیه نظام سلطنت که توسط ائتلافی از نیروهای دموکراسی‌خواه شامل انجمن‌های مخفی، تحول‌طلبان سکولار و مذهبی، برخی روحانیون هودار مشروطه، بازرگانان و اصناف بازار به اوج خود رسید. در نظر مشروطه‌خواهان نه تنها شاهان قاجار مستبد بودند، بلکه با قراردادهای ناعادلانه‌ي تجاری مختلف ایران را «به نیمه مستعمره» اروپایی ها تبدیل کرده بودند. ایندو روحانیون ایران را در زمره‌ي «محرکان اصلی» (prime movers) جنبش‌های اعتراضی مختلفی که علیه شاهان قاجار شکل گرفت، توصیف می‌کنند. یک ویژگی قابل توجه انقلاب مشروطه این بود که حداقل در گام‌های اولیه آن نهاد روحانیت طرف «پیشرفت و اصلاح» را گرفت.[3]

به تعبیر دیگر، گفتمان ضداستبداد مبتنی بر مذهب روحانیونی چون محمدحسین نایینی (صاحب کتاب تنبیه‌الامه) به حرکت انقلابی مشروطه مشروعیت مذهبی می‌داد. در چنین فضایی بود که سید محمد طباطبایی (معروف به سنگلجی)، از روحانیون هوادار مشروطه، می‌گفت نهاد سلطنت «برای دفاع از دین یا استقرار حکومتی مبتنی بر عدالت» کافی نیست.

 

استقلال مالی نهاد روحانیت از دولت در دوره‌ی قاجار (و کلا پیش از انقلاب ۱۳۵۷)، یکی از دلایل اصلی توانایی مقابله‌ی ایشان با حکومت‌ها بود. روحانیون ایرانی (و عراقی) طی سالیان متمادی منابع مالی قابل توجهی را که از خمس و سهم امام (مالیات‌های شرعی) به دست می‌آمد، جمع‌آوری کرده بودند که پایگاه مالی مستقلی از دولت برای ایشان و هوادارانشان فراهم می‌کرد.

 

اتحاد میان روحانیون و زمینداران امر دیگری است که نباید فراموش کرد. اصلاحات تجددمابانه که با قدرت روحانیت منافات داشت از دوره‌ی قاجار (مثلا اقدامات امیرکبیر) در ایران شروع شده بود. به بیان دیگر، در سال‌های منتهی به انقلاب مشروطه دولت گاهی سیاست‌هایی اجرایی کرده بود که به نحوی فزاینده با منافع روحانیون تعارض داشت. پس بخشی از مشارکت روحانیون در انقلاب مشروطیت (حداقل تا زمانی که هنوز مبانی برابری‌خواهانه‌ي مشروطه بطور جدی بر محافظه‌کاران آشکار نشده بود) را باید ناشی از ملاحظات استراتژیک و منفعت‌جویانه‌ی طبقه‌ي روحانی فهمید.

 

هواداران انقلاب مشروطیت در ایران در درجه‌ی اول به دنبال مشروطه و مقیده کردن قدرت پادشاه یا سلطان و تاسیس «عدالت‌خانه» بودند. برخی شارحان گفته‌اند «مبانی ایدئولوژیک ایده تشکیل مجلس [در ایران] منشأ اولیه خود را در مطالبه‌ي تاسیس عدالت‌خانه داشت.»[4] بحث لزوم سازگاری مشروطه با مبانی دینی بطور جدی مطرح بود. زبان شریعت اسلام به عنوان زبان اعتراض توده‌ها علیه بی‌عدالتی و مطالبه‌ی پاسخگویی حاکمان و شخص شاه بکار می‌رفت. «سکولاریسم و تاکید بر فردگرایی و آزادی‌های شخصی» در مطالبات انقلابیون مشروطه بطور جدی مطرح نبود. (احمد و عباسی، صص. ۱۰۶-۱۰۲)

در ۱۳ مرداد ۱۳۸۵ (۵ آگوست ۱۹۰۶) مظفرالدین شاه قاجار نهایتا تسلیم خواست مشروطه‌خواهان شد و فرمانی برای تشکیل مجلس و تدوین اولین قانون اساسی ایران صادر کرد. سپس انتخابات برگزار شد و مجلس ملی ایران به عنوان یکی از نخستین پارلمان‌های غیراروپایی آغاز به کار کرد. اولین دوره مجلس ملی ایران در تاریخ ۱۴ مهر۱۳۸۵ ( ۷ اکتبر ۱۹۰۶)، در حضور مظفرالدین شاه گشایش یافت. در واقع این نمایندگان اولین دوره مجلس ملی بودند که قانون اساسی مشروطیت را (هنوز بحث متهم قانون اساسی مطرح نشده بود) تهیه و در تاریخ ۸ دی ۱۳۸۵ (۳۰ دسامبر ۱۹۰۶) به تصویب رساندند. قانون اساسی مشروطه ایران در اصل با الهام از قانون اساسی ۱۷۹۱ فرانسه و خصوصا قانون اساسی ۱۸۳۱ بلژیک نوشته شده بود، قدرت مطلقه پادشاه را به طور قابل توجهی کاهش می‌داد و او را موظف به رفتار در چارچوب قانون اساسی می‌کرد. (قانون اساسی فرانسه که الهام‌گر قانون نویسان ایران بود قدرت پادشاه فرانسه را مشروطه می‌کرد، در واقع اولین قانون اساسی فرانسه پس از انقلاب فرانسه بود.) با قانون اساسی مشروطه ایران تبدیل به یک دموکراسی پارلمانی شد.

با اینحال، اندکی پس از تصویب قانون اساسی مشروطه، چالش‌ها نمایان شد. بطور مشخص، «جهت گیری مترقی که کشور از طریق مجلس دنبال کرد، باعث ایجاد ناراحتی در اقشار نخبه جامعه شد.» (ص. ۱۰۷) نمایندگان طبقه‌ی زمین‌دار نسبت به برنامه‌های اصلاحات اجتماعی و اقتصادی تردید داشتند و مثلا از تلاش برای جمع‌آوری مالیات از اعضای مرفه جامعه به نفع دولت استقبال نمی‌کردند.

مشکل روحانیت سنتی با حقوق و آزادی‌هایی که از طریق انقلاب مشروطه و مجلس به ایران معرفی شده بود، بطور جدی در این دوران خودش را نشان داد. اختیارات وسیعی که قانون اساسی مشروطه به نهاد تازه‌تاسیس مجلس یا پارلمان برای وضع انواع قوانین، آنهم بدون هیچ محدودیتی (در نسخه‌ي اولیه قانون اساسی)، می‌داد برای روحانیون و بخش‌های محافظه‌کار جامعه‌ی ایران نگران‌کننده بود. حتی روحانیون مشروطه‌خواه عضو مجلس تکلیف خود را با بحث انطباق یا عدم انطباق قوانین با احکام شریعت روشن نکرده بودند و در این زمینه گاهی نگرانی‌های جدی داشتند.[5] خیلی زود برای محافظه‌کاران ایران مشخص شد که فرض اولیه آنها مبنی بر اینکه حتی پس از مشروطیت و مدرن شدن دولت قوانین شخصی و مذهبی همچنان در اختیار و کنترل آنها خواهد بود و مجلس تنها با امور تجاری و سیاسی خواهد پرداخت، اشتباه بوده است. روحانیون بطور مشخص در مورد حقوق و برابری زنان و ورود برابر ایشان به نظام آموزشی در کنار مردان مشکل داشتند.

مخالفت شیخ فضل الله نوری، که از عالم‌ترین روحانیون تهران در زمان خودش محسوب می‌شد (در سال ۱۹۰۹ اعدام شد)، با مجلس و قانون اساسی اول مشروطیت را، باید در این راستا فهمید. در مراحل اولیه و پیشتر شیخ از جنبش مشروطه علیه شاه حتی حمایت کرده بود. فضل الله نوری، برای اولین بار و پیش از کسانی چون آیت الله خمینی و طرفداران ولایت مطلقه‌ي فقیه، استدلال کرد که روح قانون اساسی مشروطیت حاوی بدعتی علیه اسلام است. شیخ حمایت بخش مهمی از روحانیون و طبقه‌ی محافظه‌کار بازار را همراه خود داشت. این عده به اسم اسلام شروع به مخالفت با اختیارات مجلس و تضعیف قانون اساسی اول کردند. استدلال نوری آن بود که این حق انسان و مجلسی متشکل از انسانهای میرا نیست که  برای کشور قانون وضع کند. وضع قانون حق‌الله است، یعنی تنها نوعی از قانون که مبتنی بر شریعت باشد، برای ایران مذهبی قابل قبول خواهد بود. نوری می‌گفت مجلس در معنای مدرن آن «آداب و رسوم بلاد کفر» را بر ایرانیان مسلط می‌کند و وجود آن ناقض اسلام است. [6]

یکی از استدلال‌هایی که روحانیون مخالف مشروطه بر آن تکیه می‌کردند وبعد از انقلاب ۱۳۵۷ در سخنان رهبران روحانی جمهوری اسلامی (خمینی، خامنه‌ای، اعضای شورای نگهبان، خبرگان و امامان جمعه) در شکل مخالفت با سکولاریسم و طرفداری از نظارت استصوابی تکرار شده است، این بود که مجلس/پارلمان در معنای مدرن و سکولار آن نهادی است که مبنای مشروعی در اسلام ندارد، و در عوض قوانین استعمارگران اروپایی و غربی را بر ایرانیان مسلط می‌کند. در این اشکال مشروطه و مدرنیته شکلی از «امپریالیسم فرهنگی» هستند.

تنها چند روز پس از تصویب قانون اساسی مشروطه مظفرالدین شاه که فرمان مشروطیت را امضا کرده بود درگذشت و پسر ناخلفش محمدعلی شاه که مخالف مجلس و قانون اساسی مصوبه‌ي آن بود، بجای او نشست. نزاع مشروطه‌خواهان و محمدعلی شاه در تاریخ ایران معروف است و در مورد آن بسیار نوشته شده. شاه جدید قاجار حمایت روحانیون محافظه‌کاری مانند شیخ فضل الله نوری، متولیان آستان قدس رضوی در مشهد را با خود داشت. ‌شاه مستبد بدرستی متوجه شد که مؤثرترین راه برای تضعیف قانون اساسی‌ای قدرت مطلقه‌ی او را محدود می‌کرد، کوبیدن بر طبل این مدعا بود که مشروطیت، مجلس و قانون اساسی آن با شریعت اسلام ناسازگار است و به تعبیر امروزین دستاوردی غیربومی است. محمدعلی‌شاه قاجار بسط «اپوزیسیون اسلامی»، با پشتوانه‌ي مجتهدینی چون شیخ نوری، برابر مشروطیت و دستاوردهای آن را به عنوان استراتژی خویش برای بقا در قدرت برگزید. (احمد و عباسی، صص. ۱۰۹-۱۰۸)

 

تصویت متمم قانون اساسی با «اصل اولویت شریعت» در سال ۱۲۸۶ش

قانون اساسی اولیه مشروطیت (مصوبه‌ی ۱۹۰۶/ چهاردهم ذیقعده ۱۳۰۴، توسط مجلس اول) حاوی پنجاه و یک اصل، گرچه به صورت مبسوط در مورد ساختار پارلمانی حکومت جدید سخن می‌گفت، متنی ناقص بود. مشخصا، بر خلاف قانون اساسی‌های مدرن و امروزین، قانون اساسی اولیه منشور حقوقی (bill of rights) نداشت. بلافاصله کار بر روی یک متمم یا الحاقیه آغاز شد تا «شکاف‌های موجود» در قانون اساسی اول را پر کند. نمایندگانی از جناح چپ و پیشروی مشروطه‌خواه در کمیسیون اولیه نگارش متمم قانون اساسی دست بالا را داشتند. همزمان نگرانی‌های روحانیون و طبقات محافظه‌کار در بحث سازگاری مدل جدید حکومتی و اسلام دوباره خودش را نشان داد. این دسته همزمان نگارش متمم قانون اساسی را فرصتی برای جا دادن بیشتر به احکام اسلامی و اعطای نقش بیشتر به روحانیون در اداره‌ی کشور یافتند. روحانیون محافظه‌کار چون شیخ نوری یا نمایندگانشان شروع به شرکت در جلسات کمیته نگارش متمم قانون اساسی کردند تا از انطباق الحاقیه‌ی جدید قانون اساسی با فقه اسلام مطمئن شوند.

در برابر فشارهای بخش مذهبی جامعه، نمايندگان مجلس اول در نهايت با تشكيل کمیسیون جدیدی، مکمل کمیسیون پیشین، متشكل از روحانيون محافظه‌کار به رياست شيخ فضل‌الله نوري موافقت كردند که وظیفه‌ي آنها «مرور» تغییرات جدید در قانون اساسی برای اطمینان از سازگاری آنها با شریعت بود. روحانیون محافظه‌کار یا نمایندگان وابسته به ایشان که عضو این شورا بودند، بسیاری از آزادی‌های مدنی پیشنهادی برای اندراج در متمم قانون اساسی از سوی جناح چپ را ناسازگار با شریعت و عقاید مسلم شیعه یافتند. این دسته مشخصا با آموزش و پرورش عمومی اجباری (که حوزه‌‌ی آموزش و پرورش را که بطور سنتی در اختیار روحانیون بود، از کنترل ایشان خارج می‌کرد)، آزادی مطبوعات (به سبب ناسازگاری احتمالی با مبانی شرع) و برابری حقوقی مسلمانان و غیرمسلمانان مشکل جدی داشتند.

در نظر ایشان، آموزه‌ی مدرن برابری یا مساوات در متمم قانون اساسی «راهی هوشمندانه برای دور زدن احکام شرع» و فقه بود. در نظر جناح ضدمشروطه، اسلام‌شناسی علم مختص روحانیت بود و حتی در صورت التزام سازگاری قوانین با اسلام در متمم جدید، در فقدان حضور روحانیت و مرجعیت شیعه، اعضای مکلای مجلس صلاحیت لازم برای تشخیص سازگاری قوانین با شرع را نداشتند. این گروه خواستار نهادی (مقدمه‌ي نهاد شورای نگهبان در قانون اساسی جمهوری اسلامی پس از انقلاب ۱۳۵۷) شدند که در آن شورایی از مجتهدین، دارای نوعی حق وتو در برابر قوانین مصوب مجلس، به شرط ضد اسلامی بودن قوانین فوق، بودند. همین شد مقدمه‌ای برای اندراج «اصل اولویت شریعت» در متمم قانون اساسی.

در نظر نویسندگان کتاب دموکراسی ذیل دستور خداوند متمم قانون اساسی مشروطیت، مصوبه‌ي۱۴ مهر ۱۳۸۶ (۷ اکتبر ۱۹۰۷-۲۹ شعبان ۱۳۲۵) در «صد و هفت» اصل، حاوی نوعی «مصالحه» (compromise) میان متشرعین و سکولارها و چپ‌ها بود که در بندهای مختلف این قانون منعکس شده است. از یک سو متمم قانون اساسی حاوی منشور حقوقی گسترده و بی‌سابقه‌ای بود که از حقوق مرتبط با اموال، زندگی، تعیین محل اقامت، حریم خصوصی (در مورد نامه‌ها، تلگراف‌ها و غیره) و حق محاکمه عادلانه حمایت پاسداری می‌کرد. اصل نوزدهم متمم قانون اساسی حق آموزش و پرورش را از روحانیت می‌گرفت و به دولت می‌داد: «تأسیس مدارس به مخارج دولتی و ملتی و تحصیل اجباری باید مطابق قانون وزارت علوم و معارف مقرر شود و تمام مدارس و مکاتب باید در تحت ریاست عالیه و مراقبت وزارت علوم و معارف باشد.»

در سوی دیگر مصالحه، بسیاری از حقوق و آزادی‌ها در چارچوب شریعت معتبر شمرده می‌شوند. اصل هیجدهم می‌گفت: «تحصیل و تعلیم علوم و معارف و صنایع آزاد است مگر آنچه شرعا ممنوع باشد.» اصل بیستم هم «عامه مطبوعات» را غیر از «کتب ضلال و مواد مضره به دین مبین» آزاد و ممیزی در آنها را ممنوع اعلام می‌کرد. اصل بیست ویکم  به طریق مشابه می‌گفت «انجمن‌ها و اجتماعات» در سراسر مملکت آزاد است، به شرطی که «مولد فتنه دینی و دنیوی و مخل به نظم نباشند.» از همه مهم‌تر، متمم قانون اساسی، بر خلاف نسخه‌ي اولیه قانون اساسی مشروطیت، شامل یک بند بسیار پررنگ «اولویت شریعت» که بر لزوم همخوانی قوانین با اسلام تاکید می‌کرد و تصریح کرد قوانین مصوبه‌ی مجلس نباید مغایر با شرع باشد. اصل دوم  متمم قانون اساسی مشروطیت که از مبسوط‌ترین اصول این قانون است، می‌آورد: مواد قانونیه‌ی « مجلس مقدس شورای ملی»، درهیچ عصری از اعصار، نباید مخالفتی با «قواعد مقدسه اسلام» داشته باشد. همین اصل، که مقدمه‌ي نهاد شورای نگهبان در قانون اساسی ۱۳۵۸ش است، «تشخیص مخالفت قوانین موضوعه با قواعد اسلامیه» را بر عهده «علمای اعلام» می‌گذارد.

مطابق اصل دوم مقرر شد «هیاتی که کمتر از پنج نفر نباشد از مجتهدین و فقهای متدینین که مطلع از مقتضیات زمان هم باشند» موادی که در مجلس/پارلمان عنوان می‌شوند را «به دقت مذاکره و غوررسی» نماید تا موادی که احیانا «مخالفت با قواعد مقدسه اسلام داشته باشد»، طرح و رد نمایند و مانع «عنوان قانونیت» یافتن برای چنان مصوباتی شوند. مطابق قانون اساسی مشروطیت «این ماده تا زمان ظهور حضرت حجة عصر عجل الله فرجه تغییر پذیر نخواهد بود.» البته شیوه‌ي انتخاب این هیات در قیاس با شیوه‌ی انتخاب اعضای شورای نگهبان در قانون اساسی جمهوری اسلامی بسیار دموکراتیک‌تر بود، براین اساس که مقرر شده بود مراجع تقلید شیعه، «اسامی بیست نفر از علما» را به مجلس شورای ملی اعلام کنند تا نمایندگان منتخب مردم «پنج نفر از آنها را یا بیشتر، به مقتضای عصر» بر اساس اکثریت آرا انتخاب کنند. در قانون اساسی مشروطیت، بر خلاف قانون اساسی جمهوری اسلامی، نهادی به اسم ولایت مطلقه‌ي فقیه که کل ساختار روحانیت و حتی مرجعیت شیعه در ذیل آن قرار می‌گیرند، تعبیه نشده بود! اصل نود و یكم[7] قانون اساسی جمهوری اسلامی در مورد شورای نگهبان، هم کل جامعه‌ی مراجع تقلید شیعه و (هم بطور غیرمستقیم مجلس را، بواسطه‌ی اینکه مجلس باید حقوقدانان عضو شورا را از میان افرادی كه به‏‌وسیله رئیس قوه قضائیه منصوب رهبر معرفی می‏‌شوند انتخاب کند)، فاقد هرگونه اختیار در انتخاب روحانیون عضو شورای نظارت بر قوانین مجلس کرده است. این نوعی عقب‌گرد در قیاس با دستاوردهای مشروطیت است.

نویسندگان کتاب دموکراسی ذیل دستور خداوند توضیح می‌دهند که از دید روحانیون محافظه‌کاری چون شیخ فضل‌الله نوری، بحث برانگیزترین اصل متمم قانون اساسی جدید که برغم مخالفت ایشان، با خواست جنان مترقی نمایندگان، تصویب شده بود اصل هشتم بود که برابری شهروندان ایران را تضمین می‌کرد و مقرر می‌داشت «اهالی مملکت ایران در مقابل قانون دولتی متساوی الحقوق» هستند. شیخ فضل الله، که به تعبیر امروزی ما روح ولایت فقهای شیعه را بخوبی درک کرده بود بدون آنکه مستقیم از آن سخن بگوید، این اصل را در تضاد آشکار با شریعت اسلام می دانست. همزمان، برخی اصول متمم قانون اساسی به عمد مبهم نگاشته شده بودند تا مصالحه میان متشرعین و انقلابیون سکولار تسهیل شود.

مطابق تحقیق احمد و عباسی، قانون اساسی مشروطه‌ی ایران اولین قانون اساسی شامل «اصل اولویت شریعت» در قوانین اساسی کشورهای با اکثریت مسلمان بود که بعدا به الگویی برای قانون‌اساسی‌نویسی اسلامی در کشورهای مسلمان، از مصر گرفته تا پاکستان، بدل شد و بنوعی الگوی مصالحه‌ي عملی شرع اسلام و حقوق/آزادی‌ها را ارائه داد. گنجاندن بندهای برتری اسلامی در قانون اساسی مشروطه‌ی ایران را در نظر ایشان می‌توان به‌عنوان نتیجه نوعی چانه‌زنی بین لیبرال‌ها/چپ‌ها و روحانیون محافظه‌کار فهمید. در نظر ایشان، «با توجه به این واقعیت که بسیاری از نخبگان [ایران در آنزمان] و شخص شاه به شدت با مشروطیت مخالف بودند، این بخشی از استراتژي مصالحه‌ی مشروطه خواهان سکولار با روحانیون بود. در این تحلیل دوام آوردن قانون اساسی مشروطه، با فصل حقوق مندرج در متمم قانون اساسی، جز با نوعی سازش با روحانیون محافظه‌کار که پایگاه اجتماعی قدرتمندی داشتند، ممکن نبود.

در نظر نویسندگان کتاب دموکراسی ذیل دستور خداوند، ایجاد توازن بین تأمین حقوق و آزادی‌های شهروندان با شریعت در قالب اصل دوم متمم قانون اساسی مشروطه نمونه موفقی از سازگار کردن قانون اساسی‌گرایی لیبرال (liberal constitutionalism) و شرع است که بعدا در قوانین اساسی بسیاری دیگر از کشورهای اسلامی نیز بنوعی دنبال شد. (بنگرید به احمد و عباسی، صص. ۱۱۲-۱۱۱؛ همچنین بقیه‌ي کتاب)[8]

برای مخاطبان ایرانی این تحلیل احتمالا بیش از حد خوشبینانه به نظر می‌رسد، با توجه به تجربه‌ي انقلاب ۱۳۵۷ و نادیده گرفتن دستاورد مزبور در متمم قانون اساسی مشروطیت از سوی علما، با رهبری آیت‌الله خمینی و نیز ذیل رهبری خامنه‌ای. به بیان دیگر، در نظر ما، تحلیل احمد و عباسی توضیح نمی‌دهد که اگر قانون اساسی مشروطه اینقدر موفق در مصالحه اسلام و دموکراسی بود، چرابا انقلاب ۱۳۵۷ قانون اساسی مشروطه و متمم آن به کل نادیده گرفته شدند، و یا با اصل ولایت فقیه، به نفع استبداد دینی، تکمیل یا جایگزین شدند. یک پاسخ می‌تواند این باشد که نه تنها روحانیون، بلکه دو پادشاه پهلوی هم با گرفتن قدرت در قرن بیستم به قانون اساسی مشروطه و مبانی آن در مشروطه کردن قدرت مطلقه‌ي پادشاه پایبند نمادند، و به قانون اساسی مشروطه جز در ظاهر اعتنایی نداشتند.

 

 

 



[1] https://www.zeitoons.com/112285

[2] آنچه در ادامه می‌آید خلاصه و شرح و نقد صص ۱۱۳-۱۰۱ از کتاب دموکراسی ذیل دستور خداوند است. نویسندگان در نگارش تاریخ انقلاب مشروطه‌ي ایران به منابع مختلفی به زبان انگلیسی ارجاع می‌دهند که ما برای رعایت ایجاز به بخشی از آنها درپاورقی اشاره می‌‌کنیم. بخش‌های مربوط به بعد از انقلاب ۱۳۵۷ متعلق به نگارنده است و برگرفته از کتاب نیست.

[3] بنگرید به:

Martin, Islam and Modernism 199; Keddie, Iran and the Muslim World 68

 

[4] بنگرید به:

Stephanie Cronin, “The Constitutional Revolution, Popular Politics, and State-Building in Iran” in HE Chehabi and Vanessa Martin (eds), Iran’s Constitutional Revolution: Popular Politics, Cultural Transformations and Transnational Connections (I. B. Tauris 2010)

[5] بنگرید به:Boozari, Shi’i Jurisprudence and Constitution 119.

 

[6] ارجاعات احمد و عباسی به آثار مهرانگیز کار، سعید امیرارجمند، آفرای و بقیه در این زمینه است. می‌توان جداگانه به متون اصلی شیخ فضل الله و مخالفان مشروطه نیز مراجعه کرد: 

Mehrangis Kar, “Shari’a Law in Iran” in Paul Marshall (ed), Radical Islam’s Rules: The Worldwide Spread of Extreme: Shari’a Law (Rowman and Littlefield Publishers 2005); Said Amir Arjomand, “The Ulama’s Traditionalist Opposition to Parliamentarianism: 1907–1909” (1981) 17(2) Journal of Middle Eastern Studies; Afary, Iranian Constitutional Revolution.

 

[7] اصل نود و یكم قانون اساسی جمهوری اسلامی می‌گوید: «به منظور پاسداری از احكام اسلام و قانون اساسی از نظر عدم مغایرت مصوبات مجلس شورای اسلامی با آنها، شورایی به نام شورای نگهبان با تركیب زیر تشكیل می‏شود:

۱- شش نفر از فقهای عادل و آگاه به مقتضیات زمان و مسائل روز. انتخاب این عده با مقام رهبری است. ۲- شش نفر حقوقدان، در رشته‏‌های مختلف حقوقی، از میان حقوقدانان مسلمانی كه به‏‌وسیله رئیس قوه قضائیه به مجلس شورای اسلامی معرفی می‏‌شوند و با رأی مجلس انتخاب می‏گردند.»

[8] در این زمینه همچنین بنگرید به این اثر نیکی کدی که تحلیل مشابهی دارد:

Keddie, Iran and the Muslim World 77.

 

توضیح: این مقاله پیشتر در زیتون منتشر شده است

۱۴۰۲ مهر ۵, چهارشنبه

آیا ارامنه قره‌باغ می‌توانند آذربایجانی و ترک شوند؟ تاملی مفهومی

 

میثم بادامچی

توضیح: این مقاله پیشتر در زمانه منتشر شده است




منطقه کوهستانی قره باغ در دل جمهوری آذربایجان قرار دارد، با حدود ۱۲۰ هزار ساکن ارمنی. پس از آنکه در روزهای اخیر ارتش جمهوری آذربایجان درعملیات نظامی «ضدتروریسم» بر علیه جدایی‌طلبان ارمنی، کنترل کامل این منطقه را (که از نظر حقوق بین‌الملل جزو خاک جمهوری آذربایجان است) دوباره دردست گرفت، روند خلع سلاح کامل شبه نظامیان ارمنی از سوی آذربایجان هم شدت بخشیده شد. خروج شهروندان عادی ارمنی از استپاناکرت (نام ارمنی) یا خان‌کندی (نام ترکی) پایتخت منطقه‌ی قره‌باغ به مقصد ارمنستان با شدت ادامه دارد و آنها که ماشین و بنزین دارند در حال ترک این منطقه تاریخی هستند. ناسیونالیست‌های ارمنی و دیاسپورای این کشور درغرب این روزها در مورد خطر «پاکسازی قومی» ارامنه در قره‌باغ هشدار می‌دهند و جمعیت بزرگی در ایروان، پایتخت ارمنستان، در اعتراض به دولت نیکول پاشینیان گرد آمده‌اند و اعتراضات‌شان ادامه دارد.

در نتیجه‌ي نزاع تاریخی که سابقه‌ي آن به بیش از یک قرن می‌رسد، بی‌اعتمادی شدیدی میان ارامنه و آذربایجانی‌ها وجود دارد. در سوی آذربایجان، مقام‌های جمهوری آذربایجان و در راس ایشان الهام علی‌اف رئيس‌جمهور این کشور تاکید دارند هدف از عملیات ضد تروریسم «استقرار مجدد ساختار قانون اساسی» در منطقه‌ي قره‌باغ کوهستانی به عنوان خاک آذربایجان بوده است. آنها قول داده‌اند با جمعیت ارمنی منطقه به عنوان «شهروندانی برابر» برخورد خواهد شد و حقوق ایشان پایمال نخواهد گشت.

ما در این نوشتار برآنیم که مدعیات طرفین در مورد وضعیت حقوقی ارامنه در قره‌باغ را بررسی‌ کنیم و بکوشیم به این پرسش که «آیا ارامنه می‌توانند آذربایجانی و ترک باشند؟» از منظر قانون اساسی جمهوری آذربایجان و با توجه به تجربه‌‌های ترکیه در سال‌های آغازین تاسیس جمهوریت‌ پاسخ‌هایی دهیم.

 

شهروندی و یکپارچگی ملی در قانون اساسی جمهوری آذربایجان

قانون اساسی جمهوری آذربایجان از یک ساختار متمرکز حمایت می‌کند. اصل ۵ قانون اساسی آذربایجان می‌نویسد:

«مردم آذربایجان یکپارچه هستند. یکپارچگی مردم آذربایجان اساسی حکومت آذربایجان را تشکیل می‌دهد. جمهوری آذربایجان وطن مشترک و غیرقابل تفکیک تمامی شهروندان جمهوری آذربایجان است.» (ترجمه‌ي ترکی آذربایجانی به شیوه‌ي ایران: آذربایجان خلقی بوتون‌دور. آذربایجان خلقی‌نین بوتونلوغو آذربایجان دولتینین تملینی تشکیل ادر؛ ما برای نسخه‌ي فارسی از ترجمه‌ي علاالدین ملک‌اف سود جسته‌ایم و آنرا با نسخ ترکی و انگلیسی تطبیق داده‌ایم.)

اصل ۷ قانون اساسی آذربایجان می‌گوید: «حکومت آذربایجان، جمهوری یکپارچه (یونیتر)، غیردینی‌(لائیک)، قانونی و دموکراتیک است.» اصل ۱۱ درباره‌ی قلمرو سرزمینی، خاک جمهوری آذربایجان را «یگانه، تعرض‌ناپذیر و تقسیم‌ناپذیر است.» (آذربایجان رسپوبلیکاسینین اراضی‌سی بوتوندور، دوخونولمازدیر، و بولونمزدیر.) همین اصل ادامه می‌دهد: «هیچ‌بخشی از سرزمین‌ جمهوری آذربایجان قابل چشم‌پوشی نیست. جمهوری آذربایجان هیچ بخشی از آب و خاک خود را به هیچ‌کس واگذار نخواهد کرد.» (آذربایجان جمهوریتی اوز اراضی‌سینین هچ بیر حصه‌سینی هچ بیر شکلیده کیمسه‌یا ورمیر)

به نظر می‌رسد که طبق بندهای فوق قانون اساسی آذربایجان خودمختاری یا خودگردانی قومی برای ارامنه یا هیچ قومیت دیگری را برسمیت نمی‌شناسد، گرچه اصول ۱۴۱-۱۳۴ نخجوان را یک «جمهوری خودمختار» در درون جمهوری آذربایجان تعریف می‌کند. ولی چون ترکیب قومیتی نخجوان ترک آذربایجانی است، خودمختاری غیرقومی نخجوان که در سال‌های اخیر و در دوران الهام‌علی‌اف ضعیف‌تر و ضعیف‌تر شده، چالشی ایجاد نمی‌کند.

اصل ۱۸ قانون اساسی آذربایجان می‌گوید «دین در جمهوری آذربایجان از دولت جداست» و اینکه «همه ادیان و باورها در مقابل قانون برابرند.» با اینحال بخش دیگری از همین اصل می‌گوید: «تبلیغ و ترویج ادیانی (جریان‌های مذهبی) که تحقیر کننده‌ی شان و منزلت مردم بوده و مغایر اصول انسانی باشند، ممنوع است.» به نظر با تکیه بر همین اصل است که جمهوری آذربایجان جلوی تبلیغات جریان‌های مذهبی شیعه نزدیک به جمهوری اسلامی را در خاک خود می‌گیرد ویا ایشان را شدیدا محدود می‌کند. می‌شود با تکیه بر همین اصل جلوی گروه‌های مذهبی ارمنی که شائبه‌ی جدایی‌پذیری از سوی ایشان برود، هم گرفت. گرچه قانون اساسی آذربایجان آزادی دینی در حوزه‌ی خصوصی را تضمین می‌کند، تضمین آزادی ادیان در حوزه‌ی عمومی لزوما از آن استنتاج نمی‌شود.

اصل ۲۱ قانون اساسی ج آذربایجان در مورد زبان هم زبان رسمی جمهوری آذربایجان را زبان (ترکی) آذربایجانی معرفی می کند که دولت موظف است زمینه‌ي رشد آنرا فراهم ‌کند. همین اصل همچنین دولت آذربایجان را موظف به تضمین امکان «استفاده‌ي آزادانه و رشد زبان‌های دیگر مورد تکلم از سوی مردم» می‌کند. طبیعتا هیچ سخن صریحی در مورد زبان ارمنی در قانون اساسی نرفته است.

اصل ۲۵ قانون اساسی آذربایجان همه مردم را در مقابل قانون و دادگاه مساوی محسوب می‌کند، با این قید که: «حکومت/دولت بدون توجه به نژاد، قومیت، دین، زبان، جنس، اصل و نسب، موقعیت مالی، شغل، اعتقادات، احزاب سیاسی، عضویت در اتحادیه‌های صنفی و دیگر تشکل‌های جمعی، برابری حقوق و آزادی‌های هرکسی را تضمین می‌کند.» طبق این اصل، «محدود ساختن حقوق و آزادی‌های فردی و شهروندی با استناد به نژاد، قوم، مذهب، زبان، جنسیت، اصل و نسب، اعتقاد و تعلقات سیاسی و اجتماعی، ممنوع است.»

به نظر با تکیه بر این اصل است که  جمهوری آذربایجان می‌گوید ادغام اهالی ارمنی قره‌باغ در این جمهوری پس از نزاع‌های اخیر و لغو وضعیت خودگردان منطقه، منافاتی با برابری و حقوق و آزادی‌های ارامنه ندارد.

لازم به ذکر است که با توجه به خصومت شدید و تاریخی میان آذربایجان و ارمنستان و دو جنگ بزرگ در قره‌باغ پس از فروپاشی شوروی، آذربایجان می‌ترسد که وجود جزیره‌ای ارمنی در خاک خود در منطقه‌ي خانکندی، به دولت ارمنستان و قدرت‌های خارجی (غیر از ترکیه که متحد استراتژیک آذربایجان است و آذربایجان از جانب آن تهدیدی حس نمی‌کند) بهانه دخالت در امور آینده این کشور را بدهد.

اصل ۱۱ قانون اساسی جمهوری ارمنستان می‌گوید:

«شهروندان جمهوری ارمنستان، چه در داخل قلمرو جمهوری ارمنستان و چه خارج از مرزهای آن، تحت حمایت [دولت] جمهوری ارمنستان خواهند بود. افرادی که ارمنی متولد می‌شوند، می‌توانند با یک روش [بروکراسی اداری] ساده تابعیت این کشور را بدست آوردند.» این اصل آشکارا دولت ارمنستان را ملزم به حمایت از جمعیت ارمنی منطقه‌ی قره‌باغ می‌کند و می‌شود حدس زد که جمهوری آذربایجان، در وضعیت تخاصم موجود میان دو کشور، آنرا تهدیدی برای امنیت ملی خویش قلمداد کند. مطابق این اصل بسیاری ارامنه‌ی قره‌باغ که امروز در حال کوچ اجباری هستند، پیشاپیش پاسپورت ارمنستان را دارند.

هردو قانون اساسی آذربایجان و ارمنستان تبعیض با تکیه بر قومیت را، اقلا در ظاهر، رد می‌کنند. اصل ۱۴ قانون اساسی ارمنستان می‌‌گوید: «همه باید در برابر قانون برابر باشند. هر گونه تبعیض بر اساس هر زمینه‌ای مانند جنس، نژاد، رنگ، منشاء قومی یا اجتماعی، ویژگی‌های ژنتیکی، زبان، مذهب یا عقیده، عقاید سیاسی یا هر عقیده دیگری، عضویت در اقلیت ملی، دارایی، تولد، معلولیت، سن یا سایر شرایط شخصی یا اجتماعی است.»

با اینحال قانون اساسی ارمنستان بندی در مورد حقوق اقلیت‌های اتنیکی دارد که قانون اساسی آذربایجان فاقد آن با این صراحت است. اصل ۴۱ قانون اساسی جمهوری ارمنستان می‌نویسد: «هر کس حق دارد هویت ملی و قومی خود را حفظ و حراست کند. افراد متعلق به اقلیت‌های ملی حق حفظ و توسعه سنت‌ها، مذهب، زبان و فرهنگ خود را خواهند داشت.»

برگردیم به موضوع آذربایجان. در مورد اینکه نسبت هویت‌ ملی ج آذربایجان و هویت ترکی چیست چندین نظر وجود دارد که پرداختن به همه آنها ورای حوصله‌ی این مقاله است. می‌توان به همین قدر بسنده کرد که فرمول «دو دولت- یک ملت»، که خصوصا در سال‌ههای اخیر و ذیل حاکمیت الهام علی‌اف به گفتمان رسمی جمهوری آذربایجان (و ترکیه) بدل شده، آذربایجانی بودن و ترک بودن را یکی می‌گیرد و ایندو کشور را از نظر قومیتی در یک تبار قرار می‌دهد. )در این نوشتار، به بهانه‌ی انتخابات ریاست‌جمهوری اخیر ترکیه، به ابعادی از نزدیکی شخصی میان الهام علی‌اف و رجب طیب اردوغان اشاره کرده بودیم.(

در بخش بعدی این نوشتار، با توجه به مفاد قانون اساسی جمهوری آذربایجان که بالا بدان اشاره شد، حدسی می‌زنیم و آن اینکه انتگراسیون ارامنه در بقیه‌ي جمهوری آذربایجان قرار است مشابه شیوه‌ي رویکرد دولت ترکیه به هویت ارمنی پس از تاسیس جمهوریت صورت بگیرد. چنانکه شرح خواهیم داد، تعریف شهروندی که در ترکیه پس از تاسیس جمهوریت اساس کار قرار گرفت بر اساس مفهوم چندفرهنگ‌گرایی بنا نشده بود، گرچه در دهه‌‌های اخیر وضعیت تاحدی عوض شده است.

 

انتگراسیون ارامنه در ترکیه در سال‌های آغازین جمهوریت و قیاس آن با وضعیت کنونی ج آذربایجان

در این بخش حدسی می‌زنیم و آن اینکه مدلی که بر اساس آن قرار است شهروندان ارمنی قره‌باغ حق اپلی کردن برای شهروندی جمهوری آذربایجان را دارا باشند، بر اساس آسیملاسیون و همگونسازی فرهنگی ایشان با بقیه جمهوری آذربایجان بنا شده است.[1]

 

۲۹ ام اکتبر سال ۱۹۲۳ از سوی مصطفی کمال آتاتورک اعلام جمهوری شد. ۹ ماه بعد اولین قانون اساسی جمهوری ترکیه در سال ۱۹۲۴ در مجلس کبیر تصویب شد. اصل ۸۸ قانون اساسی ۱۹۲۴ ترکیه تعریف می‌کرد که «ترک» چه کسی است و مطابق آن: «عبارت تورک (Türk) به تمام شهروندان ترکیه، صرف نظر از تفاوت‌هایشان در مذهب و نژاد، اطلاق می‌شود.»

 

در زمان نگارش قانون اساسی ۱۳۲۴ این سئوال در میان قانونگذاران مطرح بود که آیا «ترک بودن» (تورکلوک) «قومیت» است، یا «شهروندی و تابعیت»؟ برخی از روشنفکران آن روز ترکیه مانند جلال نوری ایلری، با پیشنهاد برای افزودن شرط «دارا بودن فرهنگ ترکی» برای تعریف تورک/ترک بودن در این بند قانون اساسی مخالفت بودند، با این استدلال که اضافه کردن چنان توضیحی تعریف تورک بودن را قوم‌مدارانه می‌کند و با بند ۳۹ معاهده‌ی لوزان مغایرت دارد که می‌گفت «اتباع ترکیه متعلق به اقلیت‌های غیرمسلمان از حقوق مدنی و سیاسی مشابه مسلمانان برخوردار خواهند بود» و «همه مردم ترکیه، بدون توجه به تفاوت‌های دینی، در برابر قانون برابر خواهند بود.» معاهده‌ی لوزان پیمان صلحی بود که در۲۴ ژوئیه ۱۹۲۳ میلادی در شهر لوزان سوئیس، برای حل و فصل مناقشات بازمانده از جنگ جهانی اول، بین بریتانیا، فرانسه، ژاپن، ایتالیا، یونان، رومانی و یوگسلاوی در یکسو، و ترکیه در سوی دیگر امضا شده بود.

 

در نقطه‌ی مقابل حمدالله صوفی تانری‌اُوَر، از اولین وزرای آموزش و پرورش ترکیه و نماینده‌ی استانبول در مجلس موسسان قانون اساسی، با تأکید بر «مقاومت ملی اخیر» در آناتولی در دوران جنگ‌های استقلال و شرایط حساس زمانه نگرانی‌هایی در مورد برابری مطلق ارامنه‌ی و ترک‌ها داشتند.  در نظر تانری‌اُوَر ازنظر تئوریک «ترک شدن» ارامنه ناممکن نبود، ولی برای تحقق این امر داوطلبان باید شرایطی را کسب کنند. تانری‌اُوَر یهودیان فرانسه را در سال‌های آغازین قرن بیستم مثال می‌زد که کاملاً در فرهنگ فرانسوی آسیمیله شده بودند. شاهد آسیمیله شدن یهودیان فرانسه (که در نظر تانری‌اُوَر مثبت محسوب می‌شد) آن بود که ایشان «زبان خود را فراموش کرده بودند و مدارس جداگانه [و به زبان غیرفرانسوی] نداشتند.» او البته مشکلی نداشت با اینکه یهودیان فرانسه همچنان تبار یهودی خود را به یاد می‌آوردند و نسب خویش را یهودی می‌دانستند، اما تاکید بر این بود که ایشان از نظر «فرهنگی» فرانسوی شده بودند، یعنی حساسیت‌ها و ویژگی‌های فرهنگی فرانسوی کسب کرده باشند.

 

توضیح آنکه پس از آنکه انقلاب فرانسه جامعه‌ی سنتی «سازمان یافته براساس سلسله مراتب» را نابود کرد، یهودیان فرانسه دارای حق برابر شهروندی با سایر فرانسویان شدند، منتهی به این شرط که جمعیت یهودی از امتیازات ویژه‌‌ای که پیشتر داشت، مشخصا خودگردانی گروهی و صلاحیت خاخام‌ها برای قضاوت در امور مدنی و باهمستانی یهودیان، چشم‌‌پوشی کند.[2] در این نوع از نظریهی سیاسی که به نظر می‌رسد جمهوری آذربایجان هم به دنبال اجرایی کردن آن در مورد ارامنه‌ی قره‌باغ باشد، «تحقق برابری مساوی‌ است با بی‌ربط ساختن خاستگاه‌های اجتماعی، دینی، قومی/نژادی و... افراد در حوزه‌ی عمومی».

 

در این تحلیل چسبیدن ارامنه به هویت ارمنی‌شان ناسازگار با ترک بودن ایشان در دولت آینده بود. بر این اساس تانری‌اُوَر و روشنفکران و سیاسیون همفکر او درباره‌ی حقوقی که به اقلیت‌ها در چارچوب معاهده‌ی لوزان داده شده بود به دید «امتیازات» و زیاده‌خواهی می‌نگریستند، و حتی می‌گفتند حالا که جمهوریت تاسیس شده اقلیت‌ها باید ازبرخی از حقوق‌شان در قرارداد لوزان «صرف نظر» کنند.

 

براساس این مدل از انتگراسیون یا ادغام، که تجربه‌ی ناموفق امپراطوری عثمانی در ایجاد شهروندان به اندازه‌ی کافی وفادار به نوبه‌ی خود منجر به برگرفتن آن شده بود (چنانکه به نظر می‌رسد تجربه‌ی دو جنگ قره‌باغ ترس مشابهی را در جمهوری آذربایجان ایجاد کرده است)، ساکنان یک جامعه تنها در صورتی امتیاز شهروندی برابر را کسب می‌کنند که هویت‌های ویژه‌ی دینی، قومی... خود را در حوزه‌ی عمومی به کناری نهند. دراین مدل «یکسان شدن» افراد در معنای دقیق کلمه، برای رسیدن به «برابری» انتزاعی و همه‌شمول در مقابل قانون ضروری است. [3]

 

صوفی تانری‌اُوَر به عنوان یکی از نمایندگان فکری این نگاه معتقد بود تا همین چندی قبل ارامنه با ترکها در صلح و آرامش زندگی می کردند، ولی «پروپاگاندا و فرقه‌گرایی» آنها را تدریجا به این باور رساند که با ترک‌ها تفاوت دارند و در نتیجه خواستار تشکیل حکومتی جداگانه برای خود شدند و درگیری‌های خونین رقم خورد. او به ارامنه‌ رو می‌کرد و می‌گفت: «مدارس خود به زبان ارمنی را ببندید، ارمنی بودن به عنوان هویت ملی متمایز را رها کنید و فرهنگ ترکی را بپذیرید تا ما هم شما را «تورک» خطاب کنیم.»[4]

 

پس می‌شود حدس زد که الهام‌گر جمهوری آذربایجان و قانون اساسی آن در بحث شهروندی مدل قدیم ترکیه و نیز مدل قدیم جمهوری‌خواه فرانسه در اوایل قرن بیستم است، و نه مثلا مدل لیبرال و آنگلوساکسونی ویلسونی که محققان معاصر چون ویل کیملیکا و ایریس ماریون یونگ از آن به عنوان «شهروندی چندفرهنگ‌گرا» ویا «شهروندی گروه جدایش‌یافته» (جدایش‌یافته بر اساس گروه) دفاع می‌کنند.[5]

(در مورد اندیشه‌ي کیملیکا باب شهروندی همچنین بنگرید به این نوشتار و این نوشتار و مقالات دیگری که آرشیو آنها در نیکوماخوس در دسترس است.)

 

 

 

 



[1] آنچه در این بخش می‌آید برگرفته از صص. ۱۰۳-۱۲۱ کتاب بازسازی هویت ارمنی: محدودیت‌های تعلق در ترکیه‌ی پسانسل‌کشی به قلم لرنا اکمکچی‌اوغلو پژوهشگر ارمنی ترکیه‌ای است. اکمک‌چی اوغلو فارغ التحصیل دانشگاه بوغازایچی استانبول، و پژوهشگر تاریخ‌ در دانشگاه ام آی تی آمریکا است. مشخصا اصل کتاب از قرار زیر است: 

Lerna Ekmekcioglu. 2016. Recovering Armenia: The Limits of Belonging in Post Genocide Turkey, Stanford University Press.

شرح و ترجمه‌ی نگارنده از کتاب فوق، پیشتر در تاریخ ۲۳ دی‌ماه ۱۴۰۰ در وبسایت آسو ذیل مطلبی با عنوان «ارمنی‌های ترکیه و مسئله‌ی «تعلق ملی»» منتشر شده است.

[2]بنگرید به:

Jay R. Berkovitz. 2004. Rites and Passages: The Beginnings of Modern Jewish Culture in France, 1650–1860, Philadelphia: University of Pennsylvania Press.

[3] طبق تحلیل لرنا اکمک‌چی اوغلو در کتاب، دو ایدهی مجزا از ترک بودن در اصل۸۸ قانون اساسی ۱۹۲۴ ترکیه مضمر بود: ترک بودن واقعی/اصیل، و ترک بودن تنها به واسطه‌ی تابعیت/شهروندی. نویسندگان قانون اساسی عامدانه قانون اساسی ترکیه را مبهم نگه داشتند تا بتوانند جا را برای تمایز میان «ترک‌ واقعی» و «ترک صرفا از روی تابعیت» (که شامل ارامنه و بقیه اقلیت‌ها می‌شد) باز نگه دارند. همچنین بنگرید به:

Mesut Yeğen. 2004. “Citizenship and Ethnicity in Turkey,” Middle Eastern Studies 40,

issue 6, 51–66.

 

البته دوروکان کوزو در کتاب چندفرهنگ گرایی در ترکیه؛ کردها و حکومت، با این تفسیراکمکچی اوغلو و مسعود یغن از مدل فرانسوی در قانون اساسی ترکیه، حداقل در مورد وضعیت کردها و اقلیت‌های قومی مسلمان، موافق نیست. بر اساس استدلال او در مورد کردهای ترکیه، قانون اساسی ترکیه با دادن حق شهروندی به همه اهالی فارغ از قومیت، با ناسیونالیسم قومگرای ترکی فاصله‌گذاری کرده است.

بنگرید به:

Kuzu, Durukan. 2018. Multiculturalism in Turkey: The Kurds and the State, Cambridge University Press.

و نیز تطبیق کتاب فوق بر بافتار ایران به قلم نگارنده.

 

[4] نقل قول‌های مربوط به تانری‌اُوَر برگرفته از منبع زیر است که اکمک‌چی‌اوغلو آورده:

A. Ş. Gözübüyük and Z. Sezgin. 1957. 1924 Anayasası Hakkındaki Meclis Görüşmeleri [مشروح مذاکرات مجلس ترکیه درباب قانون اساسی ۱۹۲۴], Ankara: AÜSBF İdari Bilimler Enstitüsü, pp 436–41.

[5] Will Kymlicka. 1995. Multicultural Citizenship: A Liberal Theory of Minority Rights, Oxford: Clarendon Press; Iris Marion Young. 1990. Justice and the Politics of Difference, Princeton, NJ: Princeton University Press.